شعر تازه ای از شمس لنگرودی
کشتی کاغذی
این کشتی
که دو مارماهی زرین
ملاحانِ کورِ اویند
ساعت نام اوست.
این حباب بنفش
که بین خودی ها آسمان اش می خوانیم
کلاه خودِ شاهِ فرشتگان است.
و تگرگ بلورینی
که بر این کشتی کاغذی می بارد
همه مان را خواهد برد.
نمی دانم چه اصراری بود
که به دنیا بیاییم
بعد بگذارد برود
طوری که صدایش را حتا نشنویم.
۴ لایک شده