ققنوس
خواب های من را مرگ
مرده ها
و هراس های فردا
آشفته می کنند .
مثل روزهایم دربیداری
که با زنگ تلفن از جا می پرم
ورنگی به صورتم نمی ماند
تا لحظه ی سلام .
غریبه ها به هول ام می افکنند
و خبرهای فوری
همه بدشگون
رنگ کشتار دارند .
با رقص خنجر
سر می بُرند
و تازیانه ها
اسب های چموش را رام می کنند.
تا آدمیان را در رزم ،
همپا نباشند .
دلم می خواهد بنویسم
چراغ ها راه نمی دهند
قلم می ایستد
و هیچ فریادی
سبزِ رفتن را
بشارت نمی دهد .
قرص و جوشانده هم
خواب های من را
از وحشت پوسیدگی
تهی نمی کنند .
و در روزنامه های صبح
که همه تعبیر رویاهای من اند
هیچ آوایی
شادی را با کلمه بیان نمی کند .
و ناچار
از خواب هایت می زنی بیرون
به قصه ها می روی که ببینی
آیا ققنوسان نیز مرده اند
که از خاکستر آنان جرقه ای بر نمی جهد ؟
علیرضا ذیحق
۲ لایک شده