نقاب های اودین
السا بریتا تیچنل
برگردان:مهناز دقیق نیا
بخش اول
اسطوره ها – پوشش زمان
از فریبنده ترین چیزهای مربوط به اسطوره ها ، تصویر دائمی بودن آن ها است. بی نام و بی زمان، به نظر می رسد اسطوره ها در برزخی کیهانی در انتظار کشف هستند . پیام آن ها به ااندازه فضای لایتناهی ابدی است، به فرا گیرندگی انرژی هایی که غبار کیهانی را به مارپیچ هایی تبدیل کرده و جهان های ذره ای را به اشکال سازمان یافته که جهان های بزرگ تری هستند می تاباند.
این جا تنها یک حقیقت وجود دارد و آن این است که اسطوره ها متعلق به همه ی انسان ها هستند. همیشه وجود داشته و هم اکنون نیزوجود دارند. از پرتو این حقیقت کهن، اسطوره ها و دست نوشته های جهان تششع می یابند هر چند که آن پرتو هنوز باقی است اما از اذهان انسان های بیشماری به رنگ های منشوری از خرد ناتمام وباورهای گوناگون منکسر می شود. با این وجود، با مقایسه ی اسطوره های مختلف می توانیم حقیقتی را که به آن ها هستی داده تشخیص دهیم.
در میان تاثیرات افسانه های باستان در بخش های مختلف جهان در می یابیم که خرد اسطوره ی «ادا» نظام والا و خرد شفافی را ارائه می دهد که مذهب را با مردمی که برای مدتی طولانی فراموش شده اند ترکیب می کند. مردمی که سابقه ی آن ها باید تا به عصر وایکینگ ها برسد که طول مدت آن را کسی نمی داند. آن ها با افکاری که در قصه هایشان به جای گذاشته اند قضاوت شده اند و در تصویر جهان خود، آگاهی بسیاری نیرو ها و توانایی ها را با نام های مختلف به ما می شناسانند که بوسیله علم در طول قرن گذشته از نو کشف شده است. با توجه به این که سنت اسکاندیناوی با این که در ضروریات به زمان نامعلومی پیش از تاریخ بر میگردد باید از جهان بی نظم وایکینگ ها گذشته و بدون هیچ تردیدی نقش واضح تری در نمایش ماجراهای خدایان و غول ها، بیش از آن چه تصویر شده نشان دهد. البته باید در نظر گرفت که امروزه این فلسفه برای ما قابل شناسایی است.
نسل های بسیاری که قصه ها را سینه به سینه نقل کرده اند احتمالا” از درک آن ها عاجز بودند . برای آن ها این قصه ها فقط به پایان رساندن شب ها ی سیاه و پر کردن آسمان ها و زمین از خدایان و قهرمان ها بوده است. اگرمردم سینه به سینه افسانه های باستان را برای نسل های بعد حفظ کرده اند، نسل هایی که پذیرنده تر هستند ، آیا این هدف اصلی اسطوره نگارها نبوده است. وباز اگر در نظر بگیرید که چه مقدار کمی از پرفروش ترین کتاب های ما حتی در سال انتشارشان باقی می مانند ، ادامه هستی این آوازها و داستان ها معجزه به شمار نمی آید؟ اگر اسطوره ها تنها گزارشی از حوادث معمولی، واقعی یا خیالی بودند فراموش می شدند. ماندگاری آن ها باید به دلیل ثبات ساختاری که در زیر لایه ی حقیقت پنهان شده مربوط باشد . این از ویژگی های آب و هوایی و منطقه ای مستقل است ویژ گی هایی که رنگ خود را به قصه ها وام داده است. بیشتر مردم با مجموعه ای از قصه های کلاسیک، حماسی و اسطوره های گروه های متعدد آشنا هستند. ما آ ن ها را در مقام کودک و یا والد یاد گرفته و بدون سوال انتقال می دهیم و به این شکل آن ها باقی می مانند. به سادگی تنها به این دلیل که جالب هستند و ما از آن ها لذت می بریم. با این حال در زبان ما کلمه ی « اسطوره» به معنای چیزی جعلی و بدون هیچ پایه ای از حقیقت تلقی می شود که دوره به دوره با کلام انتقال یافته و توسط عوام تکرار می شدند. این سوال بحث برانگیزی است که آیا آن شعرا کم دقت تر از کلمات مکتوب بودند. همه می دانیم که چطور کودکان به هر گونه تغییری در کلمات داستان های پریان اعتراض می کنند. شاید از روی غریزه می دانند که این داستان ها مقدس هستند و باید آن ها را از هر گونه جعل و تزویر دور نگاه داشت.
البته همه ی اسطور ها به یک اندازه پر معنا نیستند. بعضی فقط جهت سرگرمی و بعضی دیگر به خردی واقعی اشاره می کنند حتی اگر به کلامی ناآشنا بیان شده باشند. در حالی که موضوع هایی که به نظر ما مختلف و جدا از هم می آیند. مانند نجوم، بیولوژی ، مردم شناسی، روانشناسی و فیزیک یک کل یکپارچه در نظر گرفته می شوند. اشاره هایی به تاریخ فراموش شده برای ما بی معنی است. به هر حال اسطوره ها با موضوعاتی بی زمان و جهانی سرو کار دارند: خلقت جهان ها ، حوادث نجومی، تاریخ طبیعی، علوم، فلسفه و مذهب را حفظ کرده و در هر زمانی که نسلی پذیرنده تر برای دریافت پیام آن ها حاضر باشند از ابهام در می آیند.
از آن جا که تمامی اسطوره ها ناشی ازهر سنتی، از پیدایشی بزرگ ویکسان سخن گفته اند، در نتیجه دستور العمل های یکسانی برای زندگی اخلاقی دررمز مشخص خود دارند. ما می توانیم به طور ناتمام آن رمز را با مقایسه نظام های متفاوت بگشاییم. بدون چنین کشف رمزی بسیاری از قصه های پریان ، یافته های باستان شناسی ، افسانه ها ، سرودها و اسطوره خالی از اهمیت باقی می مانند مانند جلد بدون کتاب یا قاب دور یک بوم نقاشی. اما اگر به دنبال پیام درونی اسطوره ها با شیم خواهیم دید که این پوشش ها بسیار با ارزش هستند و از خرد ی آکنده اند که در قالب داستان ها میراثی کهن را دست نخورده باقی نگاه می دارد.
زبان اسطوره ها
اسطوره تنها مجموعه ای از داستان نیست . اسطوره یک زبان است. مانند سایر زبان ها برای انتقال ایده ها بر طبق مجموعه ی استانداردی از نمادها بکار می رود. نشانه هایی مثل والا، بلند و عالی نماد چیزهای اصیل و رفیع و پایین و پست نمایانگر چیزهای غیر اصیل و نامطلوب هستند. نمادی که در «ادا» یافت شده ، استعاره است . اعتقاد بر این بوده که اگر نام واقعی خود را به یک غریبه می دادی مثل این بود که به او قدرت و تسلطی از خود داده باشی و به این ترتیب یک لقب یا استعاره ی توصیفی ترجیح داده می شد. پس برای فهمیدن واژه ی«اد» باید از واژه شناسی نام ها استفاده کنیم . این جا سعی شده که استعاره ها را همان گونه که رخ داده اند برگر دانیم تا به خواننده فرصتی برای تشخیص معنای آن ها داده شود. اغلب یک استعاره برای جلب توجه به جنبه خاصی از یک انسان یا سوژه که در آن زمان به موضوع مربوط می شده بکار می رفت.
برای مثال همان طور که « آیدان» غمگین که از درخت زندگی سقوط کرده گریه کنان دراز می کشد داستان از اول به ما می گوید که چگونه اشک ها از سپرهای مغز او افتاده. اگر می خواستیم ترجمه رابه شکل « از چشمان او» انجام دهیم ،البته می شد اما طعم مشخص شعر را از دست می دادیم. به همین ترتیب درخت زندگی هم به ندرت دو بار به یک روش بیان می شود.این نماد به صورت « حامی زندگی» ، « سایه گسترنده» ، « حاصلخیز کننده خاک» ،« درخت زبان گنجشگ آزاده»، اسب اودین یا چوبه دار اودین که روی آن مصلوب شد نیز بیان شده است.
اسطوره های اسکاندیناوی از جناس نیز استفاده می کنند که می تواند روش پیچیده و بسیار موثری از آموزش باشد. یک نمونه داستان سیندرلا است که خود عنوان آن، غنی از خرد است که همان سندریلون فرانسه و پولی فلیندر انگلیسی کوچولو است که میان خاکستر می نشست . این داستان مشهور تر از آن است که نیاز به تکرار داشته باشد و نمادشناسی آن کاملا” روشن است . به طور خلاصه کودک یتیم به وسیله نامادری و شیاطین کوچک او به بردگی کشیده شده بود: روح انسان که ارتباط با خویش حقیقی خود را از دست داده تحت سلطه ی سوی پایین تر طبیعت قرار می گیرد که با آن به درستی آشنا نیست . توجه داشته باشید که این یک نامادری است، نه یک مادر واقعی که نقش پستی را بازی کند.
دور افتاده از مکان مناسب اش روح تلاش به باز یافتن شرایط حقیقی خود می کند . با خلوص و تقوی کمک مادر خواند ه ی روحانی خود یعنی پری را در یافت می کند که همان روح معنوی است. داستان ها ی بسیاری، از موضوع مادر خوانده ی اعجاب انگیز و هدیه دهنده استفاده می کنند که این دومی معرف کیفیت های لطیف تر روح است که از طریق شایستگی آشکار می شود. این قدرت روحانی که روح انسان را با منشا الهی آن متحد می کند گذرگاهی است که به کودکش تمامی مواهب کسب شده ی معنوی را اعطا می کند.
سیندرلای اسکاندیناوی آسک اونگن نام دارد( آسک از همان اش یعنی خاکستر می آید و اونگن یعنی کودک) یعنی کودک خاکستر.او فرزند درخت زبان گنجشگ آزاده است یعنی درخت زندگی که جهان ها را با همه ی اشکال زندگی در شاخه هایش حمل می کند. همه ی موجودات زنده فرزندان این درخت کیهانی هستند از کوچکترین ذره تا بزرگ ترین. بعلاوه هر یک از ما نه تنها عضوی از درخت کیهانی هستیم بلکه در عین حال یک درخت زندگی نیز می باشیم.
کودک خاکستر نیز به صورت چرخه ای از خاکستر های خویش قبلی خود، باز تولد می یابد مانند ققنوس. همینطور رابطه ای با گالوایگ « تشنگی برای طلا» دارد که ذهن آگاه را وادار به جستجوی طلا از کیمیا گران جادویی می کند : خرد. گفته شده تشنگی برای طلا سه بار سوزانده شده و سه بار از نو به دنیا آمد و هنوز زندگی می کند. اگرآسک اونگن به شکل آسک اون گیر نوشته می شد معانی سلیس بیشتری از این واژه قابل استخراج بود: اول « خویشاوند خدا» برای مثال از دودمان الهی و یا « شناخت خدا» یعنی داشتن علم نسبت به الوهیت و دانستن مانند یک خدا و دارای خرد الهی و باز شناخته شده بوسیله خدایان. هر یک از این ها می تواند روح نادری را که به تکامل انسانی دست یافته توصیف کند. یک معنی دیگر نیز از بخش کردن کلمه ی آسک اونگن حاصل می شود: که به معنای الوهیت های فعال است ، یعنی در ذات داستان حکمروا یی خدایان با کودک بی سر پرست است .ازاین رو یک بازی غیر هوشمندانه بر روی کلمات ، عنوان این قصه را به فلسفه ایی غنی تبدیل می کند.
مفسران بسیاری بر نقش ایفا شده توسط مهاجرت های نژادی در تاریخ اسطوره تاکید نموده اند و بدون شک اودین کسی که اعمال برجسته و رهبری موثر او در شکل داستان نمایانگر مردم اولیه است احتمالا” از لایه های عمیق تری ناشی شده که بیش از نظر یک اسطوره شناس است . با این همه به هیچ وجه کاربردهای دیگر حماسه را رد نمی کند یعنی نجومی ، روانشناسی و معنوی .همین مورد درسایر قلمروهای الهی شخصیت نیز صادق است . تمام معابد خدایان خصوصیت های موجود در طبیعت را ارائه می دهند و نه تنها برکیفیت زندگی در قلمرو زمینی ، بلکه بر تمام قلمرو خورشیدی نیزتاثیر می گذارند.
بهره مندی از ایده ها نیازمند سه عامل است:
اول پیامی که باید مورد بهره برداری قرار بگیرد، دوم وسایل بیان استفاده شده برای انتقال پیام ، سوم یک ذهن درک کننده برای دریافت . یعنی نوشته های اسطوره ها باید خرد ابدی رخ داده ها را برای تعریف حقایق ترسیم کنند. بنابراین چیزهایی که در ذهن عموم شکل می گیرد از طریق اسطوره ها آشکار می شوند. در این میان جنگ و نبرد به طور برجسته ای مطرح است چرا که به طور رایج حضور آشنایی در زندگی انسانی دارد. علاوه بر این ،جنگ تضاد روحی را که به دنبال اهداف درونی و ایده آل های والا است تصویر می کنند . تکامل انسان به سوی مقامی اصیل تر به طور عمده چیزیست که حماسه قصد یاری به آن دارد.
بخش دوم
درخت زندگی
هر اسطوره ای یک درخت زندگی را تصویر می کند. در حدیث های انجیلی«الوهیت های صعود»( الوهیم) اغلب به عنوان خدای فرمانروا ترجمه شده است. زمانی که انسان ها از میوه درخت خوب و بد خوردند ، خدایان ترسیدند از درخت زندگی هم بخورند و جاودانه شوند. بنابراین شمشیری فروزان ساختند که به هر سو برمی گشت تا از درخت زندگی محافظت کند. در اسطوره های «بانتو» درخت پر ابهت زندگی همراه با خدای باروری قلمروهای طبیعت را ایجاد می کند. در هندوستان «آسواتها» به معنای درختی است که در بالاترین بهشت ریشه دارد و از میان فضاها نزول می کند تا تمامی جهان های موجود را بر شاخه هایش نگاه دارد. مفهوم درختی که شاخه هایش در دنیاها پراکنده شده یک مفهوم جهانی است.. جالب است که ما هنوز سنت پیراستن درخت را با کره های چند رنگ که نمایانگر تنوع بسیار در جهان های آویخته از شاخه های درخت زندگی است داریم هر چند که مفهوم آن گم شده است.
در اسطوره «ادا»(اسطوره ی اسکاندیناوی) درخت زندگی ظاهرا” به دلایل متعددی«یگدراسیل»نام دارد. این راه دیگری از جناس های مبتکرانه ی شعرای اسکاندیناویایی برای انتقال پیام است.«یگ» به طرق مختلفی در تلفیق با سایر کلمه ها از قبیل «ابدی»،«پرابهت»،یا «هولناک» و همینطور «قدیمی» یا حتی «جاودانه» آمده است. اودین «یگ تانگ» خوانده می شود یعنی «پیر-جوان» معادل انجیلی « قدیم ایام» مفهومی که ذهن تنها از راه شهود می تواند به آن واقف شد .«یگدراسیل»lاسب اودین با منطقی یکسان ، چوبه ی دار است که دلالت بر قربانی الهی دارد. مصلوب سازی نگهبان خاموش که جسم اش به تنهایی یک جهان است. در این تفکر، هر درخت زندگی بزرگ یا کوچک ، صلیبی تشکیل می دهد که خدای حاکم بر آن در مدت حضور مادی اش مصلوب می ماند. در حالیکه درخت زندگی به کل جهان با تمامی دنیاهای آن اشاره می کند. هر انسانی در مقیاس خود یک درخت زندگی است . مینیاتوری از درخت زبان گنجشگ کیهانی . ریشه در زمین الهی همه ی هستی دارد و روح همیشه حاضر اودین را با خود حمل می کند که ریشه و دلیل تمامی موجودات زنده است.
هر درخت حیات کیهانی یا انسانی از ریشه های درختی تغذیه می شود که به سه قلمرو می رسد: یکی در «آسگارد» یعنی خانه«اسیر» جایی که با چشم «اورد» تغذیه و آبیاری می شود که به طور عام به عنوان گذشته برگردان شده است. به هر حال معنی اصلی این نام ریشه است . دلیل اولیه علت های پیشین که تاثیرات بعدی از آن سرچشمه می گیرد. «اورد» یکی از سه دوشیزه ای است که نورس یا تقدیرها را بهتر می داند ، کسی که نگاه دور بین اش تصاویر گذشته، حال و آینده را همچنان که رشته های سرنوشت را برای جهان های انسان می تند جان می دهد. یکی اصل نام داشت ، دومی شدن که این سومی را باب کرده و نامش را بدهی گذاشتند. بخت و اقبال ، زندگی و مرگ و سرنوشت قهرمان ها همه از این سه می آید. «اورد» یعنی گذشته، دلیل تمام چیزهایی است که در گذشته رخ داده است و دلیل هر دو حال وآینده. «وردانده» حال است اما حالت ایستایی نیست بر عکس به معنی شدن است ، حرکت ، تغییر دائم ، نقطه ریاضی میان گذشته و آینده نقطه حائز اهمیت حیاتی است چرا که لحظه ی ابدی انتخاب یک انسان است. در زمانی که تصمیمی آگاهانه و بر مبنای خواست شخصی گرفته است. جهت آن، آرزوست چه برای پیشرفت و چه عقب گرد در جاده تکامل. قابل توجه است که آن دو، سومی را خلق کردند یعنی بدهی ، چیزی که در آینده باید تراز شود و این نتیجه غیر قابل اجتناب تمامی گذشته و حال است.
در حالی که این سه یعنی نورن ها معادل اسکاندیناویایی کلمه یونانی اقبال ها است( کسی که رشته سرنوشت را می تند) در آن چیز دیگری نیز می بابیم چیزی که در سوتراهای کهن ترین کتاب جهان «دزیان»، «لیپی کاس» خوانده می شود یک واژه سانسکریت به معنی «کاتب ها» یا ثبت کننده ها که مانند نورن ها غیر شخصی هستند. روندهای سازش ناپذیر که به طور خودکار هر حادثه ای را ضبط می کنند و روندی برای به تراز رساندن کارما هستند. کارما یعنی قانون طبیعی نتیجه ها یا عمل و عکس العمل که به طور لغزش ناپذیری در تمامی زمینه ها عمل می کند و شرایط روبرو شدن بوسیله هر ماهیتی را به عنوان نتیجه ای از انتخا ب های گذشته تعیین می کند. در قلمروهای آگاهی غیر شخصی این موضوع خود به خود تنظیم می شود. در قلمرو انسانی هر انگیزه ای، اصیل یا غیر اصیل فرصت ها، انتخاب ها و موانعی پیش می آورد که آینده را می سازد. از آن جا که آگاهی انسان ظرفیت انتخاب دارد به طور فزاینده ای نسبت به مسئولیت حوادث آگاه است. هر موجودی نتیجه تمام چیزهایی است که خود برای شدن ایجاد کرده و چیزی خواهد شد که از طریق افکار و اعمال فعلی در تدارک آن است. گزارش این مجموعه متغیر نیروها در هویت درونی خویش برتر انسان ثبت شده است. همان نورن فردی که «ادا» آن را هامیجیا و سنت میسحی فرشته نگهبان می نامد. ریشه دوم از «یگدراسیل» از «چاه میمر» جوانه می زند که چاه ماده مطلق و متعلق به غول دانا «میمر» است که منبع تمامی تجربه هاست. گفته شده که اودین هر روز از آب این چاه می نوشید وبرای اینکار باید یکی از چشم هایش را به چاه تاوان می داد. در بسیاری از داستان ها اودین به مرد پیری با کت خز آبی تغییر شکل داده با کلاهی سرکج که حقیقت نداشتن یک چشم را پنهان کند. به هر حال به این معنا نیست که بگوییم او فقط یک چشم دارد. آیا می توانیم اطمینان داشته باشیم که او فقط دو چشم داشت یا با دو چشم آغاز کرد؟ در حکمت باستان به زمانی اشاره شده است که نژاد بشر یک چشم سوم داشت که عضو اشراق بوده است که بنا بر تئوسوفی میلیونها سال پیش در جمجمه جاسازی شده جایی که به شکل بقایایی در غده ی صنوبری باقی مانده و منتظر زمانی است که یک بار دیگر بتواند بیش از حال حاضر کارآیی داشته باشد.
چنین تفسیری نه تنها اطلاعاتی در باره ی معنای داستان بلکه بر تصویر زبان استفاده شده در این اسطوره ها نیز می دهد. از آن جا که غوطه خوردن در جهان ماده تجربیاتی را سبب می شود که باعث کسب خرد می گردد. آگاهی (اودین) بخشی از بینایی خود را روزانه برای یک جرعه از «چاه میمر» فدا می کند در حالی که «میمر» یعنی ماده سهمی از بینش الهی دریافت می کند. «میمر» جد همه ی غول هاست . ریشه بی زمان غول یخ بندان که جهان ها از او شکل گرفتند.
زمان ها پیش گفته شده که میمر به دست زمان کشته شده و جسم او به درون باتلاقی پرتاب شده« آب های جهان» . «اودین» سرسخت خود را احیاء کرده و هر روز با آن مشورت می کند که یعنی خدا ، آگاهی از « سر» یا بخش فوقانی در رابطه با ماده وجودش وسیله یا جسم را برای کسب قطران تجربه استفاده می کند. در عین حال غول نیز مقداری آگاهی در اثر ارتباط با سوی انرژیک و الهی طبیعت به دست می آورد. به نظر می رسد که دوگانگی چیزی جهانی باشد: هیچ جهانی خیلی پایین نیست ، هیچ آگاهی ای هم اینقدر رفیع نیست که ماورای تغییر شکل دایم باشد. به عنوان محرکه الهی که روزانه سازمان دهی کرده و در جهان های عمل جا می گیرد و جریان خرد را بوسیله تجربه بر می انگیزد. از این رو آگاهی و ماده در تمام سطوح خویشاوند هستند به طوری که آن چه در یک طبقه از زندگی کیهانی آگاهی به شمار می آید در مرحله بالاتر از آن ماده می باشد. دو سوی هستی جدا نشدنی هستند. هر دو تمامی سطوح زندگی را در بر می گیرند چنان که غول ها خدایان می شوند و خدایان از جهان های پیشین غول ها فارغ التحصیل می شوند ، تکامل یافته و هنوز به سوی خداگونگی بزرگتری پیش می روند.
درخت «میمر» «میامید» است یعنی درخت دانش که نباید با درخت زندگی اشتباه شود هر چند که این دو به شیوه های مشخصی تبادل پذیر هستند چرا که دانش و خرد میوه های زندگی و زیستن هستند . خرد،جاودانه زیستن را در بالاترین مراتب درخت زندگی سبب می شود.
ریشه سوم درخت زندگی به «نیفلهایم» می رسد یعنی خانه ی ابر جایی که ابرها و سحاب ها زاده می شوند. که اشاره آن مانند دو قلمرو دیگر به جای خاصی نیست بلکه به وضعیت خاصی است. نام آن بسیار وسوسه انگیز است چرا که سحاب ها مراحلی در پیشرفت اجسام کیهان هستند. ریشه بوسیله منبع تمامی رودخانه های زندگی گروها های موجودات آبیاری می شود. این ها چیزهایی هستند که ما قلمروهای طبیعت می نامیم که در تنوع عظیم اشکال آن هر کره ای شکل می گیرد. خانه ابر جایی که منبع این زندگی است حاوی دیگ جوشان ماده است. ماده ازلی تغییر نیافته که همه ی مواد از هر دسته ای از مواد اصلی و مادی، از آن نشئات می گیرد که همان ریشه آفرینش هندوست که مکمل الهی آن با پارا برهمن ( ماورای برهمن) یکی است.
نظام زندگی پیچیده درخت زندگی حاوی هر دو تاریخ طبیعی و اطلاعات کیهانی است .برای مثال ریشه اول جوانه زده از «آسگارد» که با چشمه گذشته آبیاری شده نقشه ی سرنوشت قهرمان ها را از علت تا به معلول برای همه ی سلسه مراتب هستی می کشد و خدایان از این قانون بی امان مستثنی نیستند. با این حال مسیر سرنوشت در هر لحظه عوض می شود چرا که هر موجودی آزادانه در محدوده های وضعیت آفریده ی خود عمل می کند. ریشه ی دوم آبیاری شده بوسیله «چاه میمر» خوراک خود را از تجربه در ماده کسب شده بوسیله چشم الهی روح به دست می آورد همانطور که «اودین» هه روزه با سر« میمر» مشورت می کند. ریشه ی سوم بوسیله رودخانه های بسیاری ازهستی آبیاری می شود: همه اظهارات مختلف مورد نیاز برای بر آورده ساختن الزامات همه ی انواع آگاهی.
در طول نیمه اول زندگی ، درخت زندگی افزایش دهنده نامیده می شود در حالی که در روند رشد، انرژی های درخت از ریشه های معنوی آن به جهان جاری می شود که در حال شدن هستند. موا د آن در همه ی سطوح شکوفا می شود. غنی شده از چاه های تغذیه کننده که سه ریشه ی روح ، ماده و شکل آن را تغذیه می کنند. بعد از رسیدن به کمال درخت تبدیل به« مصرف شده» می شود . عصاره آن به سیستم ریشه بر میگردد. نیروهای هستی قلمروهای ماده را ترک می کنند همانطور که پاییز میوه و دانه ها را برای زندگی های بعدی به بار می آور د. در طول این مدت کمون غالب می شود. زمانی که غول یخ بندان از آن حاصل می گردد. یا چرخه استراحت . این استعاره درخت در بسیاری از اسطوره ها و نوشته ها برای نشان دادن کیهان استفاده شده و بطور شاخصی دقیق است. ما می دانیم که چگونه روی زمین با هر بهاری جریان نیروهای قدرت دهنده خود را در هر عضو برگی منتشر کرده ، زیبایی و تکامل به شکوفه ها اهدا می کند که در طی زمان رسیده و به میوه تبدیل می شود که دانه ها ی درخت های آتی را حمل می کند و چگونه وقتی که سال به پایان خود نزدیک می شود شیره گیا ه به سیستم ریشه بازگشته آن را تغذیه کرده و بنیاد محکم تری برای رشد سال بعد ایجاد می کند. در این مسئله شباهت میان زندگی هر انسان نیز آشکار است: گوشت یک نوزاد نرم و ظریف است اما تا نیمه زندگی در حجم و وزن افزایش می یابد بعد از آن روند برعکس می شود. در سستی شفاف هر سالخورده ای به اوج می رسد. کیهان طبقه بندی شده از درون توسعه می یابد شاخه ی پراکنده ه از میان همه ی درجات ماده تا زمانی که به محدوده ی تکامل اش می رسد، از آن جا نیروهای زندگی به قلمروهای معنوی باز می گردند گویی که ریشه ی الهی هستی یا رایحه ی تجربه را دریافت می کنند. این همان آگاهی است که از طیق جهان های چندلایه شده شهد تجربه خدایان را کسب می کند.
درخت زندگی همه ی موجودات یا یک نوع شهد زندگی بخش تغذیه می شوند. جهان ها از شاخه های آن در همه ی طبقات هستی آویزان هستند و هر چه را که برای رشد لازم داسته باشند از ریشه های الهی می گیرند: پذیرا شدگی از چاه«اورد»، ماده از چاه«میمر» و وسایل مناسب توسعه از رودخانه های حیات «هورگالمر».
در مرگ، زمانی که روح چون شیره ی گیاه به ریشه باز می گردد بذر تجسم های آتی مانند یک گزارش محو نشدنی در زمانی که پوسته ی خالی ماده برای استفاده بعد بازمی گردد باقی می ماند مانند آن که برگ های افتاده از درخت در زمستان کودی برای غنی کردن خاک شوند.
درخت زندگی جاودانه نیست . زمان زندگی آن با سلسله مراتب که درخت برای حضور استفاده می کند مقارن است. نیروهای ویران گر همیشه در کار هستند و منجر به کاستی تدریجی و مرگ می شو ند. برگ های آن با چهار مرحله خورده می شود ، پوست آن بوسیله دو بز خورده می شود، ریشه های آن بوسیله ماری بنام «نیدهوگ» سست می شود. وقتی زمان اش به پایان رسید . درخت عظیم الشان سقوط می کند. به این شکل طبیعت زودگذر هستی و عدم جاودانگی ماده را یاد می گیریم.
از طریق زندگی درخت زبان گنجشگ، سنجاب خانه اش را روی آن بنا می کند و از تنه آن بالا و پایین می رود. ارتباطی با عقاب و خروس مقدس در ارتفاع و با مار در پایه می گیرد. جونده کوچک زندگی یا آگاهی را اراده می کند که در ارتفاع وعمق هستی دور می زند. همینطور مانند تمرینی تصویر شده که از میان متراکم ترین ماده ها می توان انجام داد. در هاوامل که مربوط به این است که چگونه اودین شهر نهان در اعماق کوه را جستجو کرد او هدف یک سنجاب را که در صخره رسوخ می کند. در قالب یک مار از سوراخ وارد می شود. در درون سوراخ دختر غول کسی که شهد را در قلمرو زیر زمینی خود پنهان کرده بود وادار کرد که اجازه دهد تا از آن بنوشد و با یان ترتیب خرد کسب کرد. این طرحی است که مرتب رخ می دهد: جستجوی الهی شهد در ماده،کسب ویادگیری از آن پیش از بازگشت به جهان ابدی.
۱۰ لایک شده