چهل سالگی، آغاز پختگی آدمی است
مهدی پور عمرانی
تذکر:
متنی که در زیر می خوانید، سخنرانی «مهدی پور عمرانی» در جلسه ی بزرگداشت « حسن اصغری» با عنوان «چهل سال داستان نویسی» می باشد که با مدیریت سایت ادبی هنری حضور به تاریخ پنج شنبه چهارم آبان در موسسه ی خوانش برگزار شده است.
سلام دارم خدمت دوستان و عزیزانی که تشریف آورده اید. من خیلی خوشحالم که برای پاسداشت چهل سال داستان نویسی حسن اصغری، چنین جلسه ای برگزار شده است. هر چند که توقع این است و جامعه ی ادبی ایران هم این انتظار را دارد که برای نویسندگان و شخصیت های ادبی بزرگداشت های بیشتری گرفته شود.
حسن اصغری، چهل ساله شده اند! و من این چهل سالگی را به ایشان شادباش می گویم. من اعتقاد دارم که حسن اصغری چهل سال دارند و نه بیشتر. نمی دانم از بورخس و یا یوسا پرسیده بودند: چند ساله اید؟ و جواب داد : سی و پنج و یا سی سال! خبرنگار با تعجب گفته بود: شما که شصت را هم رد کرده اید! و نویسنده گفته بود: من سنّم را از زمانی که اولین کتابم چاپ شده، حساب می کنم!
حالا حکایت حسن اصغری است که اولین کتابش را در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج چاپ کرده بود و با این حساب او چهل ساله است.( دست زدن حضار)
و چهل سالگی، آغاز پختگی آدمی است. لذا من امیدوارم که حسن اصغری با این پشتوانه ی چهل سالگی، چهل سال آینده را پُرصلابت و محکم پیش برود. این نکته ی نخست. دومین نکته این است که من تا پیش از این که دو سخنران قبلی صحبت کنند، گمان می کردم که دست روی کتابی از جناب اصغری گذاشته ام که سخنرانان دیگر روی آن کتاب تاکید نمی کنند. ولی دیدم و شنیدم که دست برقضا، هر دو عزیز، روی همان کتاب یعنی روی « قربانگاه سهراب» دست گذاشته اند و به این ترتیب مرا خلع سلاح کرده اند. ولی من سعی می کنم به قول حقوقدان ها، دفاعیه ام را طوری تنظیم کنم که صحبت هایم متفاوت باشد. ضمن این که از بحث های شان بهره برده ام. اصلا من می خواهم حرف های دیگری بزنم. یعنی نه به بارت و فوکو کار دارم و نه با پدیدارشناسی. می خواهم خیلی خودمانی حرف بزنم.
نکته ی سوم این است که – اگر حمل بر تظاهر نشود- باید بگویم که کمی هیجان دارم. این هیجان به سبب خبر ناگواری است که همه ما شنیده ایم و آن درگذشت علی اشرف درویشیان است و همه ما را متاثر کرده است.
خب، بپردازم به جناب اصغری و داستان هایش. من می خواهم امروز جور دیگری نقد کنم. می خواهم در باره ی « زیستار اجتماعی» آدم های داستانی اصغری چند کلمه حرف بزنم. زیستار اجتماعی یعنی این که آدم های داستانی نویسنده، چه جوری زندگی می کنند؟ چه کاره اند؟ از کجا آمده اند و به کجا می خواهند بروند؟ اگر داستان های آقای اصغری را از این زاویه نگاه کنیم، می توانیم بگوییم که او داستان نویسی است که از گذشته به امروز رسیده است.
چند دقیقه قبل گفتم که داستان « خسته ها» در سال ۵۵ و داستان های « میراث خانزاده» در سال ۵۶ و « گرگ و میش» درسال ۵۸چاپ شده اند، فضای داستان ها و آدم هایش، روستایی بودند و طبیعتا آدم ها هم کشاورز و ارباب بوده اند. اما در داستان های سال های بعدش عمدتا شهرنشین اند. کارمندند و کارگرند و نظامی اند و . . . اصغری همان طور که خودش نرم نرمک از زندگی روستایی فاصله گرفته است، آدم های داستانی اش هم یواش یواش به شهرآمده اند و سعی کرده اند گوشه ای را برای زیستن خود دست و پا کنند. هرچند که نمی دانیم آدم های اصغری آیا رفته اند در کارخانه ی چای کارگر شده اند و یا در کارخانه ی چوکا ی تالش و گیلان الکتریک استخدام شده اند. همین جا باید این موضوع را بگویم که دوران گل محمد و مارال و کلمیشی و باباسبحان گذشته است. آن ها و بچه ها و نوه های آن ها گلّه را رها کرده اند و به شهرها رو آورده اند و به فعلگی و کارمندی و شغل های شهری مشغول شده اند. نویسنده ی کلیدر نتوانست در داستان های بعدیش به آدم های شهری بپردازد . او و حسن اصغری و من و شما در دوره ای زنده ایم که کارگران آدرآب و هپکو و معدن آق دره برای گرفتن مزدهای عقب افتاده شان باید راه ها را ببندند و شلاق بخورند و به زندان بروند . غارت شدگان و مالباختگان بانک ها و موسسات مالی در کدام و کجای داستان های نویسندگان امروز ما حضور دارند؟
من به عنوان یک خواننده ی حرفه ای داستان – و نه منتقد- انتظار دارم آدم های داستان هایی که می خوانم مثل من باشند. مال زمانه ی من باشند. پای شان روی زمین باشد. هوایی و هپروتی نباشند. در همین مناسبات زمانه ی من زندگی کنند.
داستان نویس را نمی شود هل داد و یا پرتاب کرد به جلو و به او گفت چطور بنویس! این طور بنویس. اما ارزش کار یک داستان نویس در یک بُعدش- به نظر من – این است که آدم های داستانش مرحله به مرحله با زندگی خودش جلو بیایند. این مساله را تا حدود کم رنگی در داستان های اصغری می بینیم. یعنی آدم هایی هستند که در اجتماع زندگی می کنند، امروزی شده اند. ممکن است بعضی از شخصیت ها هنوز هم در ذهنیت خودشان زندگی کنند. ممکن است نویسنده با استفاده از ذهنیت آدم هایش بخواهد بعضی از مسایل ( به قول سخنران قبلی) کهن الگویی و اسطوره را امروزی کند. به نام سهراب و رستم و دیگران در داستان هایش بیاورد، اما مگر در زمانه ی ما آدم های قهرمان و نماد نداریم؟ داریم. حسن اصغری توانسته است میان گذشته و امروز پل بزند و تا حدودی شخصیت های دیروزی را بازآفرینی کند.
اما آنچه که سخنرانان قبل از من در داستان های اصغری ندیدند، شخصیت زن است. به طورمثال در همین داستان « قربانگاه سهراب» علاوه بر آن پسر و پدر و آن بافنده ی مرد، یک بافنده ی زن هم وجود دارد. این خیلی مهم است. این بافنده ی زن که عروس آن پیرمرد است به صورت خیلی درخشان ، نویسنده او را تطبیق داده با نقش قالی. زن جوانی که پشت تارها و پودهای قالی نشسته و راوی داستان او را از ورای تار و پود نگاه می کند و می بیند. زن جوان وقتی قالی می بافد، رنگ لباسش، نوری که به چهره اش می تابد، به نقش قالی روبرویش می خورد و این زن باید طبق آن الگو نقش بزند و قالی را ببافد. اصغری روی نقش زن بافنده خیلی تکیه می کند. به هر حال نویسنده باید چشم بینا و گوش شنوا و زبان گویای زمانه اش باشد. او چیزهای ریز را می بیند و بزرگ شان می کند. نویسنده زیرک تر از من و شماست. او زیستار اجتماعی آدم ها را پیدا می کند و روی آن زوم می کند.
در فصل اول رمان قربانگاه سهراب، اصغری این زن را نشان می دهد که بچه به بغل دارد و شیرش می دهد و رج به رج می بافد تا ارزش تولید کند . کالایی که قرار است در بازارهای اروپا فروخته شود و سودش به جیب دلال ها برود.
در رمان « روایت کشتگان زنده » آدم های متفاوتی وجود دارند که در این مناسبات یا از نظر فیزیکی کشته می شوند و یا با فشار روانی جامعه و فشار قدرت، آن ها را چنان مچاله کرده است که انگار به قتل رسیده اند. پرداخت داستانی این شخصیت ها برای من ارزش دارد . دراین کتاب دیدم که آقای اصغری خوب توانسته است از پسِ شخصیت پردازی ها بر آید.
آما آیا ادبیات داستانی ما و توانِ نویسندگانی مانند حسن اصغری همین است؟ چرا ادبیات واقعی تولید نمی شود؟ من فکر می کنم اصغری می تواند و امیدوارم بتواند در آینده یعنی در چهل سال بعدیِ زندگی اش ادبیات بهتری تولید کند. ادبیاتی که شایسته ی این مردم باشد. البته نمی خواهم بگویم که تا اینجا زیاد موفق نبوده، بلکه منطورم بیشتر از این است. همین جا باید بگویم که یک مساله ی بازدارنده ی مهم وجود دارد که نمی گذارد نویسنده، خوب بنویسد و شما می دانید آن مساله کدام است. بله این سانسور است که نمی گذارد خلاقیت نویسنده شکوفا بشود. من بر عکس آن دوستی که می رود در تلویزیون و می گوید : « ممیزی ( او حتی خودش را هم سانسور می کند و نمی گوید سانسور، می گوید ممیزی) باعث خلاقیت می شود! » باید از ایشان پرسید که اگر این طور است، پس در این همه سال که سانسور به شدت هم وجود داشت، چرا شاهکاری چاپ نشده است؟ خودِ ایشان در سایه ی این ممیزی! کدام شاهکار را نوشته و چاپ کرده است؟ ( تشویق حصار)
در پایان این را هم بگویم که حسن اصغری مانند خیلی از داستان نویسان دیگر، توانایی های زیادی دارد اما – شاید – به همان دلیلی که گفتم، هنوز نتوانسته باشد آن چه را که خودش و ما انتظار داریم چاپ کند. چون که من معتقدم که نویسنده ها به اندازه ای که می توانند، می نویسند و نه به میزان آنچه که می دانند.
یادی هم بکنم از علی اشرف درویشیان که داستان روزگار ما مدیون کوشش ها و داستان های اوست و با جمله ای از رمان سال های ابری او به سخنانم پایان می دهم: « هر چیزی از نازکی و باریکی پاره می شود ولی ظلم از کلفتی»
با سپاس از برگزارکنندگان این مراسم و با سپاس از شما که حوصله کردید.
۶ لایک شده