عبرت بگیرید لطفا”…
.
نه بهمنِ اسفندیار است که پای بر صخره بکوبد
تا پدر ز تیرِ ناگزیر برهاند و نتواند.
نه بهمنِ اسفندیار است که به خونخواهیِ پدر،
زابل به آتش بسوزاند و زالِ هزارساله ز خشم اش
آوارهِ ناکجا…
و نه بهمنِ یشتِ هزاره ها، بهمنِ اسفندیارمقدسِ اول
بهمنِ هزاره اول زرین، بهمنِ آنکه مرگ و بی مرگی با هم خواست
و نه آن بهمنی که گیوه از پای در آورد و نماز گزارد:
«تو آنی که هستی، هستی
تو آنی که هستی، هستی
من آنم که نیستم، نیستم
من آنم که نیستم، نبودم، نیستم
هرگز نبودم، نیستم»
و نه بهمنِ باران ها و خرمیِ چهارپایان،
آنکه آدمیان و وحوش گِرد خویش نِشاند
تا به سرخیِ انار و حکایت و لبخند،
شبِ طولانیِ هول را به فرجام رساند.
نشسته بر اسبِ چوبین خویش،
کودکی سپید موی
درکوچه های تنگِ گل آلود به گِرد خویش می چرخد.
ایستاده بر اسکیِ فضایی اش بر گِرد زمین
خط و خطوطِ مبهمِ جهان را رصد می کند.
پا می زند و دست می گرداند،
پا می زند و دست می چرخاند.
تا میهمانانِ خجستهِ خستگی و درد را خوش آمد بگوید
و سرِ خسته و پر خشم را به سکوت بنشاند به بالینِ گور
باشد که از کوچه های مکتوبِ نکبت چون کبکی سر به خاک فرو برده و خاموش
از میان خطوطِ قرمزِ خیابان بگذرد و روزِ ناگزیر به انتها رساند.
عبرت بگیرید لطفا”…
بهمن نمازی
۷ لایک شده