منظومه ی نفت ؛ فروپاشی یا شکوفایی؟
نقد جامعه شناختی “مکانی به وسعت هیچ “
اثر فتح الله بی نیاز
غلامرضا منجزی
اشاره:
با جرأت می توان نفت و مسائل مربوط به آن را یکی از مهمترین و سرنوشت سازترین علل و عوامل تغییرات اجتماعی، تحولات سیاسی، شکوفایی ها و حتا فروپاشی های صدساله ی اخیر در کشورمان دانست. رویدادهای مرتبط با نفت به طور کلی، همواره در ادبیات معاصر فارسی به طور عام و به طورخاص تر داستان نویسی جنوب یک عنصر دم دست و بارز بوده است. شک ندارم که حضرتعالی هم با من هم عقیده هستید که در این زمینه ی خاص، پژوهش های کافی و شایسته در قالب نقدها، تحلیل ها، و تطبیق های ادبی(ملی و بین المللی )صورت نگرفته است. بازگشایی رمان “مکانی به وسعت هیچ ” اثر زنده یاد فتح الله بی نیاز و نقد جامعه شناسانه ی حاضر با عنوان “منظومه ی نفت؛ فروپاشی یا شکوفایی” با همین انگیزه صورت گرفته است. امیدوارم انتشار آن گام بسیار کوچکی در شناخت این نویسنده بزرگ و تازه درگذشته و ارتقای فهم ادبی، اجتماعی و تاریخی خوانندگان سایت حضور باشد.
نویسنده براساس ادراکات و احساسات خود دست به آفرینش رمان می زند. به سخن دیگر، او با درکی مستقیم و بلاواسطه، زندگی روزمره ی مردم و زمانه ی خود را ترسیم می کند تا در ضمن آن، مسائل اساسی عصری که در آن زندگی می کند و دگرگونی های آن را بیان کرده باشد. به گفته ی لوکاچ« اقشار پایینی پایه ی مادی و توضیح هنری رویدادهای بالا محسوب می شوند.»(در آمدی بر جامعه شناسی ادبیات: لو،سین گلدمن و دیگران، محمدجعفرپوینده، نقش جهان، ص۱۰۴) در این میان منتقد ادبی با تحلیل و آشکار سازی عناصر زیبا شناختی، معنای واقعی اثر را آشکار، و آن را به عامل های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه پیوند می دهد. بر همین اساس این مقاله سعی دارد زمینه های اقتصادی اجتماعی خلق رمان “مکانی به وسعت هیچ “را واکاوی کند.
«مکانی به وسعت هیچ » بیشتر از آن که یک مکان جغرافیایی باشد، یک نقطه ی تاریخی است. جایی است که روزگاری کوتاه، با ورود صنعت نفت، وسیع، روشن و پرتحرک شد و اینک با رفتن آن، فسرده و خاموش مردمی فراموش شده را در خود گرد آورده است. فقر، بی هویتی و رهاشدگی، دردهای مشترک مردمی بی پناه است که در قهقرای تنگدستی، جهل و فقر فرهنگی به هم ظلم می کنند و مورد ستم واقع می شوند و در این میان انسان بودنشان به تاراج می رود. “مکانی به وسعت هیچ” بیشتر از آن که روایت گر دردی باشد که به فردیت انسان روا داشته شده است، حکایتگر رنجی است که گریبان چرکین جامعه ای را گرفته است؛ چه آنان که رنج بردند و چه آنانی که رنجاندند؛ در پایان این داستان قابل ترحم اند.
با ورود شرکت نفت به منطقه ی بختیاری، گذار از یک فرم اقتصادی اجتماعی، به فرم دیگر، سرعت می گیرد، خوانین زمین های بی سندشان را به شرکت نفت می فروشند و رعایای سرگشته، فوج فوج به فعلگی شرکت نفت اجیر می شوند و خوانین به زندگی شهری روی می آورند تا در اقتصاد نیمه صنعتی به عنوان مقاطعه کار از خوان نعمت نفت بهره ای ببرند. «سیاوش خان صمصام پدر سیامک خان، زمین های بی سند به شرکت نفت ایران و انگلیس فروختند و سر آخر گفتند: هر قدر خواستید کارگر و تفنگ چی از رعایا بردارین .» ص۱۰۰
بر اثر حضور شرکت نفت نور و رونق بر منطقه تابانده می شود. یک زندگی پرتحرک با نمایی از تفکیک طبقاتی در دل منطقه ای دورافتاده پا می گیرد. «بخش نفت خیز نمره هفت بنا شد. ده ها خارجی، صدها کارمند و کارگر رسمی و غیر رسمی شرکت نفت و شرکت های پیمانکار و مرتبط با آن، غوغایی از کار و تحرک برپا کردند. کوی شاد و خوشبخت کارمندی در یک سر نمره هفت بود و کوی خشت و گلی و پرهیاهو و شلوغ اما خسته ی کارگری در سر دیگرش.»ص۱۳ حدوث شهرنشینی، جمعیتی از زارعین و فروشندگان خرده پا و خوش نشینان را در حاشیه شهر، ریزه خوار این خوان نعمت کرد. «در کوی کارگری صدها زن بین لین ها و شیر عمومی آب یا آشپزخانه عمومی در حال حرکت بودند»ص۱۴و به این ترتیب جهانی نو آفریده می شود «در چنین جهانی بود که ایل بختیاری میوه و لیموناد، لباس امروزی و کفش،صابون و ناخن گیر و خیلی چیزها را شناخت و کم و بیش با بوده های جهان آشنا شد و در همین جهان بود که دورادور از وجود چیزهایی مانند آب و برق و آب لوله کشی شده و ماشین و تلگراف باخبر شد» ص۱۵. صنعت نفت مرحله ی گذار اجتماعی از زندگی چوپانی به زندگی نیمه صنعتی و شهرنشینی را تسهیل می کند. «آن ها آرزو می کردند که سال آینده به دستگاه شرکت نفت راه پیدا کنند، دستگاهی که هر پانزده روز یک بار حقوق می داد؛ دو اتاق خشت و گلی در اختیار کارگرانش می گذاشت و هر از گاهی قدری آرد و نخود و لوبیا و امشی به آنها می داد.»ص۱۶، «اما کوی کارگری محدود بود و تعداد کارگران هم معدود. به همین دلیل مازاد داوطلبان آواره و گرسنه، که اکثریت را تشکیل می دادند به حاشیه های اطراف نمره هفت رانده می شدند..»ص۱۵،«حاشیه های فلک زده نمره هفت هم به ملغمه ی ستوه آوری از چرک گرسنگی و پلاسیدگی و آدم های ژنده پوش تبدیل شد…منم یکی شون بودم ولی خدایی شو بخوای هیچ وقت نفهمیدم به چه چیزی امید دارم . یادم می آید همین جوری امید داشتم دل بخواهی.» ص۱۶
این، به طور دقیق چکیده ای است از فراگشت ذهنی -روانی همان مناسبات اجتماعی و اقتصادی که باعث روانه شدن عده ای به حاشیه ی شهرها می شود. امید و توقعات واهی برای راه یابی به موقعیتی بهتر و برتر، و عدم خودآگاهی جمعی شاخصه ی اصلی جماعت های حاشیه نشین است. از همین جاست که که برای به ثمر نشستن این امید واهی و ناشناخته و عدم آگاهی جمعی راه حل های برون رفت از آن، به عدد افراد حاشیه نشین گوناگون و زیاد می شود. این راه حل های فردی معمولاٌ کم دردسر و سریع اند؛ سرقت، جنایت، قماربازی، خودفروشی و ورود به انواع بازارهای سیاه، قسمتی از این راه حل های سریع است. تاوان روانی ِعدم توفیق، مجازات، گسست های فرهنگی و همچنین شکست این امیدهای واهی، گاه به صورت خودکشی نمایان می شود. «خبر می آوردند که فلان مرد در هشتمین روز بی نانی خانواده اش، اول زن و سه بچه اش و بعد خودش را کشته است.»ص۶۹
معضلات و مصائبی که در نمره هفت جریان دارد به تحقیق همان مسائلی است که بر سر کل مناطق نفت خیز جنوب و به تالی آن تمام جامعه ی ایران به مثابه ی کشوری جهان سومی که محصول توسعه ی ناقص و اقتصاد تک پایه است، آمده است. «شرکت نفت رفت اما نه حاشیه نشینی را با خود برد نه اصلا به یکی از آنها گفت که قصد رفتن دارد، شرکت نفت رفت و به این ترتیب حاشیه نشین ها را با امید واهی شان در آن مکان ظلمت زده و گرم رها کرد، بی آن که بگوید از آن پس چه کنند و به کی دل خوش کنند.» ص۱۷، و به این ترتیب ایجاد حاشیه نشینیِ نمره هفت در نگاهی والایشی می تواند نمادی از کل مناطق نفت خیز ایران باشد.
در مناطق نفت خیز بر گرد هر چاه و تاسیسات آن کویی مسکونی ایجاد می شد و غالبا آن کوی به نام شماره ی همان چاه نام گذاری می شد. مثل نمره یک، یا نمره هشت که هنوز هم محلات و خیابان هایی به همین نام در مسجدسلیمان و دیگر مناطق نفت خیز جنوب وجود دارد. جامعه ی تیپ یا نمونه ی نویسنده، نمره هفت است. (به نظر می رسد نویسنده در انتخاب این نام، به نحوست و بدیمنی عدد هفت- در باور انگلیسی زبان ها که تا حدی در منطقه رایج بوده است- گوشه چشمی داشته است.)
چاه های نفت منطقه ی نمره هفت به سرعت خالی می شوند و تأسیسات صنعتی شرکت از آن ناحیه برچیده می شود. شرکت نفت با همه ی کبکبه و شکوهش منطقه را خالی می کند و شهر و شهرنشینیِ حدوثی به همان سرعتی که برپا شده بود برچیده می شود و نمره هفت به یک شهر متروکه و رو به انهدام بدل می شود. با خالی شدن نمره هفت از کار و رونق، آن امید واهی هم از بین می رود و حاصل آن یک خلاء روانی و سرگردانی اجتماعی است. مردها برای خلاصی از این تهی شدگی به مهاجرت شغلی به کشورهای حاشیه خلیج فارس دست می زنند. تمام ساخت رمان “مکانی به وسعت هیچ” از یک معضل اقتصادی یعنی بیکاری شروع شده است. حل نشدن معضل بیکاری خود منجر به ایجاد یک معضل اجتماعی می شود؛ هسته ی خانواده از هم می گسلد و در این گسل بنیادین، زن نیز همچون مردی که تن به غربت داده است، تن به غریبه می سپارد تا هسته ی بحرانی اجتماعی و فرهنگی برای نسلی تازه شکل بگیرد. «مردی از سر نومیدی بخش نفت خیز نمره هفت را ترک کرد. او فقط می خواست جایی باشد که بتواند کار کند اما آنقدر آنجا ماند و ماند تا این که زنش که در نمره هفت زندگی می کرد حامله شد ” ص۶، شکل گیری و تولد شخصیت اصلی رمان هم محصول طبیعی از هم گسیختگی مناسبات اجتماعی و از هم پاشیدگی نظام اقتصادی جامعه در چنین اوضاع و احوالی است. او حرام زاده ای بی نام و نشان است، که تجسم و مثال واقعی آلام، محرومیت ها و نداشته های افراد پیرامون خود است. دفع همه جانبه ی شخصیت اصلی از جانب حاشیه نشینان نمره هفت در واقع تنها تقابل ممکن و منفی با معلول این ادبار و نکبت اجتماعی اقتصادی است. «نستر می گفت که در آن روزگار گناه و خودویرانگری و پرخاش و آشوبی در میان مردم نمره هفت نبود مگر برای فراموشی تنهایی و مهجوری شان و مگر برای پرکردن خلایی که نومیدی و اندوه در دل شان به وجود آورده بود.» ص۱۹. گناه، نگره ی اخلاقیِ آسیب اجتماعی است. نویسنده از مکانیسم روانشناسی (جایگزینی) برای فرار از دردهای اقتصادی اجتماعی یک اجتماع حرف میزند و از آن مکانیسم به عنوان یک گناه یاد می کند. معضل اقتصادی به معضل فرهنگی بدل می شود و همچون دملی چرکین به سرعت در شکل یک آسیب اجتماعی بزرگتر سر باز می کند؛ قتل ناموسی. «دایی ام سراغ پسرعموهایش رفت . هرسه کاردی را در کهنه پارچه ای پیچیدند و توهین شده و خشمگین به شهرها و بخش ها و روستاهای خوزستان رفتند و همه جای آن را وجب به وجب جستجو کردند اما اثری از مادرم ندیدند. ص۸، قتل ناموسی یا قتل برای ناموس یکی از مشخصه های فرهنگی جامعه ی ایلی است. تحول و تغییر معیشتی عشایر و روی آوری آن ها به حاشیه ی شهرها باعث بروز تضاد و عدول از هنجارهای فرهنگی می شود و این خود باعث وقوع هرچه بیشتر قتل های ناموسی می شود.
اقتصاد تجاری نمره هفت در انحصار افرادی است که پیشینه ی شهری داشته اند و به نیت کسب و کار به آنجا آمده اند؛ شوشتری(بقال)، دزفولی(نانوا)، بهبهانی(طلافروش) و اصفهانی(قصاب). در جامعه شناسی شهرهای مناطق نفت خیز، تضاد و شکاف های قومیتی مابین جامعه ی میزبان و اقوام مهمان وجود دارد. افراد جامعه ی میزبان معمولا به عنوان کارگران و کارمندان جزء در بدنه ی شرکت نفت مشغول به کار بوده اند و اقوام مهمان به عنوان کارمندان عالی رتبه، روءسا، ژاندارم ها، کاسبان، تاجران خرده پا، متوسط و بعضاٌ کلان به کار و داد و ستد می پرداخته اند. این تضاد در شرایط رونق، ناچیز ولی در شرایط رکود یا کساد شرکت نفت آشکارتر می شد. بعدها و تا امروز این شکاف و تضاد به شکل تعارضات یا پیش فرض های فرهنگی یا خرده فرهنگی به صورت توصیف های تحقیرآمیز در هر دو جامعه ی میزبان یا مهمان خود را نشان داده است. «نانوای دزفولی کمتر از بقال و قصاب نق می زد، چون نه فقط انبارش از گندم پر بود، بلکه هر ده نانی که نسیه می داد یازده نان حساب می کرد. تنها نگرانی اش وصول طلب هایش بود که آن را هم رییس پاسگاه حل کرد: خیالت راحت باشه اگه شده شلوار زناشونو حراج می کنیم تا طلبای تو رو بدن» ص۲۸
در این اوضاع و احوال، فرهنگ و سنت، رفته رفته رو به نابودی می رود، و از آنجایی که فرایند توسعه، ناقص است، زایش فرهنگی نیز تعطیل می شود. در نبود سنت های دیرین و عدم دسترسی به فرهنگ شهری و مدرنیته، فساد،(قمار بازی، اعتیاد و … ) بی اخلاقی و خلاء هویتی به صورت وجه غالب و روبنایی در مناسبات جامعه حاکم می شود. «به خاطر وجود رادیو نبود که توشمال به گدایی افتاد، چون از مدت ها پیش مردم به این نتیجه رسیدند که پرتاب دستمال خون آلود در پی زفافی که حجله ای سوت و کور داشت نیازمند بوق و کرنا نیست. در ضمن پسر بچه هایی که ختنه می شدند، در کوره ی کور زمانه دیگر آن مردهای سلحشوری نمی شدند که کوس ختنه سوران شان در کوه ها و دشت ها به صدا در آید. مردها هم آن قدر حرمت نداشتند و مرگ شان با اهمیت نبود که در شرایط قحطی برای شان ساز چپ نواخته شود» ص۸۴
غلبه ی جنبه ی زیبا شناختی رمان اجازه ی بیانِ الگوها و نظریه های تام و تمام ورشکستگی اقتصاد صنعتی و جایگزینی اقتصاد تجاری و بروز اقتصاد دلالی و رانتی را که بر پایه فساد، رشوه خواری و پول کثیف بنا شده است، بیشتر از این به نویسنده نمی دهد، با این حال نماد سازی در داستان راهی است برای برقراری یک دیالکتیک پویا میان امور جزئی و کلیت های انضمامی. نویسنده با نمونه قرار دادن بیوه ی خندان و طرز کار او در جامعه ی رمانی نمره هفت، نگاهی تعریضی و کلی تر به نوع اقتصاد حاکم بر کشور و منطقه در دوره ی مورد نظر دارد. در نمره هفت شرایط برای غلبه ی اقتصاد سیاه به وسیله ی “بیوه خندان” فراهم می شود. او با پاسگاه ژاندارمری و تاجران خرده پایی که از قبل نمره هفت را در انحصار داشتند وارد زد و بند می شود تا مبانی تجمع سرمایه و گستره ی فقر هرچه بیشتر فراهم گردد. «تا آنجا که می دانستم بیوه آن روزها در بعضی از معاملات شرکت می کرد؛ مثلا نجف و دوستانش تریاک مصرفی شان را از بیوه می خریدند. بیوه هم به نوبه خود تریاک را از معاون پاسگاه می خرید. گویا علت نادیده گرفتن بوی تریاک محفل های قماربازها از چنین معامله ای ناشی می شد. »ص۱۲۸، «قرض های بیوه خندان چه نقدی، و چه جنسی، خونی در رگ های خشکیده ی خورد و خوراک مردم دوانده بود. جالیزها ی پیاز و گوجه فرنگی و خیار، تریاکی که دودش ریه مردها و فضای حیاط ها را پر می کرد، گوشت و کله پاچه و نان و قند و پارچه و ترانه هایی که از رادیو پخش می شد و حتا سرگرمی روزانه زن ها و وقتی که آن ها در جلسه های غیبت گویی و شایعه پراکنی صرف می کردند به نوعی به بیوه مربوط می شد.» ص۱۵۷
بیوه خندان همراه با رییس پاسگاه به لالی رفت تا در جلسه مشترک مقام های اداری و نظامی و معتمدان محلی لالی و حومه شرکت کند…از قرار معلوم بیوه خندان در رأس هرم آن ها جای داشت.»ص۱۶۳
شخصیت محوری دیگر رمان کربلایی خسرو است. در جای جای سخنان و نظریات کربلایی خسرو، نفت و مسئله ی نفت و به تبع آن مدرنیسم وارداتی به عنوان علت فروپاشی دنیای شجاعت، راستی، زندگی پاک و کم آلایش بختیاری و به وجود آمدن دنیای تهی و پر از فقر و درماندگی فعلی بیان شده است. «آخرین سلحشور و اولین دانا در مقطعی از فصل فروپاشی اسطوره ها با هم زندگی کردند: یکی در این سر سرزمین بختیاری در رویای تلفیق اسطوره ها با زمانه و دیگری در آن سر سرزمین در اندیشه ی تفسیر گذشته و تصویر آینده.» ص۱۰۳، با آمدن شرکت نفت نظام سنتی جامعه از هم می پاشد. مدرنیسم ناقص باعث نابودی روستاها، از هم پاشیدگی نظام خانواده و ارتباط زن و مرد و بوجود آمدن شهرهایی با حاشیه های وسیع شده است. فرهنگ سنتی فئودالی جای خود را به فرهنگ مصرف محور شهری داده است. در این هنگامه ی فرهنگی، همه چیز از درون تهی و بی ارزش شده است. «مکانی به وسعت هیچ» عصر فروپاشی اسطوره ها است. در این نقطه ی تاریخی و جغرافیایی هیچ قهرمانی به وجود نمی آید. کربلایی خسرو به عنوان تنها فرد مثبت رمان، فرم مرکبی از عرفان ایرانی، حکمت دیوژنسی، اشراق هندی و حتی جادوگری یافته است. اما باید گفت که قَدَرقدرتی واقعیت بیش از حکمت و دانش کربلایی خسرو است، تا جایی که او عملاٌ هیچ راهی به سوی آینده باز نمی کند. مهمترین کنش اجتماعی کربلایی خسرو تشویق اهالی به کار در یک مقطع خیلی کوتاه است و آن هم وقتی با عدم استقبال آنها روبرو می شود، از ادامه پی گیری منصرف می شود. حتا کربلایی خسرو از ارایه ی یک توضیح منطقی و ساختاری از اوضاع اقتصادی، اجتماعی و مشکل مهاجرت های شغلی عاجز می ماند. «کربلایی خسرو با تاسف می گفت: نگاه کن انگلیسی ها میان تو خاک ما صنعتگری می کنن، سروری و اربابی می کنن و آخر سر نفت رو می برن، اما مردهای ما می رن جاهای غریب حمالی می کنن تو سری می خورن وآخر سر چندتا ساعت و خرت و پرت رودگل و زرد و شیشه و مهره با خودشون می آرن»ص۱۸۷، و آنجا که در صدد تعریف مسئولیت اجتماعی مردم برمی آید توصیه می کند: «اگه یه جایی گیر کردی که قرار شد ظالم باشی یا مظلوم، فرار کن …ولی اگه خدای ناکرده نتونستی فرار کنی، اون وقت بهتره مظلوم باشی تا ظالم.»ص۱۸۸
در فلسفه ی اجتماعی کربلایی خسرو آدم ها یا ظالمند و یا مظلوم. او هیچ تعریفی از جامعه ی مدرن و عقل مدرن برای انسان امروزی ارایه نمی کند. او به درستی به بیان وضعیت موجود می پردازد که « وقتی دم و دستگاهی مثل شرکت نفت به سرزمینی نفوذ می کند و آنرا به تسخیر می آورد قربانی هایش در شروع کار مثل سزار هستند و در پایان هم مردمی مثل ساکنان نمره هفت»ص۱۹۵ اما از توضیح و تحلیل این فرایند طفره می رود و معتقدات خود را در جبر تاریخی به این شکل بیان می کند که “ولی راستشو بخوای جور دیگری هم نمیشه! مثل درد زایمونه “ص۱۹۵، و بالاخره این آدم روشنفکر می فهمد که مردم دارند چه می کشند و با گفتن این که «دیگر دلیلی ندارد آدمی مثل او آنجا بماند تا به دیگران امید و دلخوشی بدهد، که درچنین وضعی آدمی نه قادر است خود را بکشد و نه شانس آن را دارد که مثل سیف از روی زمین محو شود» ص۱۹۷نمره هفت را برای همیشه ترک می کند.
در«مکانی به وسعت هیچ» ناظر دغدغه های حکیمی بومی هستیم که در تعارض مدرنیته و صنعت شاهد از دست رفتن اخلاق و شأن انسان است. خود راوی و بعد از آن فرزند تازه متولد شده بیوه خندان و نسبت دادن فرزند بیوه به راوی داستان که شباهت بسیار عجیبی هم به او دارد، تجسم و بیانی استعاری از تداوم و تناسل گناه و ابتذال و سقوط اخلاق در اثر حضور و در نهایت افول صنعت نفت و توسعه ی نامتوازن در منطقه است.
۸ لایک شده