ققنوس دیار
ترانه جوانبخت
.
میگویم اما خودم هم باور به آن چون ندارم
خود گویم و نیک بینم درد وجود نزارم
دور از تو بودم ولیکن قلبم تو را چاره میدید
چون سالها من به عادتها و باورها دچارم
آیین یلدا نشانی از صبوری کردن ماست
گرمی دست زمانه مانده در ذهن بهارم
در شعرهایم حضورت باور احساس من شد
میشود ضربان قلبم ای تو ققنوس دیارم
در شاهبیتم نشان خاکستر از عشق دیرین
هنگامه شد بار دیگر از قسمت ناگوارم
در واقعیت نباشد شهد وصالت به کامم
پا بر رکاب خیالی در شهر رویا گذارم
اسب کهر با زمان میتازد از شعرم به فردا
چهارنعل آیین او شد من آن زن تکسوارم
باشد که نامت بماند با من در این بوستانم
یادت شود چون گلی زیبا عاقبت بر مزارم