دغدغه هایِ اجتماعی نویسنده
رکسانا حمیدی
تذکر:
متنی که در اینجا می خوانید، سخنرانی «رکسانا حمیدی» در جلسه یی است برای بزرگداشت « چهل سال داستان نویسی حسن اصغری» که با مدیریت سایت ادبی–هنری حضور در تاریخ چهارم آبان ۱۳۹۶ با همکاری موسسه ی خوانش برگزار شده بود .
من می خواهم صحبت های خودم را در مورد کارهای «حسن اصغری» با یک جمله از «ناتالی ساروت» آغاز کنم از مقاله یی از او که در کتاب وظیفه ادبیات با ترجمه ابوالحسن نجفی منتشر شده، او می گوید که نویسنده با دو واقعیت سر و کار دارد، واقعیتی که همه می بینند و وجود دارد و برای همه درک شدنی است و واقعیتی که متعلق به نویسنده است و فقط نویسنده آن را می بیند ولی برایش قابل شناخت نیست و می نویسد تا بتواند آن را درک نماید و توضیح دهد. درواقع نویسنده با امر نوشتن می خواهد آن واقعیتی را که می بیند باز کند و آن را بشناسد.
با این تعریف از واقعیت شخصی نویسنده ، من می خواهم برای شناخت و درک دنیای ذهنی آقای اصغری از منظر پدیدارشناسانه به آثارشان نگاه کنم و به همین منظور باید با بیطرفی چند اثر را مورد توجه قرار داد ، چون همانطور که می دانیم بر اساس این مکتب ما با یک واقعیت و حقیقت در جهان سر و کار نداریم که بر اساس آن شناخت واحدی داشته باشیم بلکه ما بنا به ذهنیت افراد گوناگون با شناخت های متفاوت روبه رو هستیم . من امروز چند اثر ایشان را انتخاب کردم تا در موردشان صحبت کنم و بر این اساس به واقعیت شخصی نویسنده نزدیک شوم یعنی چیزی که از آن با عنوان تجسم آگاهی بی مانند مولف در آثارش یاد می کنند.
با این حساب اگر من بخواهم از میان آثار آقای حسن اصغری انتخابی داشته باشم، با توجه به کثرت آثارشان و اینکه خیلی از کارهاشان پیش تر مورد توجه قرار گرفته و نقد شده اند به خصوص کارهای تاریخی شان ، من چند اثر را انتخاب کردم تا بهتر بتوانم به نتیجه گیری بپردازم و ببینم در واقع، آگاهی نویسنده چه طور در این آثار متجلی شده و اساسا این آگاهی ها کجا خودش را نشان می دهد و درواقع دنیای ذهنی او و متن را بهتر بشناسم. این آثار «برزخ نمرود و گل محبوبه» (۱۳۸۲)، «روایت کشتگان زنده»(۱۳۹۰)، و «قربانگاه سهراب»(۱۳۹۵) هستند. این کتاب ها را من بازخوانی کردم و در موردشان چند نکته می خواهم عرض کنم با تکیه به متن و بدون پیش فرض یا ذهنیت خاصی.
نخست از زاویه دید شروع می کنم. زاویه دیدها در این آثار شبیه هم هستند. راوی اول شخص. اگر چه در «برزخ نمرود» ما تکثر روایت داریم اما بیش تر تکیه ی روایت، روی اول شخص متمرکز است.
نکته ی بعد که در این سه اثر برایم جالب است، بحث تعهد است و وفاداری نویسنده به ادبیات متعهد و توجه به مسائل اجتماعی و سیاسی و درواقع نگاه به حاشیه ها، افراد فرودست مظلوم، مقتول، مریض و در نهایت کسانی که قربانی هستند و تکیه بر دنیای ذهنی شان. در رمانِ «برزخ نمرود» ما راوی ای داریم که پس از هشت سال از زندان برمی گردد و به خانه ای برمی گردد که پدر و مادر پیرش در آن جا زندگی می کنند با دو خواهر که شوهران شان اعدام شده اند و بچه های شان و زن و پسر کوچکش و برادری که درواقع بازنشسته و منزوی شده و معتاد هم هست. خب، این خانه، یک خانه ی بسیار غم زده است و مردِ زندانی هم هنوز نتوانسته از آن فضای کابوس وار زندان و شکنجه، رها بشود و نویسنده قصد دارد با نشان دادن آن خانه، توجه ما را به دنیایی جلب کند که درواقع آدم هایی بر اساسِ ایده هاشان و یا عقادیشان زندان و شکنجه و یا اعدام می شوند.
در رمانِ «روایت کشتگان زنده» ما با داستانِ عجیبی سر و کار داریم. این که یک نفری که اعدام شده و مرده است، به اتاقش برگشته و شعر می خواند و در خانه همه متعجب هستند. و همینطور که داستان پیش می رود متوجه می شویم که اصلن تمامِ کسانی هم که دارند درباره ی این فرد و اعدام اش صحبت می کنند خودشان هم جزو مرده ها هستند. درواقع آن ها هم اعدام شده اند و ما داریم به نحوی از لابه لای صحبت های آن ها متوجه ی ماجرای کشته شدگان و اعدام ها و به طور کلی شرایط مورد نظر زمانِ روایت می شویم.
خب این ها اشاره ای است به همان بحث تعهد. من دارم نمونه ها را می گویم. در این سه اثر که به من به عنوان نمونه ای از آثار جناب اصغری انتخاب کرده ام، ما می بینیم که چه گونه نویسنده، بحث تعهد اجتماعی را دنبال می کند. در «قربانگاه سهراب» ما داستانِ دلالان فرش را داریم که مترصدند از بافندگان سواستفاده کنند و فرش ها را به غربی ها بفروشند. در این جا پدری هست که پسر جوان مریض اش را به دوش می کشد تا او را بالای کوه ببرد و از چشمه ای که بالای آن کوه هست، آبی به پسر مریض بدهد تا حال اش خوب شود که البته در آخر پسر می میرد. در این جا هم به نظر من بحث تعهد هست.
اما نکته ی دیگری که با خواندن این سه اثر توجه ی مرا به خود جلب کرد، این است که در این آثار کمتر با چندصدایی مواجهیم که از مولفه های رمان مدرن بشمار می رود بلکه بیشتر با تقابل ها روبه رو هستیم. تقابل هایی چون خیر و شر، قاتل و مقتول، ظالم و مظلوم، زندانبان و و زندانی، خریدار و فروشنده .
نکته ی بعد اینکه ، نویسنده بیش تر به ماجراها و رویدادهای بیرونی تکیه دارد و کمتر به ذهنیت راوی و یا راویان توجه می کند. هر چند به طور مثال در «برزخ نمرود» و «قربانگاه سهراب» این امر کم و بیش هست اما در مقابل رویدادهای بیرونی کمرنگ بنظر می رسد. در «روایت کشتگان» راوی ها، شخصیت های فرعی هستند و بیرون نشسته اند و باین که کنش دارند ولی توجه بیش تر داستان به ماجراهاست یعنی با اینکه راوی درون رویداد است اما شخصیت فرعی بشمار می رود مثلا در قربانگاه سهراب و روایت کشتگان زنده .
مورد دیگر اینکه هم این سه اثر و هم برخی از آثار جناب اصغری، بسیار به مضامین اجتماعی و سیاسی گرایش دارند و نکته مهم تر فضای غم انگیز و بار تراژیک داستان هاست. بیش تر این داستان ها در یک فضای کابوس وار و تاریک و بسیار دردناک می گذرند. خشم و قتل و خون و انزوا و شکست! انگار ما در این داستان ها، دایم کابوسی را دنبال می کنیم. کسی از دست رفته، اعدام شده، مریض است وحتا در داستان کوتاهی که امروز جناب اصغری در این جلسه خواند، نیز این فضا وجود دارد. یک فضای تراژیک و غم انگیز. جمله یی از «برشت» را نقل می کنم که می گوید : تراژدی در مواجهه با رنج های بشر کم تر از کمدی جدی عمل می کند. برای همین این نکته برای من به وجود آمده است که وقتی ما از ادبیات متعهد صحبت می کنیم و به مسائل اجتماعی سیاسی می پردازیم، اغلب زبان مان به شدت تلخ است و اساسن نگاه مان مطلقا تاریک می شود. به نظر من کاش چنین نباشد. یعنی بنا به همان گفته ی برشت، همان فضاهای تلخ را با استفاده از طنز یا فضاهای این چنینی بیان کنیم.
نکته ی دیگری که باز از منظر پدیدارشناسانه می خواهم به آن بپردازم، قطعیت در اغلب داستان های جناب اصغری است. بیش تر این داستان ها پایان بندی محتومی دارند. برای همه ی آن ها سرنوشت، واضح و روشن اتفاق می افتد و اصلن نمی توانیم بگوییم نسبی گرایی و درواقع پایان باز وجود دارد. اغلب مرگ است و شرایط ناراحت کننده. به طور مثال در «روایت کشتگان زنده» راوی می میرد و در «برزخ نمرود» هم برادرِ راوی را می بینیم که می میرد.
بعد از این مسائلی که گفتم، می خواستم چند نکته ای را هم با توجه به این نگاه اضافه کنم. چرا که به هر حال ما می توانیم آثار را از وجوه مختلفی بررسی کنیم. من در این جا می خواستم با نگاهی پدیدارشناسانه نگاه کرده باشم برای این که به متن هر چه بیش تر نزدیک شوم و البته به ذهن مولف.
در این جا چند نکته ی دیگری را که درباره ی بعضی از این آثار جناب اصغری یادداشت کرده ام خدمت تان عرض می کنم.
ببینید «روایت کشتگاه زنده» رمانی است که در آن از یک زاویه دید غیرمتعارف استفاده شده است. یعنی «منِ مرده». این امر خب چند خاصیت دارد. یکی این که اگر بخواهیم از لحاظ زیبایی شناسی نگاه کنیم نویسنده با بکارگیری این تکنیک به خواننده رودست می زند و با آشنایی زدایی باعث می شود توجه مخاطب را به اثر جلب کند. این کارکردهایی است که راوی شگفت یا راوی مرده دارد. دوم این که ما را به جهان مردگان نزدیک می کند. برای این که ما می بینیم که این ها چه طور به مرگ رسیده اند و چه طور با مرگ دست و پنجه نرم کرده اند. به ویژه مرگ هایی که ناگوارند و اغلب بصورت کشته شدن است یعنی یک امر سیاسی. شخصیت های این داستان ها در شرایط خاص به سر می برند، تیرباران و کشته می شوند. این مسائل ، همدلی مخاطب را با فردِ راوی که مرده است بیش تر می کند . ولی نکته ای که من وقتی این داستان را برای بار دوم می خواندم توجه ام را به خود جلب کرد این بود که آیا نمی شود راوی اول شخص را در این اثر مثلن به راوی سوم شخص تبدیل شود. یعنی آیا با انتخاب راوی سوم شخص، آن فضای مرگ و تعلیق و غیره بهتر تصویر نمی شد؟ در ضمن این که سیاهی و تلخی و صحنه های تراژیک اثر، داستان را به سمت یک نوع ژانر جنایی نزدیک کرده است، شاید واقعن با یک پرداخت دیگری، داستان جذاب تر هم می شد. البته این ها ایده های من و در حد یک نظر و پرسش است!
اما در مورد «قربانگاه سهراب» خب ما با سه پسر و سه پدر روبه روییم. پدر و پسری که خریدار و دلالِ فرش اند، پدر و پسری که درواقع بافنده ی فرش هستند که پسر بیمار است. و تصویر پدر و پسری که روی فرش بافته شده اند یعنی همان رستم و سهراب . اما نکته ی جالبی که خیلی زیبا جناب اصغری در این اثر از آن استفاده کرده اند ، بهره بردن از اسطوره ی رستم و سهراب است. و بعد آن ایده ی پسر کشی که ما در ایران داریم برخلاف پدرکشیِ غرب. من شما را ارجاع می دهم به مقاله ای که دکتر «محمود صناعی» در مجله ی «یغما» منتشر کرده اند با عنوانِ «فردوسی، استاد تراژدی»؛ در این مقاله ایشان «عقده ی رستم» را تئوریزه کرده اند که در واقع ما در تاریخ و اسطوره های ایرانی، با جوان کشی و پسرکشی روبه رو هستیم. بر خلاف غرب که در آن ، «پدر کشی» هست. و خب، این درواقع تاکید بر ادامه ی بحث «پدرسالاری در ایران» است. همین مساله را ما در رمان جناب «اصغری» می بینیم. پدری به سبب تعصب خودش، می خواهد پسرش را به بالای کوه ببرد برای این که درمان اش کند که در آخر این پسر از دست می رود و هیچ درمانی هم اتفاق نمی افتد.
این ها هم البته جای بحث دارد که خب در این مجال کوتاه، فرصت آن نیست. در این جا به عنوان خاتمه می خواهم روی این نکته اشاره کنم که واقعن باید به آقای اصغری خسته نباشید گفت به خاطر تلاش شان در کار و به خاطر استمرار در امر نوشتن و با توجه به این که ما در سرزمینی زندگی می کنیم که نوشتن به واقع به یک بحران تبدیل می شود و کاری است خطیر، سخت و جان فرسا و همراه با حب و بغض هایی که وجود دارد. از سوی دیگر نبود فضای سالم نقد و دیده نشدن بسیاری از آثار خوب نویسنده و خیلی مسائل دیگر، این بحران را تشدید می کند. به آقای اصغری باید خسته نباشید گفت به سبب این تداوم و مهم تر توجه نشان دادن به مسائل اجتماعی و داشتن تعهد، آن هم در زمانه ای که سخن گفتن از تعهد به چالش گرفته می شود به خاطر مدگرایی هایی که امروز دامن ادبیات داستانی ما را گرفته است.
۷ لایک شده