ققنوس« بم»(۲)
به مناسبت دهمین سالگرد زلزله ی« بم »
این مقاله تقدیم می شود به هموطنانم که در جریان زلزله ی « بم »، حماسه ای انسانی و ملی برپا ساختند.
محمدعلی علومی
باری به هر حال، در «ارگ بم» و در دومین قلعه، برجی وجود داشت که بنا به باورهای مردم، آن برج به «کت کرم» kotekaram مشهور بود و گفته می شد که آن برج، جای گاه نگه داری اژدها بوده است. (کت kot، کد، کده، جای گاه است.)
همین متن وارد شاهنامه نیز شده است. از آن پس، «بم» که مورد بی مهری «ساسانیان» بود، دوران زوال مدنیت خود را پیمود و دیگر هرگز به آن جای گاه بلند و مهم خود در دوران های گذشته نرسید.
اما بیان واقع این است که مناطق شرقی «ایران» تحت نفوذ «اشکانیان» در برابر سلطه گری جدید مقاومت داشتند که یکی از درخشان ترین آن مقاومت ها از جانب «هفتواد» صورت گرفت.
«اردشیر» در ضمن سلطه بر سر تاسر «ایران» و جهت حفظ یک پارچگی فرهنگی، دیانت زرتشتی را گسترش می داد و خود این امر نیز با مقاومت مردمی مواجه می شد که باورهای متفاوت، نظیر مهرپرستی و یا حتا پرستش عناصر طبیعت را داشتند.
نمونه ای از آن در جنگ رستم و اسفندیار دیده می شود که از قول رستم می آد در خطاب به اسفندیار، پهلوان زرتشتی که:
«چه نازی به این تاج لهراسبی به این تازه آیین گشتاسبی؟
که گوید برو، دست رستم ببند نبندد مرا دست، چرخ بلند»
مقاومت دلیرانه ی «هفتواد»، نمونه ی قبلی نیز دارد. هنگام هجوم «اسکندر» به شهر «بم» که اهمیت فراوان سوق الجیشی و نظامی در آن منطقه ی بیابانی داشت، یکی از سرداران محلی با لقب «آسپیکان» با شجاعت زیاد، مقاومت کرد.(مانند: «آریو برزن») و به مرگی دردناک کشته شد اما یک آبادی مهم در پیرامون «ارگ»، هنوز به نام آن سردار هخامنشی، «آسپیکان» نامیده می شود که بی تردید لقبی است بزرگ، زیرا «آس» به معنای سنگ است در لغاتی مانند: آسیاب، سنگ و آب و آسمان، مکان سنگ بنا به باورهای کهن، آسمان گنبدی سنگی بود بر بالای زمین و یا دستآس، آسیاب دستی … و پیکان، تیر است و در مجموع، معنای دارای پیکان سنگی و آسمانی را می دهد.
هم چنین خود «ارگ بم» نیز مانند تمام بناهای مهم و شهرهای بزرگ مطابق با اصل اساطیری ساخته شده بود. «ارگ بم» نظیر «ورجمکرد» بنای «جمشید» به امر «اهورا»، سه قلعه ی تو در تو داشت، نشانگر سه اصل اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک…
ح- سابقه ی قدیم و قوی در مدنیت و فرهنگ کهن و در عین حال پیوستگی مداوم تاریخ شهر(که به رغم ناملایمات زیاد و ویرانگر از جانب طبیعت و یا در جدال های ملوک الطوایفی هرگز نابود نشد) باعث شده است که این شهر به سرعت خود را با شرایط دنیای جدید تطبیق دهد و در مواردی حتا پیشرو نیز باشد. در جنبش مشروطه و با افکار مترقی و انقلابی، حتا لشکری تهیه دید و جهت خلع حاکم مستبد «کرمان»، آن شهر را محاصره کرد اما بنا به خیانت توپچی او، و خیانت تعدادی از سران عشایر، «رفعت نظام» دستگیر و در «بردسیر کرمان» همراه با یار نزدیکش، رییس شهربانی «کرمان»، هر دو دار زده شدند و در باور مردم «بردسیر» است که آن درخت خشکیده و چوبه ی دار «رفعت نظام» پس از آن جنایت مستبدان و خوانین محلی، سرسبز شد و رویید و بالید.
«رفعت نظام» شهرت سرداران مشروطه مانند: «ستارخان» و«باقرخان» را ندارد به چند دلیل، نخست بیابان های وسیع است که «کرمان» و«بم» را احاطه کرده و هیچ گزارشگری نمی توانست از همه صحرای بی آب و آذوقه بگذرد تا حماسه (و یا تراژدی؟) «رفعت نظام» را به اروپا گزارش کند و بعد، بر خلاف «تبریز» که بلافاصله با مدنیت و فرهنگ های توسعه یافته همجوار بود، «کرمان» و «بم» به اقوام بیابان گرد می رسیدند که درک و دریافتی از انقلاب شهری و قانون گرایی مشروطه نداشتند و دیگر چه ها و چه ها… اما یاد آن دلیر بزرگمرد در دل ها گرامی است. (استاد «باستانی پاریزی» چند صفحه ای درباره ی «رفعت نظام» نگاشته اند.)
از همین منظر و در ادامه ی افکار و رویکرد «رفعت نظام» که وابسته به حزب انقلابی اجتماعیون و با اندیشه های سوسیال دموکراسی بوده و خواهان تقسیم اراضی خوانین و تحصیل رایگان و اجباری همه و زن ها بودند و امثالهم، در اواخر دهه ی چهل و متاثر از جنبش های چریکی جهان، دکتر«عباس دانش بهزادی» به چریک های سیاهکل پیوست. دستگیر شد و بنا به قول «آرش» از شکنجه گران نامدار رژیم سابق، ساواک پاهای او را در شکنجه با اره قطع کرد. پدر او را ناچار کردند که به دربار تلگراف تبریک ارسال کند و ساواک در شهر شایعه کرد که «عباس» قصد داشته در بازار بمب منفجر کند و روز عاشورا در امامزاده مردم را بکشد که…!
«فرح» نیز به «بم» آمد و درخواست ها و نامه های مردم را جمع آوری کرد. (و من در آن زمان خردسال بودم و همراه با دیگر بچه های مدرسه، ما را به استقبال بردند و از باب مزاح می گویم که آری! این سوء سابقه را دارم که با همکلاسی ها در کلاس سوم دبستان به تماشای موکب شاهانه رفته بودم و حتا انگار دستی هم به جانب ماشین های لوکس تکان داده باشم!)
این شعر «شاملو» در تصویر آن زمان است:
«خندند مسخ گشته و گیج و منگ
مانند مادری که به امر خان
خندد بر نعش چاک چاک پسر
ساید ولی به دندان ها، دندان.»
د- اما موضوع منحصر به جریانات اجتماعی نبود، بل که در هنر نیز، این شهر در مواردی پیشرو بود. نخستین هنر پیشه ی زن ایرانی، در فیلم «دختر لر»، خانم «صدیقه سامی نژاد» (طایفه ای که خود را از باز ماندگان «سام»، پدر «زال» می دانند.) بود. هر چند که آن فیلم رویکرد انسانی و اخلاقی داشت اما خانم «سامی نژاد» که تابویی را شکسته بود، آن هم در دوره ای که زن رسما ضعیفه و لچک به سر و پا شکسته نامیده می شد، چنان ملامت شنید که به کل از عالم هنر برید و سرانجام در انزوا و تنگدستی چند سال قبل در گذشت و به گمان ام هر ملت دیگر قدردان هنر و دلیری چنین انسانی می بود وی ما، حتا سینما گران مان نیز، هیچ سراغی از آن روانشاد نگرفتند!
در موسیقی و آواز نیز، «بم» پیشروانی چون شادروان«داریوش رفیعی» داشته که بعضی از تصنیف های او، مانند:«زهره» و «گلنار» جاودانی هستند و یا استاد «کورس سرهنگ زاده» و البته گل سر سبد آواز «ایران»، شادروان «ایرج بسطامی» است که هنوز هم یکی از دوستان عزیز من است.
در علوم نیز، آن شهر کوچک و البته پر از شور زندگی، پیشروانی داشته است که نمی شود نام شان را خط زد و حذف کرد. استاد «پرویز شهریاری»، زمانی که قصد گرد آوری قصه های زرتشتیان «کرمان» را داشتم و به دفتر مجله ی «چیستا» رفتم، از لهجه ام متوجه ی اصلیت من شدند و توضیح دادند که خود ایشان نیز اصلیت بمی دارند. پدرشان در قیصریه ی زرتشتیان «بم»، قپاندار بوده و با درگذشت او، مادر خانواده همراه فرزندان اش، به «کرمان» می رود تا در «کارخانه ی خورشید» کار کند. و استاد «پرویز شهریاری» از همان نخستین روزهای کودکی آموخته ی رنج و کار بار می آیند و…
در طبابت و پزشکی، امثال دکتر «افلاطونیان» و دکتر «منتظری» و دکتر «رحمت» اشتهار ملی دارند.
در ادبیات نیز، «محمد علی جوشایی» شاعری بسیار تواناست که اشعار کم نظیری دارد و «اهورا ایمان» ترانه سرایی قدرتمند است.
این مقاله ی ناقص دارد به پایان می رسد و دریغ ام می آید که یادی از نوازنده ی توانای تار و سه تار، روانشاد «مهدی یوسف زاده» نشود که شاگرد ارشد و امید استاد «حسین علیزاده» بود که مدت ها قبل، بر سر جوانمردی جان داد و خود را فدای دوستان آهنگسازش کرد.
یاد همه شان به نیکی بادا، زیرا «بم» ققنوسی است؛ هر بار می سوزد و از خاکستر خود بر می خیزد، نوا خوان و مسحور کننده…!
پایان
۲ لایک شده