نگاهی به آثار مفهومی رابرت مونتگومری
گردآوری و ترجمه: نسرین یوسفی
تنظیم برای حضور: کیوان خلیل نژاد
تذکر: مقاله ی نگاهی به آثار مفهومی رابرت مونتگومری، سومین مقاله از سری مجموعه مقالاتی است که تصمیمِ حضور بر این قرار گرفته، که به طور منظم هنرمندان معاصرِ حوزه ی هنر های مفهومی را به مخاطبان عزیز معرفی نماید.
هنرمند دیگری که به واسطه ی شهرت و معاصر بودن، برای معرفی، در لیستِ حضور قرار گرفته، رابرت مونتگومری ( Robert montgomery) نام دارد. وی به سال هزار و نهصد هفتاد و دو در بریتانیا به دنیا آمد. مونتگومری هنرمندی اسکاتلندی تبار است که عمده شهرت خود را به خاطر لندآرت هایش در فضاهای عمومی به دست آورده است. آثار او بیشتر چیدمان هایی از سلول های نورانی هستند که در قالب بیلبورد هایی به نمایش درآورده شدند. قاب هایی با لحنِ ارائه ی خشک، رسمی و صنعتی که لامپ هایی را شامل می شوند. او در چیدمان هایش به کمک نیروی برق خورشیدی واژه هایی شعر گونه را در ردیف های منظم روشن می سازد. عموم مردم در فضاهایی با آثار مونتگومری روبرو می شوند که به طور معمول ارائه کننده ی آثار هنری نمی باشند. او نه تنها روشی غیر مرسوم برای نمایش هنر برگزیده، در بیشتر موارد حتی این کار را نیز به صورت غیر قانونی انجام می دهد.
آثار مونتگومری در مرز میان هنر آکادمیک و خیابانی در حال شدن اند. او در سال دوهزار و پنج پروژه ی «کلمات شب هنگام در شهر» را آغاز کرد. سه سال بعد نیز حجم هایی را ساخت که نور آفتاب را به کمک سلول های خورشیدی جذب و شب هنگام در قالب عباراتی درخشان باز می تاباند. ظاهر ساده و گرافیکی نوشته های او در طول روزها و شب های متمادی بینندگان را مورد خطاب قرار می دهند. آن ها همزمان تبیین گرا و پرسش کننده اند. پرسش هایی که طیف گسترده ای از مخاطبان را به چالش می کشاند.
بیلبورد های او در نگاه اول سطوحی تبلیغاتی به نظر می رسند. با اندکی تامل اما بیننده با شعری حاوی مضامین برانگیزاننده روبه رو می شود؛ شعری که او را به خواندن ترغیب می کند. لحظه ی تبدیل بیننده ی منفعل تابلوی تبلیغاتی به مخاطب اثر هنری فرارسیده است. دیدن و عبور کردن جای خود را به کنجکاوی برای فهم تمامی آن چه آشکار و نهان است؛ می بخشد. کیفیتی آراسته و رمزگون در برابر مخاطب شکل می گیرد. حروف سفید نورانی که تا آن لحظه ثابت به نظر می آمدند بر صفحه ی سیاه شروع به حرکت می کنند.
امروزه آثار تایپوگرافی گونه ی مونتگومری در همه جای لندن پراکنده شده است . او خود درباره ی آثارش چنین می گوید: « حال دیگر شما باید متوجهِ دقت و اشتیاق زیاد من به نقل قول ها شده باشید. من تقریبا از هر شرایطی برای کاربردی کردن اعلان هایم ( نوشته هایم ) و نیز تبدیل آن ها به کلامی معرفت آفرین استفاده می کنم. من آن ها را از هر جایی جمع کرده و آرشیو می کنم. چیز عجیبی در عبارات و کلمات امری وجود دارد. خصوصا زمانی که این واژه ها در متن هایی درست و در زمان درست قرار بگیرند. این زمانی است که من آن ها در کمال قدرت و نیرومندی می یابم. آن ها من را به حرکت وا می دارند. برای من الهام بخش اند. گاهی نیز مرا گیج و سردرگم می کنند، حتی سبب ناراحتی من می شوند. گاه نیز به من انرژی فراوان می بخشند و موجبات شادی مرا فراهم می آورند و من این حالت را دوست دارم.»
فضاهای تبلیغاتی میدان نمایش او را فراهم می آورند. او برای اجاره ی دیوار هایش اغلب می بایست از جیب خود هزینه کند، کاری که هرگز ارزان تمام نمی شود. برای روشن شدن حروف شیشه ای او به نیروی پیل های خورشیدی وابسته است. یکی از آثار او در شویی در سالن دیورهوم (dior homme) نیویورک حاوی این متن است. « در هر کجا که انعکاسی از نور خورشید را در پنجره ی یک ساختمان دیدید، بدانید که یک فرشته است.» طیف گسترده ای از مخاطبان با آثار مونتگومری روبه رو می شوند. مردی مست از برابر جمله ای انگیزاننده عبور می کند؛ می گوید: من با این حرف موافقم، این یک حرف حساب است. مونتگومری می گوید: « مردمی که مخاطب هنر سنتی نیستند. این انگیزه را در من ایجاد می کنند تا به این کار ادامه دهم. و نکته ی جالب توجه همین کار است. این چیزی است که من احساس می کنم، ولی نمی توانم راجع به آن صحبت کنم.» او بیننده ی عادی را به نگاه کردن وا می دارد و او را با نوشته هایش مورد خطاب قرار می دهد. در دیدگاه او « مردم احمق نیستند. آن ها تنها به فرهنگ مزخرف تلویزیونی که بتوانند مطالب آن را طی چهار ثانیه بخوانند، نیاز ندارند. آن ها می توانند چیزهایی را بخوانند که جالب توجه و سرگرم کننده باشند و نیز ادیبانه تر از آن چیزی باشد که بخاطرش اعتبار کسب کنند.»
مونتگومری متخصص ایجاد تغییر در نگرش انسان، درباره مفاهیم قابل انتقال در فضاهای معمول است. او می تواند فضاهای عمومی را با شیوه هایی بدیع برای الهام گرفتن، جلب نظر کردن و یا حتی انتقال ایده ها و مفاهیم سیاسی به کار گیرد. تغییرات ساده ای که او در فضاها ایجاد می کند مفاهیم قراردادی را دچار تزلزل کرده سوالات زیادی را در افکار عمومی ایجاد می کند. بیلبورد های او مرز میان ادبیات و هنرهای تجسمی را مورد تردید قرار می دهند و رسانه ای فانی را می سازنند که می تواند عده ی زیادی به خود مشغول کند.
مونتگومری از سی و نه سال پیش تا امروز در استودیویی به نام spitafield به تولید هنر پرداخته است. وی در پاسخ به این سوال که اگر روزی کسی جلوی ساخت و نمایش بیلبوردهایش را بگیرد چی می کند، می گوید:« همواره در مدت زمانی که مشغول نصب کار هستیم. حداقل صد نفر از آن محل عبور می کنند وتقریبا هیچ یک از آن ها از کار ما رنجیده نمی شوند. هیچ کس هم به مسئولی زنگ نمی زند. همواره به مردم این امکان برای انتخاب داده می شود که به دیدن تبلیغ یک نوشابه رژیمی بروند یا یک مهمانی رسمی و یا دیدن یکی از بیلبوردهای من. آن ها برای هر بار مطالعه اشعار من را انتخاب می کنند. این کارها در دسترس کسانی قرار می گیرد که به گالری ها نمی روند. این آثار به هر کسی که در حال گذر است برخورد می کند و با آن ها ارتباط برقرار می کنند. این همان چیزی است که من به خاطرش این کار را انجام می دهم. من قصد دارم همان اندازه نظر آن ها را به شعر جلب کنم که نظرشان به هنر جلب می شود.»
جوهره ی سیاسی آثار مونتگومری را نمی توان نادیده انگاشت. او می گوید:«من بر این باورم که هنرمندان باید با سیاست و جامعه به نحوی مرتبط شوند که در نسل هنرمندان جوان بریتانیایی نیز، این مفاهیم به قدر کافی جا بیوفتد.» او کار سیاسی را عملی همگانی می داند که عموم مردم می توانند در آن نقش آفرین باشند. برای تحقق همین باور خود به ائتلاف توقف جنگ پیوست.« در زمانی که ما خوابیم هواپیماها خاطراتی از وحشت می سازند. ما رضایت مندی خود را در کمال سکوت بر فراز شهرمان اعلام می داریم و آن را در همان جا رها می کنیم. آن ها را مثل ابرها توده می کنیم و در قالب رویاهایمان پیش از صلح متراکم می سازیم.»
مونتگومری در خانواده ای اسکاتلندی به دنیا آمد. پدر او بانک دار و هر دو پدربزرگش معدنچی بودند. او بر این باور است که اصول اولیه ی عقاید سوسیالیستی اش در خانه ی در مرکز اسکاتلند شکل گرفته است. « والدین من فوق العاده بودند، پدرم اولین فرد خانواده بود که معدنچی نشد و در واقع به مدیرِ بانکی بسیار خوب از نوع قدیمی اش تبدیل گردید. یعنی درست قبل از زمانی که بانک ها درگیر تجارتِ پرتکاپوی امروزی شوند…. مادر من یک آرایشگر بود. در زمانی که چهل سال داشت تصمیم گرفت مغازه ای را در prest wich باز کند…. والدین من به واسطه ی کار در معدن، به اصول زیادی پایبند بودند. مادرم هنوز هم شش روز از هفت روز هفته را کار می کند و ما همچنان سعی می کنیم او را مجاب کنیم مثل یک فرد عادی پنج روز در هفته کار کند.» در راه تشکیل افکار مونتگومری به غیر از سنت کاری خانواده، یک معلم هنر دبیرستان به نام جان مک کرل نیز وجود دارد. او کمک کرد تا هنرمند جوان اولین گام های هنری اش را در شانزده سالگی بردارد و پس از آن مسیر را در دانشگاه هنری ادینبورگ دنبال کند. مک کرل در نگاه او شاعری اجتماعی و از نظر علمی انسان بی نظیری می نمود. نابغه ای که سبب شده بود او هنر را در دانشگاه ادینبورگ پیگیری کند. « من آثار جان را خیلی دوست دارم چرا که زیبا هستند. جان هم در ابتدا همان کاری را انجام داد که من کردم، او برگشت تا در خانه ی مادری اش در ترون (troon) زندگی کند و در مدرسه ی محلی درس بدهد. او بقدر کافی از تاریخ هنر به من آموخت. آن قدر خوب که بتوانم در آزمون ادینبورگ شرکت کنم. او هنر را از الف تا ی به من آموخت…. من هنرمند بودن خود را مدیون جان هستم. او فردی زرنگ، مضحک و در عین حال کاملا عصبی است و البته یک کمدین بالفطره نیز هست.» مونتگومری هنرمندی شاعر است . او در سال هزار و نهصد و نود و نه به لندن، یعنی جایی که به زودی کار در مجله ی dazed را آغاز نمود، نقل مکان کرد. با وجود آن که از آن سال تا به امروز او در لندن زندگی می کند هنوز در لهجه ی اسکاتلندی او تغییری صورت نگرفته است.
۷ لایک شده