میکروفیکشن ، داستان بسیار کوتاه
کیوان باژن
« میکروفیکشن » نامی است که به داستان های بسیار کوتاه داده می شود. اما در «ایران» این اصطلاح جای خود را هنوز باز نکرده است. عده ای معتقدند «میکروفیکشن» داستانی است که به طور متوسط از «۵۵ کلمه» ساخته شده باشد. «میکروفیکشن» را به «داستان ریزه» یا «داستانک»(داستان کوتاه کوتاه) نیز ترجمه کرده اند. ژانری هم که «مینی مالیسم» نامیده می شود، نقطه های مشترکی با چنین داستان هایی دارد. چرا که «مینی مالیسم» هم ، زواید غیر ضروری زبان را حذف می کند. در این سبک، خالق اثر از متن حذف می شود یا از متن فاصله می گیرد. پیدایش داستانک ها متناسب با کشیده شدن جوامع به سمت مدرن و ماشینی شدن و محدودیت وقت افراد است که با توجه به میزان کم مطالعه در جامعه ی خودمان، شاید بتوان گفت ضرورت چنین داستان هایی چندان دور از ذهن نیست. البته جامعه ی ادبی ما با این گونه ی ادبی، چندان بیگانه نیست. چرا که بعضی از حکایت های موجود در ادبیات کلاسیک ما- مخصوصن حکایت های «سعدی»- به ویژه از نظر حدود و تعداد کلمات تشکلیل دهنده ی آن، شباهت ساختاری به این داستانک ها دارد.
از نظر لغوی معادل فارسی «میکرو» ریز، خرد، کوچک و معادل فارسی «فیکشین» افسانه و داستان ساختگی است. در این گونه داستان ها، «ایجاز» حرف اول را می زند. الزامی هم نیست که آن ها را زیر مجموعه ی «مینی مالیسم» به حساب آوریم. همان طور که از حدود کلمات مشخص است در این نوع داستان ها از عناصری چون پیرنگ خبری نیست. فضا سازی ها در این قبیل آثار، فضاهایی ساده و بی پیرایه است. قسمتی از فضا سازی ها هم بر عهده ی مخاطب است تا با کمک گرفتن از ذهنیت خود به آن بپردازد.
شخصیت پردازی نیز در داستانک ها با معیار تعیین شده ی رمان و داستان کوتاه انجام نمی شود. بل که به جای شخصیت از کلمات و نام هایی استفاده می شود که مخاطب از قبل، ذهنیتی نسبت به آن ها داشته باشد. گاهی این کلمات نمادین و در کل برای مخاطبین ملموس و آشنا هستند. از آن جمله می توان به کاربرد کلمات شناخته شده و آشنایی مانند: سرباز، بچه، نانوا، آدم و حوا، قاضی و… در چنین داستان هایی اشاره کرد.
«جیمز توماس» – که داستان هایش تقریبن با ۷۵۰ کلمه نوشته می شدند- در مقدمه ی برگزیده ی داستان هایش به نام «درخشش داستانی»گفته است:«تمامی داستان های با ارزش، موفقیت خود را نه به طول داستان، بل که به ژرفا، دقت و روشنی دید، مفاهیم انسانی و… مدیون هستند که خواننده ی آن ها بتواند مسائل اساسی حیات را در آن ها بیابد.»
موضوعات بسیاری از «میکروفیکشن» و هم چنین «مینی مالیسم» های غیر ایرانی درباره ی جنگ و گرسنگی هست. برای نمونه اثری از «ولفگانگ برشرت» نویسنده ی آلمانی می آوریم:
«جنگ که تمام شد، سرباز به خانه برگشت؛ اما نان نداشت. آدمی را دید که نان در دست داشت. او را کشت. قاضی گفت:«می دانی که حق نداری آدم بکشی!» سرباز گفت:«چرا حق ندارم؟»
کاربرد کلمات «سرباز» و«قاضی» به صورت نمادین در این اثر کاملن مشخص و عینی است؛ و اما «تم»: «تم» در این داستان ها مانند ماده ی منفجره ای عمل می کند که در قالبی کوچک ریخته می شود و در ذهن مخاطب انفجاری بزرگ به وجود می آورد.
در این جا چهار داستان به عنوان نمونه، از کتاب «داستان های ۵۵ کلمه ای» به گردآوری «استیو ماس» و برگردان«گیتا گرکانی»، انتشارات کاروان ۱۳۸۳ می آوریم:
مرگ در بعد از ظهر
از: «پرسیلا منتلینگ»
– «لویی، از پشت آن درخت بیرون بیا تا بتوانم مغزت را داغان کنم.»
– «جرات نداری ماشه را بکشی.»
– «دل و جرات من خیلی بیش تر از مغز توست.»
– «تونی، تو عوض مغز، بادام زمینی داری، بنگ!»
– «… این هم یکی دیگر!»
بنگ!
– «… و یکی دیگر!»
بنگ!
– «لوییس، تونی، شام!»
– «آمدیم، مامان!»
افکار بدخواهانه
از:«مایک فیلیپس»
– «خوب زدیش زک، درست وسط دنده هاش… عالی بود.»
بابی این را گفت و بر اثر فشار دستبندها ناله ای کرد.
«زک» که زانوهایش به میله ها فشرده شده بود نالید:«چی می گی؟ من زدمش؟ من سعی کردم جلوی تو رو بگیرم!»
افسر توی آینه ی اتومبیل نگاه کرد و گفت:«هی رفیق، اون پشت داری با کی حرف می زنی؟»
پایان بحث
از:« تری ال. نیلتون»
تام مردی جوان و خوش قیافه و خوش گذران بود، هر چند وقتی با سام که دو ماه بودهم خانه اش شده بود شروع به جدل کرد، کمی مست بود.
– «نمی شود، نمی شود یک داستان کوتاه را فقط با پنجاه و پنج کلمه نوشت، ابله!»
سام در جا او را با شلیک گلوله ای ساکت کرد.
لبخند زنان گفت:«می بینی که می شود.»
بدشانسی
از:« الن ایی. مه یر»
وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را باز کردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده. او گفت:«آقای فوجیما، شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید.»
با ضعف پرسیدم:«من کجا هستم؟» زن گفت:«در ناکازاکی!»
۱۱ لایک شده