کتاب دیگر استاد اسحاقیان با عنوان «راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش» از جانب ایشان برای انتشار اینترتی در انحصار «سایت حضور» قرار گرفته است که بخش بخش در اختیار مخاطبان محترم قرار خواهد گرفت. فهرست مطالب کتاب فوق در ذیل آمده است. بخش یازدهماین کتاب تقدیم می گردد:
نقل مطلب بدون ذکر دقیق منبع کتاب، نویسنده، سایت و تاریخ، ممنوع است.
آنچه می خوانید:
۱.بازی نشانه ها در داستان کوتاه مردی از گوشه ی خیابان
۲.خوانش پساـ مدرنی داستان کوتاه مرگ دیگر
۳.سازه های رئالیسم جادویی در تام کاسترو: شیّاد نامتصوَر
۴.غریب سازی در داستان های کوتاه بورخس
۵.خوانش (هرمنوتیک) و فلسفی ویرانه های مدوّر
۶.تقابل های دوگانه در ذهنیت و آثار بورخس
۷.درنگی بر مینیمال خانه ی آستریون
۸.بورخس و اشارات عاشقانه با هزار و یک شب
۹.درنگی بر داستان معمایی ـ جنایی اِما سونس
۱۰.بازی های زبانی در داستان کوتاه ابن حقّان بخاری
۱۱.خوانش فرهنگی آثار بورخس
پیوست ها:
۱.رگه های مدرنیسم و پساـ مدرنیسم در ویرانه های مدوّر (جویس اِسمِرگدایس)
۲.توان شهودی رئالیسم جادویی (لوئیس پارکینسون زامورا)
راهی به هزار توهای بورخس در داستان های کوتاه اش
جواد اسحاقیان
بخش یازدهم
خوانش فرهنگی آثار بورخس
تا پیش از دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ” ـ که آغاز تحولی جدّی در مطالعات فرهنگی بود ـ ” فرهنگ ” معنایی محدود و گاه خیلی کلی داشت و مثلا ً به شیوه هایی گفته می شد که مردم به هنگام خوردن، گفت و گو با دیگران، رفتار جنسی همسران، تعامل به هنگام کار، پرداختن به رفتار اجتماعی به هنگام گرد آمدن اعضای خانواده انجام می دادند. با ظهور مارکسیسم در قرن نوزدهم، مردم از فرهنگ، برداشتی سیاسی پیدا کردند. فرهنگ هم ابزار سلطه طلبی بود (ابزار سلطه ی یک یا چند طبقه بر ضد طبقه ی دیگر) و هم وسیله ی مقاومت بر ضد چنین سلطه ای؛ یعنی شیوه ای از گفتمان که با این سلطه مقابله کند. در دهه ی ۱۹۶۰ در انگلستان، برداشت تازه ای از فرهنگ پدید آمد که “مطالعات فرهنگی” نام گرفت. اندیشمندانی چون “ای. پی. تامپسن” ۱، “ریموند ویلیامز” ۲ و “ریچارد هوگارت” ۳ فرهنگ را به عنوان ابزار مقاومت در برابر سلطه ی سرمایه داری معنی کردند.
در انگلستان در دو دهه ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تلاقی جریان های روشنفکرانه باعث ایجاد “مرکز مطالعات فرهنگی معاصر” ۴ در “بیرمنگام” گردید. اعضای این مرکز زیر نظر”استوارت هال” ۵ رشته های جامعه شناسی، نظریه ی سیاسی مارکسیستی و نشانه شناسی ساختگرا را تأسیس کردند. در همان زمان در ایالات متحد آمریکا، منتقدان مارکسیستی چون “فردریک جیمسن” ۶ و “یانیس رادوی” ۷ برخی دیدگاه های بازنگری شده ی “مکتب فرانکفورت” را در مورد “الگوی سلطه” گسترش دادند و مسئله ی محرک های آرمانی قابل کشفی را در فرهنگ عامه مورد بررسی قرار دادند” (ریوکین، ۱۰۲۶-۱۰۲۵).
ما خوانش خود را بر پایه ی “الگوی سلطه” ۸ و گونه های متعدد آن ـ که در آثار و گفتار “بورخس” بازتاب یافته است ـ آغاز می کنیم:
۱. الگوهای سلطه :
“لوئیس تیسن” ۹ در مورد این گرایش در رویکرد فرهنگی می نویسد:
” نقد فرهنگی آشکارا و بیش تر متمایل است که از نظر سیاسی، از گروه های ستم دیده حمایت کند. شایسته ی یادآوری است که حتی وقتی نقد فرهنگی به تحلیل اِعمال قهر و ستم می پردازد، همان نگاهی را به مردم ستمدیده ندارد که نظریه های سیاسی معمولا ً از آنان به عنوان “قربانیان” یاد می کنند؛ بلکه فراتر از آن و همانند تاریخگرایی نوین، نقد فرهنگی ستمدیدگان را به چشم کسانی می بیند که هم قربانی ساختار قدرت حاکم می شوند و هم این که آنان این توانایی را در خود دارند که در برابر ساختار قدرت، مقاومت کنند و آن را تغییر دهند ” (تیسن ۲۹۷-۲۹۶).
کشور آرژانتین از سال ۱۵۰۲ به بعد و به تدریج مورد هجوم ارتش های مهاجم اسپانیایی قرار گرفت و تا سال ۱۸۱۰ مورد اشغال این کشور بود. از این سال تا ۱۸۱۶ میان ژنرال های میهن پرست آرژانتین ـ که در آغاز “ایالات متحد لاپلاتا” نامیده می شد ـ به رهبری “سان مارتین” و نیروهای اشغالگر بیگانه مبارزه ی رهایی بخش ملی آغاز شد. آنچه به “بورخس” مربوط می شود، نقش چشمگیری است که پدر بزرگ های پدری و مادری وی در این جنگ ها
داشته اند و خانواده به آن ها مباهات می کرده است. نخستین شخصیت، پدر بزرگ مادری “بورخس” است که “کلنل سوآرز” ۱۰ نام داشت و در دو جنگ معروف در تاریخ مبارزات ملیون کشور بر ضد اسپانیایی ها جنگیده بود: نخست “نبرد آیاکوچو” ۱۱ و دوم “نبرد ُخنین” ۱۲. “سوآرز” ـ که در این جنگ ها درجه ی ستوانی داشت ـ چنان مورد توجه و ستایش “سیمون بولیوار” ۱۳، رهبر همه ی مبارزات آمریکای لاتین بر ضد اسپانیایی ها، قرار گرفت که به وی درجه ی سرهنگی اعطا کرد و خانواده به این درجه و مبارزات این پدر بزرگ، می بالید.
در میان سروده های “بورخس” بخشی به بازتاب همین افتخارات خانوادگی و ملی اختصاص دارد. خوانش فرهنگی بدون اشاره به مقاومت ضد استعماری مردم زیر ستم، ناقص است. نکته ی مهم تر این است که بن مایه ی مقاومت گذشته از پهنه ی شعر، به مضمون اصلی برخی از داستان های کوتاه شاعر نیز تبدیل شده است. برگی به یادبود سرهنگ سوآرز، فاتح خنین ـ که بخشی از آن از زبان آن شهید نقل می شود ـ ستایشی از آزادی میهن و بازنمودی از مبارات ضد استعماری است که در آن “بورخس” به نوادگی او افتخار می کند:
” مستی پیروزی، کوفتگی، خواب آلودگی فروریز [ رخوت آور ]
و مردان در حال مرگ در باتلاق ها
و “بولیوار” و ادای کلماتی که بی شک، مختص تاریخ بود . . .
و آن مرد ِ مرده که چهره اش را جنگ زیر چکمه نهاده و محو کرده بود.
نواده ی او این سطور را می نگارد
و صدای آرامی از گذشته به گوش او می رسد
از میان خون او (بورخس، ۱۳۸۱، ۷۱).
دومین قهرمان، پدر بزرگ پدری او “ایزیدورو دو آسه ِودو لوپریدا” ۱۴ است که سرباز ارتش “بوئنوس آیرس” بود و در نبردهای “سه پدا” ۱۵ در ۱۸۵۹ و در نبرد “پاوون” ۱۶ در ۱۸۶۱ و در نبرد “لوس کورالس” ۱۷ در ۱۸۸۰ جنگید (ویکی پدیا). جنگ های این پدر بزرگ نه با نیروهای اشغالگر، بلکه با شورشیان داخلی، یاغیان و دار و دسته هایی بود که امنیت شهرنشینان را به خطر می افکندند و ای بسا مورد حمایت و بسیج نیروهای استعمارگری قرار داشتند که در صحنه ی نبرد شکست خورده بودند. این دار و دسته های شرور و راهزن “بومیان پامپاس” ۱۸ و “یاغیان گاچو” ۱۹ نام داشتند. “بورخس” جز سروده ای که در ستایش پدر بزرگ خود سروده، شعر دیگری به نام شعر فرضی دارد که در سوک دکتر “فرانسیسکو لاپریدا” است که در ۲۲ سپتامبر ۱۸۲۹ ” با نقشه ی قبلی مورد حمله ی دسته ای از[یاغیان] “گاچو” واقع شد و به قتل رسید” (همان،۵۵ ).
“بورخس” در شعر ایزیدودورو آسه ِودو ـ که مدیحه ای در بزرگداشت نام و خاطره ی پدر بزرگ است ـ به یاد روزهایی می افتد که به هنگام شهادت پدر بزرگ، پسر بچه ای بیش نبود و چیزی از مرگ نمی دانست و “بعدها روزهای روز، اتاق های بی آفتاب را به دنبال او” می کاود:
” و بازرس پلیس ناحیه ی سوم بود
وقتی که نام وطن، او را فراخواند
در نبردهای سه پادا و پاوون و سوراخ سنبه های بازار حیوان، جنگید . . .
در این دفاع رؤیایی که ایمانش تشنه ی آن بود ( و تبش بر او تحمیل نکرده بود )
روزهایش را به تاراج برد
و سپاهی از ارواح بوئنوس آیرس گرد آورد
تا خویشتن را در نبرد به کشتن دهد.
این چنین بود که در اتاقی تاریک شده ـ که پنجره اش به باغ باز می شد
از عشقی که به میهنش داشت ، در میان سپاه مرد (۶۹-۶۷) .
دومین نمود مبارزه با “سلطه”، مبارزه با حکومت ژنرال ها در روزگار دیکتاتوری “خوان پرون” ۲۰ است . در ۱۹۴۶با افتادن قدرت به دست نظامیان و کارگزاران فاسد، همه ی کسانی که از حکومت او انتقاد می کردند، از سمت های خود معزول شدند. در همین زمان بود که “بورخس” نیز از برکناری خود از سمتش در کتابخانه ی “میگوئل کانه” ۲۱ باخبر شد و به سمت ناظر بر بازار ماکیان و خرگوش ها در شهرداری پایتخت “ارتقا” مقام یافته است. در پاسخ به این پرسش او در مورد “ترفیع رتبه” گفتند: ” خوب شما هم در کنار دوستانتان (کانون نویسندگان آرژانتین) بوده اید. دیگر چه توقعی دارید؟ ” (ویلیامسن، ۲۰۰۴، ۲۹۲) “بورخس” روز بعد از این سمت از “خدمت دولتی” استعفا داد، زیرا این شغل حقیر را دون شأن خود می دانست. این رفتار ناپسند دولت باعث برگزاری مجلس ضیافتی از طرف روشنفکران و “کانون نویسندگان آرژانتین” شد. پس از صرف شام، متنی
قرائت شد که “بورخس” آن را به همین مناسبت و به عنوان یکی از اعضای فعال “کانون” نوشته بود:
” دیکتاتوری مسبّب ستمگری است؛ دیکتاتوری سبب نوکرمآبی می شود؛ دیکتاتوری باعث درنده خویی می شود و نفرت انگیزتر از همه، این واقعیت است که سبب تحمیق و پیدایش پادوهایی می شود که کارهای احمقانه می کنند: نصب پوستر رهبران، ترتیب تظاهراتی در ستایش این یکی و نکوهش آن یکی، دیوارهایی پوشیده از اسم ها و برگزاری تشریفات و وضع قانون برای تصاحب سمت هایی که خاص و شایسته ی روشفکران بوده است . . . مبارزه با این همسان سازی تأسف آور، یکی از وظایف نویسنده است. من لازم می دانم که به یاد خوانندگان آثار “دون سگوندو ۲۲ یا “مارتین فیه رو” ۲۳ بیاورم که فردیت گرایی یک فضیلت قدیم آرژانتینی است ” ( ویلیامسن، ۲۹۵) .
با این همه، از “بورخس” هرگز نباید در پهنه ی حیات اجتماعی “قهرمان” ی ساخت و او را پرچمدار مبارزه با خودکامگی شمرد. او هرچند به نیاکان مبارز و میهن پرست و شهید خود مباهات می کند، اعتقادی به “قهرمان” ندارد و در ۱۹۱۴ کتاب قهرمانان ۲۴ (۱۸۴۰) نوشته ی “کارلایل” ۲۵را ـ که در باره ی شخصیت های برجسته ی تاریخی، مذهبی و ادبی بود ـ در نوجوانی به انگلیسی و در سویس مطالعه کرد اما زیر تأثیر آن قرار نگرفت. او همیشه به خاطر این که نتوانسته ادامه دهنده ی راه نیاکان خود و “مرد عمل” باشد ، اظهار تأسف کرده است:
بیش تر اعضای خانواده ی من نظامی بوده اند و حتی عموی من هم افسر نیروی دریایی بوده است؛ اما من خودم شبیه هیچ یک از اینان نبوده ام. من خیلی شرمنده می شدم که اهل کتاب شده ام و این که چرا مرد عمل نشده ام ” (توئیبین، ۲۰۰۹، ۱۹-۴).
او در برخی اشعار خود ـ که از آن ها یاد کردیم ـ در حق پدر بزرگ های خود ، مدیحه سرایی می کند، اما وقتی همان یادبودها را در داستان های خود باز آفرینی می کند، نشان می دهد که اصولا ً به شخصیتی به نام “قهرمان” باور ندارد. کافی است خواننده، داستان مرگ دیگر را با شعر ایزیدورو آسه ِودو مقایسه کند تا دریابد هر دو اثر، حاصل اندیشه ای واحد است: در مرگ دیگر، رفتار قهرمانانه ی شخصیت را محصول رؤیای او در حالت تب و هذیان می داند (۶۶)، اما در مدیحه ی خود از پدر بزرگ پدری، به صراحت می گوید: ” در این دفاع رؤیایی ـ که ایمانش تشنه ی آن بود و تبش بر او تحمیل نکرده بود ـ روزهایش را به تاراج برد ” (۶۹).
“بورخس” در داستان دوست نالوطی، به آشکارترین گونه ی ممکن، بی باوری خود را به “قهرمان” ثابت می کند . او از زبان یکی از شخصیت ها می گوید:
” کارلایل می گوید که مردمان به پرستش قهرمانان نیاز دارند. کتاب های درسی آرژانتینی کوشیدند مرا به پرستش سان مارتین وادارند، اما من در او چیزی جز سربازی که که جنگ هایش را در دیگر کشورها کرده و اکنون مجسمه ی برنزی است و نامش را به یک میدان داده است، نیافتم ” (۸۲) .
در همین داستان، همین شخصیت یک بار شاهد جوانمردی و “قهرمانی” شخصیتی به نام “فرراری” ۲۶ است که از
وی در قبال مزاحمت اوباش دفاع کرده است (۸۳)، اما همین قهرمان، در میانه های داستان، او را به شرکت در سرقت موجودی صندوق یک کارخانه برمی انگیزد. آن که راوی داستان او را “قهرمان” آرمانی می پندارد، سارق از آب درمی آید و در پایان داستان هم کشته می شود (۸۹).
اگر “بورخس” در برابر “خوآن پرون” می ایستد، به دلیل نفس اعتقاد به ضرورت مبارزه با خودکامگی نیست؛ بلکه به خاطر از دست دادن ریاست خود بر کتابخانه ی شهرداری است. او به خاطر نفرتی که از جنبش های مردمی ، چپگرایانه ، چریکی و کمونیستی دارد، تا هنگامی که “پرون” به کشتار آنان می پردازد، با او کوچک ترین مخالفتی ندارد؛ کشتاری که در تاریخ آرژانتین از آن به “جنگ کثیف” ۲۷ تعبیر می کنند. او پس از سقوط “پرون” باز هم از کودتاچیان به ظاهر مخالف “پرون” حمایت می کند. “ویلیامسن” می نویسد:
” او با این امید باطل که رژیم دیکتاتوری می تواند پرونیست ها و کمونیست ها را از رسیدن به قدرت بازدارد و لیبرال دموکراسی محبوب او را تحقق بخشد، از این رژیم (کودتای ژنرال “ویدلا” در ۱۹۷۶) حمایت کرد . . . درواقع ، بورخس زمانی به منتقد سرسخت رژیم نظامی بدل شد که جنبش چپ شکست خورد و هراس طبقاتی او از این جنبش برطرف شد ” (افرائین، ۱۳۸۵، ۲۰).
شرکت او در ضیافت شام ژنرال “پینوشه” ۲۸ ـ دیکتاتور شیلی که در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ به یاری “سی. ای. آ” دولت قانونی و سوسیالیست “سالوادور آلنده” ۲۹ را سرنگون کرد ـ هیچ گونه توجیه سیاسی ندارد. اگر او آن چنان که مدعی است، با خودکامگی مخالف است، چرا با “پرون” مخالفت و با “قصاب مردم شیلی” موافقت دارد؟ پاسخ، آسان است: او در برابر نظام های دموکراتیک، مردمی و ضد امپریالیست، در کنار ژنرال های کودتاچی کشورهای آمریکای لاتین است. او آن اندازه که از مردم و دموکراسی مردمی می ترسد، از دیکتاوری هراس ندارد. او از کودکی ضد کمونیست بوده است.
او در مصاحبه ای با “ریچارد بورگن” ۳۰ در اواخر ۱۹۶۰ گفت که مخالفتش با مارکسیسم و کمونیسم، از روزگار کودکی اش در او به وجود آمده است:
” خوب، من به این فکر رسیده بودم که فرد باید قوی و دولت، ضعیف باشد. من نمی توانستم هوادار نظریه هایی باشم که در آن دولت، نیرومندتر از فرد باشد ” (بورگین، ۱۹۶۹، ۱۰۴) .
“بورخس” با حزب کمونیست آرژانتین به شدت مخالف و از وجودش خشمگین بود و در همه ی سخنرانی ها و آثار چاپی اش به آن حمله می کرد. او در همین مصاحبه “پابلو نرودا” ۳۱، شاعر مردمی شیلی و چشم و چراغ شعر انقلابی آمریکای لاتین و سفیر کبیر آن کشور در ایتالیا را ” شاعری خوب” اما “مردی آب زیر کاه” توصیف می کرد، زیرا از اتحاد شوروی دفاع می کرد و ایالات متحد آمریکا را “شیطان” می دانست. بهتر است در باره ی موضعگیری های سیاسی او بیش از این نگوییم که مایه ی رسوایی او و شرمساری من است. بیهوده نبود که او از نگاه کردن به “ایینه” هراس داشت. او واقعیت عریان خود را می دید.
۲. الگوی فرهنگ عامه و ناسیونالیسم:
یکی از بازنگری هایی که در دهه های اخیر در مورد “مطالعات فرهنگی” انجام شده ، دید عینی تر جامعه شناسان و نظریه شناسان در قبال “فرهنگ” است. پیش از این، برخی از مدرنیست ها (مانند “الیوت” ۳۲، “وولف” ۳۳) فرهنگ را به دو گونه ی “فرهنگ والا” ۳۴و “فرهنگ پست” ۳۵ بخش می کردند و دارندگان آن فرهنگ ها را به ترتیب
“نخبگان” ۳۶ و “عوام” ۳۷ می نامیدند و از این که مخاطبان خود را فقط در میان “نخبگان” می جویند، خشنود بودند و فرهنگ طبقات پایین جامعه را برنمی تابیدند یا خوارمایه می دانستند. یکی از برجسته ترین آثاری که “مرکز مطالعات فرهنگی معاصر” منتشر ساخته، کتاب خرده فرهنگ: معنی سبک۳۸ ( ۱۹۷۹) نام دارد که “دیک هبریج” ۳۹ نوشته است و به طرح نوع مقاومتی در برابر فرهنگ غالب و رسمی پرداخته است که به “خرده فرهنگ ها” مربوط می شود. “مطالعات فرهنگی” امروز بیش تر بر همین خرده فرهنگ ها، فرهنگ طبقات کارگر، مهاجر، حاشیه نشین، زنان، رنگین پوست ها و اقشار فقیرتر و محروم تر جامعه تمرکز می یابد و می کوشد به جای تخفیف و خوارمایه داشتن آنان، علل رویکرد و اقبال مردم را نسبت به این طبقات و فرهنگ ها از نظر جامعه شناختی تحلیل کند. ” به عقیده ی منتقدان فرهنگی، هیچ گونه تمایز معناداری میان اشکال “فرهنگ برتر” و “فرهنگ پست” وجود ندارد” (تیسن، ۲۰۰۶، ۲۶۹).
“بورخس” در برخورد با فرهنگ عامه، برخوردی دوگانه دارد: از یک سو به دلیل هویت ملی خود، از این فرهنگ تأثیر می پذیرد. در ۱۹۲۱ به هنگام بازگشت خود به آرژانتین، کوشید “بوئنوس آیرس” را به عنوان یک شاعر بومی کشف کند و شعرهایی بسراید که همدلی او را با مردم محله های قدیمی شهرش نشان دهد. دو سال بعد نخستین دفتر شعر او با عنوان ماه در سراسر راه ۴۰ منتشر شد. در ۱۹۲۹ مجموعه ی تازه ای از اشعار خود را با عنوان کتابچه ی سن مارتین ۴۱ انتشار داد. او در شعر بنیانگذاری اساطیری بوئنوس آیرس، چنان با زادگاه خود برخورد می کند که گویا به راستی بناکنندگان نخستین شهر، وقتی از دریا به خشکی رسیدند “هنوز پریان دریایی در یادشان بود . . . که آن وقت رودخانه چون وسعت آسمان آبی بود ” و:
” مشکل است باور کردن این که “بوئنوس آیرس” را آغازی بوده است
من احساس می کنم که این شهر، به همیشگی هوا و آب است ” ( همان،۱۲-۱۱) .
یکی از نمودهای “بومگرایی” در شعر و داستان، بهره جویی گسترده از واژگان محلی است که درک متن را دشوار می ساخته است. در مصاحبه ای با “نورمن تامس دی جیووانی” ۴۲ می گوید:
” آن چنان از واژه های بومی استفاده می کردم که بسیاری از هموطنانم به زحمت از آن سر درمی آوردند ” (دی جیووانی،۱۳۶۹، ۹).
با این همه، اوج فرهنگ عامه را در داستان های “بورخس” باید جست. داستان فولکلوریک خوآن مورانیا ۴۳به عنوان یکی از بهترین نمونه ها، نه تنها به این اعتبار ارزشمند است، بلکه دل مشغولی و دو دلی نویسنده را به این گونه داستان ها ومیزان وابستگی هایش را به نوشتن در باره ی “جاهل ها”، گیتارها نوازان، مردان و زنان کافه ها، دشنام ها، جوان مردی ها، خیانت ها، گاوچران ها، چاقوکش ها و خرده فرهنگ مربوط به مردم “محلات پست” را نیز نشان می دهد:
” در سال ۱۹۳۰ مقاله ای تحقیقی نوشتم در باره ی یکی از همسایگانمان، اواریستو کاریه گو ۴۴ـ که شاعر بود و ستایشگر محلات پست پیرامون شهر . . . [ یک بار تراپانی ۴۵ دوست هم مدرسه ای ام در ترن ] گفت: کسی کتاب “کاریه گو” ی ترا به من قرض داد؛ همان کتاب که در آن مرتب از جاهل ها حرف می زنی. راستش را بگو بورخس، تو در باره ی اراذل و اوباش چه می توانی بدانی؟ . . . من از سیر تا پیاز این مردم با اطلاعم . . . خوان مورانیا، شوهر خاله ی من بود ” (۴۶) .
آنچه در این داستان جنبه ی خرده فرهنگ دارد، سنت تصفیه حساب های شخصی و دیرینه از طریق “دوئل” از یک سو و این باور جادویی است که گویا روان آدمیان به اشیای متعلق به آنان حلول می کند و اشیای بی جان، جان
یافته، شخص را به کنش، تلافی و انتقام جویی وامی دارد. در این داستان چنان که گفته ایم، قداره ی “خوان مورانیا” در دست مادر پیر، ناتوان و فقیر وی به سلاحی برای انتقامجویی درمی آید. خاله ام گفت:
” خوان اینجاست. می خواهی او را ببینی؟ یکی از کشوهای میز کنار تخت را بازکرد و قداره ای بیرون کشید. آن وقت با صدای نرم و آهسته به صحبتش ادامه داد: او این جا است. می دانستم که هیچ وقت ما را ترک نمی کند در تمامی جهان تا به حال ، مردی چون او نبوده است. نگذاشت گرینگو [ صاجب خانه ی طلبکار که حکم تخلیه ی خانه را گرفته بود ] حرفش را به کرسی بنشاند ” (۵۰).
باور دیگر فولکلوریک در داستان، تلقی منفی مردم محلی نسبت به ایتالیایی ها است که در جامعه ی آرژانتین آن روزگار (۱۹۲۰) گویا به “ترسویی” ، “نامردی” و “حسابگری” معروف بوده اند. “لوکسی” ۴۶ صاحب خانه ی زن پیر و فقیر حکم تخلیه ی خانه را از دادگاه گرفته، می خواهد او را به خاطر تأخیر در پرداخت اجاره بها از خانه بیرون کند. در این حال، دست انتقام “خوآن” از آستین مادرش بیرون آمده، حق او را کف دستش می گذارد.
افزون بر این ها “بورخس” در زمینه ی فرهنگ عامیانه ی مردم کشور خود آثار دیگری نیز دارد که تاریخ تانگو: دست نوشته هایی در مورد ارابه های اسبی ۴۷، شب قدر و نویسنده ی آرژانتین و سنت ۴۸ از این جمله اند.
با وجود این، “بورخس” هیچ گاه خود را در سطح فرهنگ بومی و ملی محدود نمی کند. او خود را بزرگ تر از آن می داند که در این قالب های فرهنگی محدود بیندیشد. او به هنگام اقامت در “ژنو” یعنی در آغاز جوانی خود بود که هم نژادپرستی و هم ناسیونالیسم را همزمان نکوهید (تاکولاندر،۲۰۰۷، ۶۰-۵۵).
“بورخس” خود را “جهان وطن” می دانست و از آبشخور همه ی فرهنگ ها در همه ی قاره ها به ویژه شرق و آسیا تأثیر پذیرفت. او تصویرگر فرهنگ های متعددی است که همزیستی می یابند و مبیّن همان ویژگی در شخصیت یک آرژانتینی با هضم و تحلیل فرهنگ های متعدد و متکثر است که در آثاری چون مرگ و پرگار ۴۹ تصویر و به احتمال در “بوئنوس آیرس” گردآوری شده است. استدلال او برای فراملیتی فرهنگی خود این بود که اعتقاد داشت آثار “شکسپیر” ۵۰ و ” راسین ” ۵۱ فرا- ملیتی است. می گفت و باور داشت که “ما نه احتیاج داریم که خود را به میراث سنت های اسپانیا و اروپا محدود سازیم، نه این که تنها به ادبیات آرژانتین بسنده کنیم”.
برخی از خرده گیران، بر این بی اعتنایی به فرهنگ بومی و ملی و رویکرد بیش از اندازه ی او به فرهنگ فرا ملیتی انگشت نهاده اند و وی را می نکوهند. با این همه، این خرده گیری ها، بی وجه است. “بورخس” به این اعتبار یک شخصیت جهانی و استثنایی است. باید دقت کرد که آرژانتین پس از به دست آوردن استقلال سیاسی در ۱۸۱۶ به اعتبار ترکیب جمعیتی، تغییرات سریعی کرد. جمعیت کشور زیر تأثیر اکثریت “کرئول” ها بود؛ یعنی آن بخش از مردم کشور که تبار اسپانیایی و اروپایی داشتند. “بیانیه ی استقلال آرژانتین” ۵۲در ۱۸۱۸ باعث به حرکت درآمدن موجی از مهاجران اروپایی و آسیایی به آرژانتین شد و ترکیب جمعیت و هویت فرهنگی این سرزمین را دگرگون ساخت. به این دلیل، آثار “بورخس” محصول تکثر فرهنگی و بافتار ادبیات اروپایی است و فرهنگ های اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، انگلوساکسون و ادبیات اسکاندیناوی قدیم (سوئد و نروژ) را در خود تحلیل برده است. او نیز ترجمه هایی از آثار مربوط به خاور نزدیک و دور دارد. آثارش سرشار از فرهنگ مسیحی، بودایی، اسلام و یهودیت است که شخصیت های برجسته ی مذهبی، مرتدان و عرفا را در بر می گیرد. نشانه های بروز ایمان و کفر و ارتداد در برخی از آثارش چون نوشته ی خداوند ۵۳، خداشناسان ۵۴ و سه روایت از یهودا۵۵ قابل ردیابی است.
او در مورد خودش می گوید:
” من واقعا ً مطمئن نیستم که وجودی خالص باشم؛ من همه ی نویسندگانی هستم که از آنان چیزی خوانده ام؛ همه ی مردمی هستم که با آنان برخورد داشته ام؛ آنان را دوست داشته ام؛ من همه ی شهرهایی هستم که دیده ام؛ من همه ی نیاکانم هستم. ”
نقد حال “بورخس” داستانی به نام ظاهر ۵۶است که در آن، نویسنده تداعی های ذهنی خود را از این سکه بازگو می کند و نشان می دهد و خود را حاصل جمع همه ی فرهنگ های جهانی می بیند:
” [ در میخانه ] یک برندی خواستم. در میان پول خردها “ظاهر” را به من دادند. لحظه ای به آن خیره شدم و به خیابان رفتم. شاید تبی در من آغاز شده بود. پیش خود فکر کردم که هر سکه ای در دنیا، مظهری است از آن سکه های پرآوازه که در تاریخ و افسانه ها می
درخشند. به نیم دیناری نقره ی “کارون” ۵۷ [ کرجی بانی در اساطیر که وظیفه اش حمل مردگان و کفن و دفنشان بود ] فکر کردم؛ به نیم دیناری نقره ای که “بلیزاریوس” ۵۸ گدایی می کرد؛ به سی سکه ی یهودا، به دراهم لائیس، روسپی مشهور، به سکه ی دقیانوس که یکی از اصحاب کهف عرضه کرد؛ به سکه های درخشان جادوگر “هزار و یک شب” که معلوم شد چیزی جز تکه های کاغذ نیست؛ به شصت هزار سکه ی نقره ای که هریک برای بیتی از حماسه ای بود که چون از طلا نبود، فردوسی به سلطان بازپس فرستاد؛ به پوند طلایی که “آحاب” ۵۹[ شخصیتی در رمان موبی دیک ۶۰″هرمان ملویل” ۶۱] به دکل کشتی کوبید . . . این تصور که هر سکه متضمن دلالت های کنایی برجسته ی این چنانی است، به نظرم اهمیتی عظیم و وصف ناپذیر یافت ” (۱۸۶- ۱۸۵).
“بورخس” بیش از آنچه زاده ی “عین” باشد، مخلوق “ذهن” است. در کودکی خود را در کتابخانه ی غنی پدر حبس می کند و از آن پستان، شیر می خورد ؛ شیری که اسپانیایی نیست؛ فرهنگ انگلیسی و اروپایی است. حیات کتابخانه ای به نوشته ی “جیل کیتسن” ۶۲ “چشم اندازی دو سویه ایجاد می کند: از یک سو کتابخانه به او امکان می دهد که به گونه ای از آزادی تخیل دست یابد و از سوی دیگر، او را از مردم و واقعیت بیرون دور می ساخت.” سال های اقامت در سویس و اسپانیا، او را از زادگاه و وطنش دور می سازد و چون به آرژانتین بازمی گردد، دیگر دیر شده است. او شخصیت فرهنگی خود را برای همیشه ساخته است و دیگر چندان تغییری در هویت فرهنگی او به وجود نمی آید.
۳. الگوی زن و جنس:
برخورد “بورخس” با “زن” در جهان واقع و دنیای داستان، تابعی از تجربیات خاص او است. من می کوشم در خوانش فرهنگی خود، از داده های زندگی نامه ای او دور شوم، اما همه ی جوهر ذهنیت “متفاوت” نویسنده، در تجربیات فردی و ذهنی او ریشه دارد؛ ذهنینی که همیشه مورد سؤال و کنجکاوی و منبع خرده گیری منتقدان او شده است. در جمعبندی نهایی می توان گفت که او در زمینه ی حیات جنسی و عاطفی خود با “زن” تجربه ی موفقی نداشته است. به یکی از داستان هایش مراجعه می کنیم. در داستان کوتاه مزاحم از دو برادری یاد می شود که به خاطر دختری به نام “خولیانا” ۶۳ ـ که مشترکا ً از او سوء استفاده می کنند ـ ممکن است در برابر هم قرار گیرند. داستان، تلمیحی به اسطوره ی “هابیل” و “قابیل” و نزاع آن دو برادر برای تصاحب “اقلیما” در تفاسیر تورات هم دارد که در طی آن “هابیل” کشته می شود. با این همه، روابط عاطفی این دو برادر، ژرف تر از آن است که به خاطر یک زن بازاری، تیره شود. پس به تنها چاره ی ممکن متوسل می شوند:
” آن ها او را تحویل خانم رئیس یک روسپی خانه دادند. معامله قبلا ً انجام شده بود و کریستیان پول را گرفت و بعدا ً آن را با ادواردو قسمت کرد ” (۷۹).
وقتی “کریستیان” درمی یابد که “ادواردو” برای “کاری” به نزد “خولیانا” رفته و نتوانسته او را فراموش کند، زن
را از “خانم رئیس” دیگر بار بازمی خرد تا کاری را انجام دهد که برای همیشه خیالش را از این بابت راحت کند. پس
دو برادر زن را کشته در بیابان رها می کنند تا لاشخوران، آخرین باقی مانده های زن را محو کنند:
” جای پای قابیل دیده می شد؛ ولی رشته ی علایق بین “نیلسن” ها خیلی محکم بود. که می داند که از چه مخاطرات و تنگناهایی با هم گذشته بودند و ترجیح می دادند که خشمشان را سرِ دیگران خالی کنند؟ سر ِ سگ ها، سر ِ خولیانا ـ که نفاق را به زندگی آنان آورده بود” (۸۰).
در آن سوی این داستان ـ که گونه ای دوری آگاهانه از رقابت برادرانه بر سر ِ مسئله ی معشوق و فرافکنی نتایج ناپسند آن به طرف “زن” استفاده ی اشتراکی و سپس فروش زن به روسپی خانه و در نهایت، کشتن او است ـ چه اندیشه ی عمیق تری هست؟ و چگونه می توان آن را با نخستین تجربیات عشقی و جنسی “بورخس” ربط داد؟ “ویلیامسن” می نویسد وقتی من از مردم بوئنوس آیرس در مورد حیات جنسی “بورخس” می پرسیدم، به من می گفتند او از همان آغاز جوانی، شیفته ی زنان زیبا بوده: همیشه به آنان اظهار عشق می کرده و همیشه هم در این زمینه شکست می خورده است. بورخس از راه و رسم عشق ورزی با زنان ناآگاه بوده و ظرافت لازم را در برخورد با جنس زن نداشته است. . . نخستین تجربه ی عاطفی او در نوزده سالگی، با دختری به نام “امیلی” ۶۴ اهل “ژنو” بوده است. این دختر، موهایی قرمز رنگ داشته و کارگر بوده است. وقتی پدر از راز عشقی او آگاه می شود، به سنت همه ی پدران آرژانتینی، پسر را به روسپی خانه ای برده از او می خواهد “مردی” خود را بیازماید. او چنان عصبی و نگران می شود که امکان هر گونه “حرکتی” از او ساقط می گردد.
این خاطره دو تأثیر تعیین کننده در حیات جنسی و روانی بعدی او می گذارد: نخستین بازتاب، این است که این دختر کارگر، عضو حزب کمونیست سویس و از فعالان نستوه راه مبارزه با سرمایه داری بوده است. برای “بورخس” هیچ دشنامی بدتر از “کمونیست” بودن نیست. ارتباط میان برخورد عاطفی او با این دختر مبارز و نخستین تجربه ی رفتن به روسپی خانه، تجربه ی دردناکی برای نویسنده و شاعر آرژانتینی است. بن مایه ی رجوع کسان داستان به چنان جاهایی، در این تجربه ریشه دارد. دومین بن مایه ی داستانی، رقابت مردان با هم برای تصاحب یک زن، وقتی به ذهن “بورخس” راه می یابد که بیست و پنج ساله است و عاشق زنی به نام “نورا لانگ” ۶۵اهل آرژانتین اما نروژی تبار می شود. همه ی رقبای عشقی، این دختر را نیز به خاطر همان موهای قرمزش می خواهند. عشق به این زن، منبعی برای الهام “بورخس” می شود و شاعر، قصد می کند شعری حماسی در مورد “بوئنوس آیرس” بسراید و میتولوژی آن را زنده کند. آیا این سروده، همان شعری است که بنیانگذاری اساطیری بوئنوس آیرس نام دارد و ما پیش تر از آن یاد کرده ایم؟ “ویلیامسن” می گوید من دریافتم که “نورا لانگ” در ششم نوامبر ۱۹۲۶ با شاعر دیگری به نام “اولیوریو جیروندو” ۶۶ آشنا و بر او شیفته می شود. او در رقابت میان همه ی شاعران “آونگارد” به رهبری آنان می رسد و “بورخس” در این رقابت، نه تنها از صحنه ی رقابت دور می شود، بلکه تصمیم می گیرد از عوالم شاعری دور و به جهان داستان نویسی نزدیک شود. به نظر “ویلیامسن” داستان های ده سال بعد او مانند الف ۶۷ و داستان ها ۶۸ نتیجه ی آن تجربیات عاشقانه است.
بن مایه ی “زن اشتراکی” ۶۹ در برخی از داستان های “بورخس” استثنایی نیست. او جز داستان مزاحم ـ که کسی جز “خولیانا” نیست ـ داستان کوتاه دیگری هم دارد که بر همین مضامین ساخته شده است. حضور یک زن سرخ مو در داستان ال موئترو ۷۰ به نظر خواننده باید دلالتگر باشد. این زن موقر، زیبا و مغرور ـ که “آزودو باندریا” ۷۱ نام دارد ـ و زن دیگری در داستان کوتاه لا اینتروسا ۷۲مشترکا ً مورد کامرانی دو جوان قرار می گیرند. “هربرت تی. برانت”۷۳، از استادان دانشگاه “پردو” ۷۴ در ایالت “ایندیانا” ۷۵ ، این گونه بن مایه ها را بر وجود روابط همجنس گرایانه حمل می کند اما اعتقاد دارد که زن در این گونه داستان ها در حکم ابزاری برای گرد آمدن مردان با هم است:
” درواقع، هدف، زن نیست؛ بلکه بورخس از حضور زن به عنوان واسطه ای بهره می جوید که به دو مرد اجازه می دهد از نظر جسمی با هم ارتباط برقرار کنند ” (برانت، ۱۹۹۵).
با این همه ، اسناد همجنس بازی به شخصیت های داستان “بورخس” یا خود ِ او، منطقی به نظر نمی رسد. آنچه طبیعی تر به نظر می رسد، میزان تنفر او از زن سرخ مو و نفس رقابت در عشق میان مردان، آن هم به خاطر یک “زن” است. تصور من این است که “بورخس” در این سه داستان قصد دارد به نوعی “نقیضه سازی” ۷۶ دست بزند؛ یعنی با توجه به آنچه در برخی تفاسیر کتاب مقدس آمده “اقلیما”، دختر “آدم” و “حوّا” ـ که جمالی به کمال داشت ـ مایه ی نفاق میان دو برادر، “هابیل” و “قابیل” ( “قائن” در “تورات” ) و به کشته شدن “هابیل” به دست برادر شد. * “بورخس” در این داستان ها، رقابت در عشق را ـ که به نفاق می انجامد ـ به گونه ای وفاق میان برادران و دوستان تبدیل می کند که گونه ای مکانیسم جبرانی است. در این حال، سمت و سوی کینه و رقابت از مردان به زن هدایت می شود و دوستی میان رقیبان عشقی، دوام می یابد.
با این حال، “بورخس” در داستان اما سونس ۷۷ ـ که به نظر “برودزکی” ۷۸ تنها داستانی از او است که در آن “شخصیت زن، قهرمان داستان است” (برودزکی،۱۹۸۲، ۳۳۱). در این داستان ـ که پیش تر در باره ی آن نوشته ایم ـ زنی یهودی تبار به همین نام به خاطر ستمی که از طرف کارخانه داری به نام “لوونتال” ۷۹ بر او رفته است، وی را بی جان می کند. رفتار “اما سونس” در این داستان، سمبولیک است. از یک سو، به طرح نقشه ای حساب شده می پردازد که به خاطر دقتش به موفقیت او می انجامد و هوشیاری و شایستگی زنانه ی او را نشان می دهد. از سوی دیگر این داستان، می تواند ادعانامه ای بر ضد ستم سرمایه داری و نظام سرمایه داری تلقی شود. با توجه به ستم و تحقیری که مسیحیان “بوئنوس آیرس” در حق یهودیان فقیر محلات پست روا می داشته اند، رفتار این زن قهرمان، نوعی انتقامجویی طبقاتی نیز به شمار می آید. تحقیری که هنگام تفویض خود به ناتراشی بیگانه در خود احساس می کند، انگیزه ای نیرومند برای انتقامجویی جنس زن از جنس مذکری است که می خواهد بکارت و معصومیت زنانه را به “دراهمی معدوده” بخرد:
” ِاما، در مقابل لوونتال، بیش تر از نیاز مبرم به گرفتن انتقام پدرش، می خواست انتقام هتک حرمتی را که برای این کار متحمل شده بود، بگیرد. ببعد از آن بی آبرویی . . . نمی توانست او را نکشد . . . دو بار ماشه را کشید . هیکل عظیم فروریخت . . . دهان چهره به اسپانیایی و عبری به او فحش داد . . . ِاما مجبور شد دوباره شلیک کند ” (بورخس،۱۳۸۴، ۶۳-۶۲).
با وجود این، این داستان بیش از آنچه ضد سرمایه داری و طبقاتی باشد، در وهله ی اول داستانی معمایی است و در وهله ی دوم، بیش از آنچه فمینیستی باشد، از علایق نویسنده نسبت به زبان عبری و آیین یهودی حکایت می کند. چنان که گفته ایم، او دو زبان عربی و عبری را در “ژنو” آموخت و با قرآن و تفاسیر عرفانی “کتاب مقدس” (قبالا) آشنا شد. گرایش او به این زبان و قومیت به اندازه ای آشکار بود که گاه از جانب برخی از ناسیونالیست های افراطی پایتخت در ۱۹۳۴ مورد خرده گیری قرار می گرفت که “بورخس” یهودی است. او در مقاله ای با مطرح کردن این نکته که “من یک یهودی هستم” ۸۰ خواست به این نکته اشاره کند که نویسنده هم می تواند آرژانتینی باشد و هم یک یهودی و افزود این مایه ی غرور است که من “یهودی” باشم، زیرا اسپانیایی زبان های “کاستیل” اسپانیا هم تبار
یهودی و بیش از هزار سال سابقه ی تاریخی داشته اند” (دِ کاستا، ۲۰۰۰، ۴۹). با وجود این، وی نه یهودی بود و نه به “برتری نژادی” باور داشت و ما شمه ای از رفتار ددمنشانه ی “هیتلر” را در نسل کشی یهودیان در داستان هادلیک ۸۱مورد بررسی قرار داده ایم.
۱.E.P. Thompson ۳۱. Pablo Neruda ۵۹. Ahab
۲.Raymond Williams ۳۲. Eliot ۶۰. Moby Dick
۳.Richard Hoggart ۳۳. Woolf ۶۱. Herman Melville
۴.Centre for Contemporary Cultural Studies (C.C.C.S)
۵.Stuart Hall ۳۴. Supreme Culture ۶۲. Jill Kitson
۶.Fredric Jameson ۳۵. Low culture ۶۳. Juliana
۷.Janice Radway ۳۶. Elites ۶۴. Emily
۸.model of domination ۳۷. Common people ۶۵. Norah Longe
۹.Lois Tyson ۳۸.Subculture: the meaning of the Style
۱۰.Colonel Suarez ۳۹.Dick Hebridge ۶۶. Oliverio Girondo
۱۱.Battle of Ayacucho ۴۰. Moon across the Way ۶۷. El Aleph
۱۲.Battle of Junin ۴۱. San Martin Notebook ۶۸. Ficciones
۱۳.Simon Bolivar ۴۲. Norman Thomas di Giovanni ۶۹. Communal woman
۱۴.Isodoro de Acevedo Laprida ۷۰. El muetro
۱۵.Cepeda ۴۳. Juan Murania ۷۱. Azevedo Bandaria
۱۶.Pavo’n ۴۴. Evarisro Carriego ۷۲. La intrusa
۱۷.Los Corrales ۴۵.Tràpani ۷۳. Herbert T. Brant
۱۸.Pampas ۴۶. Luchessi ۷۴. Purdue
۱۹.Gaucho ۴۷. History of the Tango: Inscriptions on Horse Wagons
۲۰.Juan Peron ۴۸. The Argentine Writer and Tradition
۲۱.Miguel Canè ۴۹. Death and the Compas ۷۵. Indiana
۲۲.Don Segundo ۵۰. Shakespear ۷۶. Parody
۲۳.Martin Fierro ۵۱. Racine ۷۷. Emma Zun
۲۴.Heros ۵۲. Declaration of Independence ۷۸. Brodzki
۲۵.Carlyle ۵۳. The Writing of the God ۷۹. Loewenthal
۲۶.Ferrari ۵۴. The Theologians ۸۰. Yo Judi’o (” I, a Jew”)
۲۷.The Dirty War ۵۵. Three Versions of Judas ۸۱. Hadlik
۲۸.Pinochè ۵۶. El Zahir
۲۹.S. Allende ۵۷. Charon
۳۰.Richard Burgin ۵۸. Blisarius
پی نوشت:
* در برخی منابع فارسی ـ که به “اسرائیلیات” معروف است ـ آمده است:
” پس آدم، خواهر هابیل را به قابیل داد. قابیل حسد برد. پیش برادر آمد. گفت: خواهر مرا طلاق ده تا زن من باشد . هابیل گفت: این زن، مرا پدر داده است. من بی فرمانی نکنم. ” قصص الانبیاء. تصحیح و توضیح: فریدون تقی زاده طوسی. مشهد: نشر باران ، ۱۳۶۳، ۲۹.
منابع :
افرائین، کریستال. کتابدار دلسوخته. ترجمه ی عبدالله کوثری. جهان کتاب. اردیبهشت ۱۳۸۵.
بورخس، خورخه لوئیس. هزارتوهای بورخس. ترجمه ی احمد میرعلائی. تهران: کتاب زمان، ۱۳۸۱.
————– . کتابخانۀ بابل و ۲۳ داستان دیگر. ترجمه ی کاوه سید حسینی. تهران: انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، ۱۳۸۴.
دی جیووانی، نورمن توماس. گفت و شنودی با بورخس. ترجمه ی علی درویش. مشهد: نشر نیما، ۱۳۶۹.
Brant, Herbert J.,The Queer of Communal Women in Borrges’ El muetro and La intrusa. Indiana University – Purdue University Indianapolis. (Paper presented at X1X Latin America Studies Association (LASA), Congress held in Washington DC in September, 1995).
Brodzki, Bella. She was unable to think. : Borges’ Emma Zunz and the Female Subject. MLN, Volume 100. Issue 2, Hispanic Issue (Mar. 1958).
Burgin, Richard (1969). Conversation with Jorge Luis Borges. Holt Rhinehart
Winston.
De Costa, Rene’ (2000) Humor in Borges (Humor in Life & Letters). Wayne State University Press, ISBN 0814328881.
Rivkin, Julie; Ryan, Michael. Literary Theory: An Anthology. Blackwell Publishers, 2000.
Takolander, Maria (2007). Catching Butterflies: Bringing magical realism to ground. Peter Lang pub. Inc. pp. 55-60. ISBN 3039111930.
To’ibin, Colm. Don’t abandon me. London: Review of Books 2006-05-11.Retrieved 2009-04-19.
Tyson, Lois. Critical Theory Today: A User-Friendly Guide. Second Edition, Routledge, 2006.
Wikipedia. Answers.com: Jorge Luis Borges. From Wikipedia.
Williamson, Edwin.The Penguin History of Latin America. Wiking, 2004, p. 292. Cited in Jill, Kitson. Borges: A Life. Book talk.