شعری از عبدالرضا قنبری
* وقتی تبر از ریشه های ما جان می گیرد
من با قصه های سبز
و تو با شبنم اشک
همچون رویایی در باد
در جنگل کهن
به رویش دوباره می اندیشیم
وقتی تبر از ریشه های ما جان می گیرد
من همچون زبان گنجشک
پر می گیرم
و تو همچون نارون
با سقط واژه ها
سکوت می کنی.
* جنگل ریشه هایش به هم می رسند
چه درختانی که
بال گشوده اند
چه درختانی که
در شبیخون تبر
در خاکستر فصل ها
در چشم چشمه ها شکستند
جنگل ریشه هایش به هم می رسند
روزی رویاهایش به بار می نشیند
روزی
در فصل آتش و فریاد
در بیشه های پنهان.
۳ لایک شده