۱۰ فروردین ۱۴۰۳

مطالب مشابه

2 Comments

  1. 1

    غلامرضا منجزي

    شباهت ها
    شعر “شباهت ها” حاصل ادغام دقیقی از شکل و محتواست. طرحی از دوایر متحدالمرکز است که هرچه از مرکز و نقطه ی شروعش فاصله می گیرد کمال یافته تر و معنی دار تر به چشم می آید. در این شعر دو کارآکتر اصلی حضور دارند؛ روایت گری که میل به حرافی و نقالی دارد و در هیأت گنجشکی شعر را برای ما روایت می کند و مخاطبی که با شناسه ی “تو” از او یاد می شود. “تو” دیگری بزرگی است که من با جسارت می خواهم با استفاده از روان شناسی لاکانی از او به عنوان “زبان” یاد کنم. با این تعبیر تمام راز و رمز شعر می تواند معنایی روشن و آشکار پیدا کند. شاعر به آرامی از طرح ناقص و اولیه ی خود که زبان عمومی جامعه است فاصله می گیرد. به هنجار های زبانی پشت می کند و به این ترتیب ؛ شباهت¬ های به خودش را/ از دست می دهد. او لحظه به لحظه و دریک فرایند تکمیلی در پناه زبان یا همان دیگری بزرگ، شروع به رشد می کند.
    در فرهنگ ایرانی می توان از گنجشک به عنوان کهن الگوی حرافی و زیاده گویی یاد کرد. صدایم/جیک جیک پیوسته¬ ی گنجشکی/که شانه¬ های تو را پیدا کرده
    صدا مجازی از شعر است که در قالب جیک جیک پیوسته ی گنجشکی که روی شانه های دیگری بزرگ نشسته است، نمود پیدا کرده است. شانه نمادی از امنیت است و جیک جیک رمزی است از تداوم زندگی و نشاط. اما نکته ی حائز اهمیت این است که امنیت شاعر یا گنجشک را چگونه می توان با زبان مثالی پیوند داد؟ شاید بهترین پاسخ این باشد که به قول دوسوسور« زبان مقدم براگاهی است؛ ما به عنوان سوژه های سخنگو درون زبان متولد می شویم.» و رشد می می کنیم . زبان در واقع تجربه ی بلاواسطه ی فرد از جهان اطرافش است.«به این معنا که ما جهان بیرون را صرفاً به آگاهی فرو می کاهیم .» امنیت شاعر را باید در علایق او و نشأت پیوسته ی آن علایق و همان دیگری بزرگ تعبیرکرد. او در زبان عجین شده است و در حقیقت زبان موجد هستی دوباره ی اوست. هستی او به بودن و فیضان مدوام زبان بستگی تام دارد.
    حروف ر/کف دست¬ هایت بریز/که برچینم/گم کرده¬ ام/کلمه ای که درختی سبز کند/کلمه¬ ای که نسیمی بوزاند/و کلمه¬ هایی …
    در بندهای بعد فرایند وضوح معنایی شعر بازهم بیشتر می شود. حالا معلوم می شود که گنجشک شعر ما به دنبال چیست. دانه ای که او بر می چیند حروف هستند. کلمه ها از حروف تشکیل می شوند و راوی از دیگری بزرگ می خواهد که برایش کلمه و حرف بریزد . او به دنبال هر کلمه ای نیست . او به دنبال ملکه ی کلمات است. کلمه های زایا و کلمه هایی که موجد نسیم باشند. و زیباست که شاعر از کلمات نسیم می خواهد و نه طوفان.
    در دایره ی پایانی طرح شعر به کمال خود نزدیک می شود. کلمه ها به حرف تبدیل می شود. راوی شعر که همان گنجشک باشد از مخاطب بزرگش می خواهد که با او حرف بزند. گنجشکی که دیگر به بلوغ و عطوفتی کامل رسیده است و به آواز لب های آن دیگری بال می گشاید. حرف بزن/ با گنجشکی که سر می ¬گرداند/با آوازی که با لب¬ های تو/ بال می گشاید
    اما گنجشک سرِ جدایی ندارد و از دیگری بزرگ می خواهد که در اندام قدرتمند او مستحیل شود و در پناه امن او جاودانه پرواز کند. در واقع شعر در این جا خود به بخشی جدایی ناپذیر از زبان بدل می شود.
    شانه ¬هایت را پهن کن/ و کنار شاهرگت/ برای سر کوچکم/پناهی بساز.

    پاسخ
    1. 1.1

      مه آ

      درود جناب منجزی

      دیدگاه تان بسیار مغتنم است …. سپاس از فرصتی که برای نوشتن اختصاص دادید

      پاسخ

به غلامرضا منجزي پاسخ دهید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک