شعری از مهرداد مهرجو
به سگی سنگی بیاندازی
یا پای سنگ کسی باشی
یا برای شیرینی در زندگی برداری
بهانه بتراشی
عادت کردیم اینگونه باشی
دست از هر چه که میشوری
جوری آب میبندی به هر طرفی
به دیگری میخندی
سیاهی اگر در کار نباشد
صورت را اصلاح میکنی
آب میبندی
باز هم میخندی
چیزی نیست میگویی
در صورت باز بودن
تیغ برندهای همراه داری
تا بردباری ضامن شود
به انضمام سنگینی هر باری
که کز میکند گوشهی دهان
هر چه بیشتر کز میشود
بیستون میشوی
شیرین که نیست
هر راهی را میبندی
از این بیراهه کج میمانی
برای خودت میزنی به خیالی
هی
هی تازه اول راه است میگویم
با چشمبندت که پوشیدی بر من
بر تو پوشیده نیست
با چشم بسته
با هر سنگی که بر میدارم
به باغم راهی میشوم
به بغدادم
همینقدر که پوشیدهای عیانم
۱۳ لایک شده