شعری از قباد حیدر
خواستم
صبح برخیزم
به خورشید ِ نوزاد
با شادمانی کودکانه ام
دیدار ِ چشم ِ گشوده ات را
بشارتی دهم
میخواستم
بنویسم از هلهله های
ابر و زمین
از قامت ِ کشیده ی درختان ِ جوانم
یا لبخند را با لب و لبم را با لبان ِ تو
اما ، اما از کوچه صدا می آید
شلیک و شیون و اشک
حائل من و درد ِ خیابان
تنها پرده ای ست