همه خوانی شعر ی از کتاب «غ در ق» نوشته «سیامک میرزاده»
بهمن نمازی
«سیامک میرزاده» در مجموعه غزل هایش به نامِ «غ در ق» (بوتیمار / ۹۴ ) خوش درخشیده است. تسلط وی، هم در قالبِ شعری و هم وسعتِ معنا، چشمگیر و قابل تامل است. چه آن جا که سخن خویش را با کلامی از «برشت» و یا از «سعدی» آغاز می کند یا «مجمل التواریخ» را ازچشم اندازی نو به نمایش می گذارد. همان گونه که در «قطعه ی ۱۳» اعتراضِ خود را فریاد می کند که:
«تیغ دریغ، طاقیه، یوغِ دروغ، طوق
حق؛ وق وق و اعاده ی عدل التماس شد»
و این گونه شعر را به پایان می رساند که:
«ای خاکِ شرحه شرحه ی عاشق کش، ای وطن!
ای کاش می شد از غمِ عشقت خلاص شد.»
از سوی دیگر در قطعه ی «جامه دران» عاشقانه خطاب به وطن می سراید:
«در آتش بلوچی و در کینه کردی
و حق تو چون ترکمن پایمال است…
تو در من چنان خوش نشستی که حتا
برایم شبی بی تو بودن محال است.»
«میرزاده» از مرزهای جغرافیایی میهن می گذرد و در مرزهای فرهنگی آن، چه خوش می نشیند:
«پَشتو، دَری، سرمای هندوکُش، مسلسل، دود
این جا درست اینجا شروع قصه اینجا بود…
لالای شب های نوزادان افغان بود
مردی که خشم اش دره ها را جابه جا می کرد
از شب گذشت از خون و از آوارها از دود
شاید شبی اما بیاید! کس نمی داند!
باز از فراز پنج- شیر از امتداد رود
در ذهن فرزندان افغان ثبت خواهد ماند
نام بلند دره، احمد شاه مسعود…!»
در «سهراب کُشان» صدای اعتراض شاعر را نسبت به پایمال کردن هر چیز خوب و صمیمی این گونه می شنویم:
«آن شب تمام واژه های ناب را کشتند
آبی ترین آرایه های آب را کشتند…
هم کوه را دیدند هم انبوه را دیدند
هم ناب را کشتند هم نایاب را کشتند…
وقت سحر خورشید را بر دار کردند و
در کوچه های شب کودک مهتاب را کشتند…
ایران همیشه غرقه درخون سیاووش است
رستم کجایی؟! باز هم سهراب را کشتند…»
در شعر «مدینه ی فاضله» تلاش می کند تا حافظه ی خفته ی خواننده ی فرضی اش را بیدار کند. چنان که گویی خواب زده ای را تکان می دهد:
«همانا من آغاز کردم جهان را
به فرمانم اسطوره ها جان گرفتند…
و این گونه جان دادم این داستان را
در آن روزگاران من افراشتم من
درفش اساطیری کاویان را…
به سرکوب توران به بازوی رستم
گرفتم گریبان گرز گران را
مبادا فراموش کردی تهمتن
که من کشته ام دیو مازندران را؟»
در شعری، مادرِ سه گانه ی خود را «میترا» می نامد و دینِ دیرینه مان را شوخِ شوریده، شنگِ شعبده باز…
«یا شاید اسطرلابی شاید کمیابی
اما بی شک شعری از شمشادی شادی»
«سیامک میرزاد» شعرش را از آغوشی امن یا از حجم یا ابعادی کوچک آغاز نکرده است و آغاز او آغازی عادی نیست. به نظر می رسد شاعر در زمانی طولانی بلندای کسالت آور دره ها را رو به بالا پیموده است تا امروز به اوجی چنین در خور رسیده است.
شبی آشفته از خیال و
با آرزوی بال و
آنک شعر… شعر… شعر…
شعر هایی شکوفاتر از پیش و پیش تر برای او آرزو می کنیم.
با هم شعر «مجمل التواریخ» از کتاب «غ در ق» اثر «سیامک میرزاده» را می خوانیم:
مجمل التواریخ
گردن زدم به عشق تو عین القضات را
آتش کشیدم از عطشت منشات را
حلاج را سینِ طواسین سپردم و
دادم به دست قافیه پیر هرات را
تاریخ را به میل تو تفسیر کردم و
با رخصت از تو پرسه زدم کائنات را
تاویل کردم آیه به آیه به سود تو
تمثیل وار سوره ی والعادیات را
در هجری ثلاثه عَشَر من شکافتم
عِزَ عُزا، منیَ منا، لافِ لات را
من بودم آن که کاست به یومیه ای سه بار
فریاد پنج وقت اُقیم الصلاه را
ای خصر! هوشدار! که عشقم اگر کشید
می گیرم از تو چشمه ی آب حیات را
تا سیل با خلیفه و بغداد خو کند
بستم به یک اشاره مسیر فرات را
رفتم به خواب غزنه که در سر بپرورد
سلطان سبکتکین سفر سومنات را
برگرد و خواجه حافظ شیراز را بگو
من داده ام به شعر تو شاخ نبات را
محکم به قصد اشرفِ افغان گره زدم
با سرنوشت مبهم نادر، کلات را
تاریخِ پر تلاطمِ عاشق- کش! ای وطن!
گم می کنم بدون تو راه نجات را
از من بگیر هر چه که دادی ولی نگیر
از چشم های خسته ی من خنده هات را…
۲۶ لایک شده