«بی نیاز»، نویسنده ای بی نیاز از هیاهو
نگاهی کوتاه به جهان داستانی و فکری«فتح الله بی نیاز»
کیوان باژن
اشاره:
دوازده مهرماه ۱۳۹۴ «فتح الله بی نیاز» از میان ما رفت. او به راستی نویسنده ای بود که به دور از حاشیه ها و هیاهوهای رایج، کار می کرد. می خواند و می نوشت و می نوشت و می خواند. بیش تر همت اش هم بها دادن به جوانان بود و در این هدف از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. آن چه می خوانید از کتاب یادمان این نویسنده است که پس از درگذشت این نویسنده قرار بود چاپ شود و هنوز هم منتظر مجوز نشر است.
۱
«بی نیاز» را سال ها بود که در عرصه ی نقد، پژوهش و داستان نویسی می شناختیم و مطالب اش را می خواندیم. نقد او نه تنها هیچ وقت با نان قرض دادن ها و یا دخالتِ احساساتِ مغرضانه، همراه نبود بل دانش نویسنده اش را در در زمینه ی تئوری های ادبی، به خوبی منعکس می کرد. از این رو فقدان او در ادبیات داستانی ما محسوس است. او گذشته از تواناییهای حرفهای، دارای ویژگی هایِ اخلاقیِ برجسته و وارستگیِ طبع بود؛ آنچنان که عمومِ اهلِ ادب بر آن اتفاق نظر داشتند.
با همه ی این ها، و با این که باید پذیرفت مرگ واقعیتی است عینی، اما بگذارید بگویم غصه دار شدنِ مان بیش تر از این که از مرگِ عزیزانی چون «بی نیاز» باشد، از نبودِ جایگزین برای آن ها است. آیا به راستی جایگزینی برای تداوم راهِ درخشان این از دست رفتگان وجود دارد؟ کسانی که بدون هیاهو و در گوشه ی خلوتِ خود، کار می کردند و بدون این که با من بمیرم و تو بمیری و نان قرض دادن ها، برای خود مقامی کسب کنند و به مرشد بازی و مرید پروری بپردازند، در عزلتِ خود، به کشفِ افق های جدید در ادبیات می اندیشیدند و همواره به دانستن، بیش تر اهمیت می دادند تا به نوشتن و عرض اندام کردن… آیا نمی توانیم بگوییم که اکنون، مسابقه برای «خود را تحمیل کردن»، آن قدر شدت یافته که در این میان، «دانش و ادبیات»، خجلت زده، خود را در پستوی خانه پنهان کرده است.
آن چه هست «فتح الله بی نیاز» به عنوانِ منتقد و پژو هشگر ادبی و البته داستاننویس، توانست آثاری به جامعه ی ادبی ایران عرضه کند که به خوبی می تواند عمقِ دانش، آگاهی و دید عمیقِ او را نشان دهد؛ اما شاید بتوان از منظری دیگر نیز به «بی نیاز» نگریست. منظری که او را منحصر به فرد کرده بود؛ و آن، این بود که «فتح الله بی نیاز» انسانِ والایی بود. مردی بود که گذشته از تنگ نظری های تقلیل گرایانه ی روشنفکرانه- که این روزها بسیار شاهدش هستیم- بیادعا و بدون هیاهوی های ژورنالیستیو با حفظ فردیتِ مستقل خود، تا آخرین لحظه به کار خود ادامه داد. او هرگز خود را از فضای ادبیات جدا نکرد و در این راه،به دیگران بیش تر می پرداخت تا به خود. از این رو بسیاری از نوشته های جوانان را بدون چشمداشت، می خواند و اگر قابل چاپ بود، از هیچ کمکی دریغ نمی ورزید.
سال های آشنایی من با «فتح الله بی نیاز» بر می گردد به اوایل دهه ی هشتاد، زمانی که در روزنامه ی «بانی فیلم» کار می کردم؛ و از همان ابتدا روحیه ی مستقل، بدون تکلف و اغراق های بیهوده و روشنفکر مآبانه و البته دانشِ وسیع او نه تنها عیان بود بل که می توان گفت توی ذوق می زد. این روحیه- حتا به شکل شدید تر- در این سال های اخیر که به واسطه ی «سایت ادبی، هنری حضور» با او مراوده داشتم، وجود داشت. سلسله نقدهای او در «سایت حضور»، با عنوان «درآمدی بر نقد ادبی» که بیست و دو شماره منتشر شد، هم چنین داستان هایی از او که برای سایت می فرستاد- با این که تعدادِ زیادی از آثارش با روی کار آمدن دولت «محمود احمدینژاد» پشت درهای سانسور ماند و تعدادی از آنها حتی بعد از پایان این دوره نیز اجازه ی نشر پیدا نکردند- همه و همه نشان از دغدغه ی او برای اعتلای فرهنگی داشت؛ و نیز کمک به فضای ادبی جامعه، بدون چشم داشت و البته دانشِ وسیع او. اعتقاد او به تجربه ی زیستن، ناشی از ویژگی فردی او بود. «فتح الله بی نیاز» هم چون «احمد محمود» تجربه ی زیستن داشت. او معتقد بود:«گذشته از دانشِ تئوریک، تجربه ی زیستن، نقش ویژهای در بالندگی ادبی و شکل گرفتن خلاقیت نویسنده دارد. یکی از مشکلاتی که در کارِ برخی از نویسندگانِ جوان می بینم به همین موضوع مربوط می شود؛ متاسفانه از اداره به منزل می روند و از منزل به محلِ کار و ارتباطِ ارگانیکی با مردم ندارند. برای همین، بسیاری از داستانهای شان ذهنی می شود و همین،عاملِ ارتباط با مخاطب را کم تر می کند. نوشتههاشان قصه ندارد در حالی که جامعه پر از قصه است.»۱
در این راستا بخشی از دغدغه ی او شامل روشنفکری نیز بود. او هیچگاه نخواست برخلاف بسیاری، صورت مساله را پاک کند. بل دیدِ واقع بینانه ای به مسائل داشت و با همین دید، خواستار پاسخ به بسیاری از مقوله های نظری بود. از این رو حتا هنگامی که به نظر می رسید به خلوتِ خود پناه برده است و به ظاهر از محافل و جمع های روشنفکری و ارتباط با روشنفکران دور شده بود اما دغدغه ی عمیقی نسبت به این مقوله ها داشت. او در آخرین اظهار نظرهای خود در رابطه با روشنفکر و روشنفکری، طی مقاله ای از درکِ تحولات از جانب روشنفکر صحبت به میان آورد و از این که او به ناچار، موضع گیری های اجتماعی خاصِ خود را دارد. او در تعریف «روشنفکر» نوشت: «روشنفکر فردی است که جهتِ تحولاتِ تاریخ را درک کرده و بر مبنای آن حرکت می کند و زندگی و رفتار و کردارش با این جهت و حرکت، سازگاری و هماهنگی دارد. ممکن است درکِ او تا حدی با خطا همراه بوده یا ناقص باشد، اما در همه حال او در عمل می خواهد بر مبنای دانش و اطلاعاتِ روز و به سودِ آحادِ کلیِ مردمِ جامعه موضع گیری کند. او خبر دارد از این که چنین حرکتی به بستر و فضایی چند صدایی، به تکثر و تضاربِ آرا نیاز دارد. همین نکته ی اساسی او را از غیرروشنفکر متمایز می کند.»۲
از دست دادن «فتح الله بی نیاز» دریغ و دردی است برای جامعه ی ادبی ایران؛ در این نوشته ی کوتاه، به جهانِ اندیشه و داستانیِ «بی نیاز» پرداخته می شود؛ بدون این که راقم این سطور ادعای نقد کارهای او را داشته باشد که بدون این که بخواهم تصویری غیرواقع بدهم در توان امنیست و معتقدماهلِ فن جزیی تر و دقیق تر می توانند به آن بپردازند. آن چه هست نگاهی است به جهانِ داستانیِ«فتح الله بی نیاز»، جهانی که با تلاشی بی وقفه و خستگی ناپذیر با چهارده ساعت مطالعه به دست آمد؛ و جهانی که این روزها در هیاهوهای توجه صرف به فرم، آن قدر به حاشیه رانده شده است که بسیاری از داستان ها را مصنوعی و حتا غیر قابل تحمل کرده است؛ صرفا به این امید که با به میدان آمدنِ رادمردان دیگری در این حوزه، راهِ درخشان این عزیزان، تداوم یابد.
۲
«فتح الله بی نیاز» یکی از این نویسندگان است که با کوله باری از تجربه و با دیدِ عمیق و دانشی وسیع پا به آوردگاه ادبیات ایران گذاشت؛ و در این پروسه با توجه به این که در نقد و نقد نویسی و پژوهش های ادبی و کنکاش در تئوری های ادبی، صاحب آثار فراوان و در خور توجهی است؛ اما چنین تجربه ای را پشت سر گذاشته است. هم به واسطه ی مبارزات اجتماعی و سیاسی ای که در دوران جوانی اش داشت و هم به واسطه ی نوع نگاه و دغدغه های اجتماعی اش. او هیچ گاه در برج عاج ننشست حتا در سال های انزوا و گوشه گیری اش که به سبب شرایط نابه سامان روحیِ ناشی از رخوت و رکود جامعه، عطای بسیاری از مسائل را به لقایش بخشید. نوع فعالیت هایش، کمیت و کیفیت آثاری که حتا در بدترین شرایط که از نظر روحی خانه نشین شده بود و کارهایش- به ویژه کارهای داستانی اش- در محاق سانسور گرفتار شده بودند، چنین امری را نشان می دهد. گذشته از آثاری که در حوزه ی نقد و پژوهش های ادبی به چاپ رسانده است، کمیت کارهای داستانی اش آن قدر هست که بتوان از او به عنوان داستان نویسی صاحب بینش و البته اجتماعی با سبک رآلیستی یاد کرد. اگر هم تقابلی بین سبک او در داستان نویسی- که در حوزه ی رآلیسم اجتماعی است- و روش شناسی نقد او – که نشان از این می دهد او از آخرین نظریاتِ نقد ادبی آگاهی داشت- دیده می شود اما نوع نگاه «بی نیاز» و در یک کلام جهان فکر و اندیشه ی او فاصله ی این دو نگاه را هر چه کم تر می کرد. منظورم نظریاتی است که او در رابطه با نویسنده و مخاطب داشت و کم و بیش این نظریات را در گفت و گوهایش و صحبت هایی که در این جا و آن جا می کرد می توان دید. بی نیاز هم مانند دیگر نویسندگانی که در حوزه ی ادبیات رآلیستی کار می کردند، مانند «احمد محمود»، معتقد بود که رابطه ی بین نویسنده و مخاطب رابطه ای دیالکتیکی بر مبنای بده بستان های فرهنگی و اجتماعی است. در واقع مخاطب و شرایط اجتماعی آبشخور اندیشه های یک داستان نویس است و هم او است که با ذهن خلاقِ خود که نتیجه ی چنین آبشخوری است، در پروسه ای زیبایی شناسه باید و باید آن چه را عرضه کند که نیاز چنین مخاطبی است.از این منظر، هر گونه استبداد ذهنیِ حاکم بر تفکر، اجازهی خارج شدن از چارچوب ها و قرار دادها و در نتیجه کشف افق های جدید را نمیدهد. او در این رابطه متعقد بود:«این استبداد ذهنی، دو سویه است؛ یعنی هم از درون نشات میگیرد و هم از بیرون برای آن تمهیداتی فراهم میشود.اولین عاملی که به این استبداد ذهنی ضربه میزند، آزادی است؛ آزادی نه فقط در عرصهی سیاسی بلکه در زمینهی اجتماعی و فرهنگی. یعنی هر فردی این اجازه را داشته باشد که فلان کتاب، فیلم و نمایشنامه را برگزیند. فکر نکند اگر روزی برای دیدن یک نمایشنامه به تئاتر رفت، دوستان و اطرافیان، او را سرزنش میکنند؛ فکر نکند اگر در مورد ازدواج، طلاق و تجرد حرف تازهای زد، قبل از واکنش تند بعضی نهادهای قدرت، خودِ مردم به عکسالعمل تند واداشته میشوند. البته این معضل به نوعی به گسترهی فضای آزادیها بر میگردد. اگر مردم برای مثال، طی این سی و پنج سال، تجربهای در عرصهی آزادیهای مدنی، دموکراسی به مفهوم واقعی آن و عدالت احتماعی میداشتند، تردیدی نبود که کیفیتِ نگاهِ آحاد مردم جامعه نسبت به آن چه اکنون هست، ارتقا پیدا می کرد. اما این اتفاق نیفتاده است! هنوز هستند آنهایی که «فروغ»،«هدایت» و «چوبک» را به سبب آن چه که می اندیشیدند، تخطئه کنند و عناوین حیرت انگیزی به آنها بدهند. سوالی که برای عدهی زیادی مطرح است این است که ابتدا باید ساختار حکومت، دموکراتیزه شود یا افکار عمومی. این موضوع، مانند مثالِ آشنای مرغ و تخم مرغ است. نمیتوان گفت کدام یک زودتر پدید آمدهاند. هر دو محصولِ یک پروسهاند. اینجا هم، همین طور!»۳
تمامِ آثارِ«بی نیاز» بر مبنای چنین جهان فکری ای بنا شده است. تنوعِ این آثار نیز چنین امری را می رساند. از کارهای اولیه اش که از اواخر دهه ی شصت شروع شده مانند:«حلقه نفوذناپذیر گرگهای خاکستری» (رمان- ۱۳۶۹)، «مکانی به وسعت هیچ» (رمان- ۱۳۶۹) «دردناک ترین داستان عالم»(مجموعه داستان – ۱۳۷۰)،«میروم که بمیرم» (مجموعه داستان- ۱۳۷۷)،«علیاحضرت فرنگیس» (رمان- ۱۳۷۸)،«عطش ماندگار» (رمان- ۱۳۸۱)، گرفته تا آثار متاخرش در دهه ی اخیر مانند:«شورشگران را به زانو در آوریم» (مجموعه داستان- ۱۳۸۲)، «ستیزه جوی دلتنگ (رمان- ۱۳۸۲)، «دریا سالار بی دریا» (رمان- ۱۳۸۲) ، «تشییع جنازه یک زنده بهگور» (مجموعه داستان- ۱۳۸۲) ،«ملاقات با مسیح» (رمان- ۱۳۸۲)، «افعیها خودکشی نمیکنند (رمان – ۱۳۸۳)،«گلسرخ، ای تناقض ناب» (داستان بلند- ۱۳۸۳)،«اندوه رهگذران مرده» (رمان- ۱۳۸۳)، «نوعی خصومت» (مجموعه داستان- ۱۳۸۴)،«التهابِ سرد» (مجموعه داستان- ۱۳۸۴)،«کوارتت مرگ و دختر» (مجموعه داستان – ۱۳۸۶)،«ترجیع بندی برای شاعران جوان» (رمان- ۱۳۸۶)،«بعد از مرگ هنوز میمیرم» (رمان-۱۳۸۶) که همه و همه این ها،آثاری اند در بر گیرنده ی تجربیات او و البته تلاش اش در به کارگیری فرم های تازه ی ادبی. بی شک به این جمع باید انبوه داستان هایی را نیز اضافه کرد که انتشارِ آن ها، با موانعِ بسیاری برخورد کرده اند. اساسا چنین جهان فکری متنوعی، همراه با دغدغه های خاص اجتماعی «بی نیاز»تبعاتِ سنگینی برای او داشت؛ تا به خوبی نشان دهد، بر خلاف تصورِ بسیاری از این تازه به دوران رسیده های قلم به دست، این چنین نیست که داستان نویس هر صبح برخیزد، قلم اش را بردارد و کشاله برود و با فراغ خاطر در حالی که به نوای پرندگان گوش می دهد، بنویسد. «بی نیاز» در جایی گفته بود:«داستان های من بیش تر از نقدهایم مورد سانسور قرار گرفته اند.»
با این همه می توان گفت تلاشِ«بی نیاز» در عرصه ی داستان نویسی، چیزی نبوده و نیست که از دیده پنهان بماند. او صاحب آثارِ داستانی بسیاری بود که از میان آن ها، داستان های شاخصی سر برون آورد.
۳
پیش از هر چیزی ذکر این نکته لازم است که رمان های «بی نیاز» دارای عناصرِ شاخصی هستند که آن ها را می توان «رمان» به مثابه ی پدیده ای زاییده ی شهرنشینی نامید. داستان های کوتاه او نیز- که از نظر کمی، بی شمارند- نیز، نه تنها «شهری» هستند، بل فضای دموکراتیکی دارند با دیالوگ هایی به مفهوم واقعی و عینی. چند بُعدی بودن نگاه ها و تکثرگرایی از مفاهیمی است که به راحتی و در همان برخورد نخست می توان از این داستان ها دریافت. از این رو و در این راستانه تنها تِم داستان های «بی نیاز»، بل شخصیت های داستانی اونیز مناسباتی دارند که در شهر اتفاق می افتد. درواقع شخصیت ها درتقابل با این پدیده ها، شکل می گیرند و از این رو با توجه به چهارچوب و معیارهای خاصی که در چنین شرایطی برای شان به وجود می آید برای بقای خود تلاش می کنند؛ و در انتها، گاه سرخورده می شوند و گاه بازگشت به درون دارند!
تِم های بارز داستان های «بی نیاز»، مفاهیمی چون«خیانت»، «بی وفایی»، «عشق های ناکام»، «انتقام جویی»،«مبارزه و تقابل آن با بقاء» و… تشکیل می دهند. این تِم ها و مفاهیمی از این دست، همه پدیده هایی شهری هستند. به عنوان نمونه، چنین مفاهیمی را می توان در مجموعه داستان«التهاب سرد» دید.مفاهیمی کهدرونمایه ی سیزه داستاناین کتاب را تشکیل می دهند؛ یا در رمان «عطش ماندگار» که ما با دختری به نام «مهتاب» آشنا می شویمکه به اصرارِ پدرش به ازدواج با احمد- پسر عموی ناتنی مادرش-رضایت می دهد. دختری که پیش از این خواستگاری داشت به نام «علی» که خانواده مانع از ازدواج شانشده بودند. «احمد» مردی است آتشی مزاج و بد دل که همین امر سبب میشود تعادلِ روحی «مهتاب» به هم بخورد و به شخصیتی منزوی بدل شود. او حتی به خواهرِ مهتاب نیز نظر دارد و این کار زمینهسازِ حوادثی ناگوار میشود.
چنین مفاهیمی را که گفته شد در رمانِ«دردناکترین داستان عالم» البته با رویکردی دیگرگون نیز می توان یافت.این رمان، درباره ی زندگی دو خواهرِ تحصیل کرده است به نام های «آتوسا» و «رکسانا » که پدر و مادرشان را از دست دادهاند و مسائلی چون تلاش برای معاش، عشق، رنج و اندوه، درون مایه ی آن را تشکیل می دهند.یا در رمانِ «اندوه رهگذران مرده»که در آن، سرنوشتِ سه شخصیت اصلی در هم ادغام میشود: پسر جوانی که در آرزوی هنرپیشه شدن، به«تهران» میآید؛ مردِ عامی و بیسوادی که روزی بر حسب اتفاق در قهوهخانهای مقابل دوربین قرار میگیرد و از آن پس آرزوی هنرپیشگی را در سر میپروراند و زن زیبا و جوانی که در آرزوی معروف و محبوب شدن از همسرش جدا میشود و قدم در راه هنر میگذارد؛ و نیز رمانِ«بعد از مرگ هنوز می میرم» که اساسا درون مایه ایعشقی و عاطفی دارد؛ به حدی که گاهی به سانتی مانتالیسم می زند. در این رمان، ما با روایت دختری به نام «سپیده» رو به روییم که از زیبایی ظاهری محروم است؛ او عاشقِ «ضیاء» می شود که در شرکتی، زیر دست او کار می کند؛ اما با بی توجهی پسر روبرو می شود و از هرراهی برای جلب او استفاده می کند؛ که البته نتیجه ای در بر ندارد. وقتی «ضیاء» با دختر زیبایی به نام «روح انگیز» – که به تازگی استخدام شده- قرار ازدواج می گذارد؛«سپیده» از ته دل آرزو میکند که هر دوی آنها بمیرند.
این نمونه ها خود نشان می دهد که جهانِ فکری «بی نیاز» و دغدغه ی او «انسانِ شهری» است. انسانِ گیر کرده در چنبره ی روابطِ ناهمگونِ شهرنشینی و پر از سوء تفاهم.
«… دلم می خواست اتفاقی می افتاد. افکار انقلابی، بدبختی مردم و احساس تعهد نسبت به آن ها از سرم بیرون می رفت. مجید هم از نرگس دلزده می شد و طلاق اش می داد تا من و نرگس به گوشه ی پرتی می رفتیم. حتا آرزو کردم که مجید عاشق دختر جوان و خیلی خوشگلی شود و نرگس را برای من بگذارد: ولی چه طور؟ مگه می شه یه مرتبه از زن اش بدش بیاد؛ تازه، مساله ی این افکار چه می شه؟ بدت از این، خیانتی که به خودم و آرمانم کردم!…»۴
اما آن چه هست این انسان ها کم تر راه مفری برای خود می یابند.
«دراز کشیدم و در چنین حالتی، و با عشقی که فقط در اوج بیزاری معنا پیدا می کرد، باز هم چهره ی تو را به خاطر آوردم، با همان نوری یا شاید جرقه ای که انگار قرار است تا آخر عمر با من بماند. اما مهم نیست؛ چون حالا تو فقط به من تعلق داری، فقط به من، با تمام درد و رنجی که دارم، با تمام بی معنایی زندگی و بیهودگی زندگی روزمره!»۵
آن ها در نهایت در مواجهه با «خود» و آن چه دیده اند یا می بینند، در جست و جوی جوابی بر این پرسش هستند که آیا رنج ها و مصیبت های آدمی، همچون نظر فلاسفه ی علمی، ناشی از شرایط و روابط انسان ها است و با تغییر این شرایط، این پدیده های شوم تعدیل می شود یا با نگاهی به «نیچه» و روان شناسی «فروید» در «نهادِ»بشر؛ البته در آثار اولیه ی «بی نیاز» چون «حلقه نفوذناپذیر گرگهای خاکستری» (رمان- ۱۳۶۹)، «مکانی به وسعت هیچ» (رمان- ۱۳۶۹) «دردناک ترین داستان عالم»(مجموعه داستان – ۱۳۷۰)،«میروم که بمیرم» (مجموعه داستان- ۱۳۷۷)،«علیاحضرت فرنگیس» (رمان- ۱۳۷۸) نظرِ نخست بیش تر خود را نشان می دهد؛ یعنی تاثیر شرایط بر رنج ها و آلامِ بشر؛ به طور مثال در رمان «مکانی به وسعت هیچ» روایت دردی است اجتماعی. دردی که بیش تر گریبانِ جامعه را گرفته است؛ بنابراین به فردیتِ انسانِ در گیرِ این اجتماع کمتر پرداخته می شود؛ و هر چه آثار بعدی را می خوانیم این نظر تعدیل می شود. اوج این پرسش در «افعی ها خودکشی نمی کنند» مطرح است. رمانی که با ساختاری متناسب و قصه ای پرکشش، به طرحِ پرسش هایی گاه هستی شناسانه پرداخته و به این وسیله به نقدِ بسیاری از مسائل می پردازد. قصه از وقوع یک جنایت می آغازد.بازرس، پرونده ی این قتل را بررسی می کند. قتلی که منجر به قتل چندین نفر می شود. او موضوع را با دایی اش «آلتان»- که متخصص مغز است- در میان می گذارد. «آلتان» ادعا می کند که با کالبد شکافی مغزِ مقتولین و بررسی گذشته شان می توان قاتل را شناسایی کرد.
چنین تمِ پلیسی ای البته با کم و کیف هایی در بسیاری از داستان های «بی نیاز» وجود دارد. در آغاز رمان می خوانیم:
«جنایتی که روز اول قرن بیست و یکم در میدان شیشی اتفاق افتاد، بیش تر حیرت انگیر بود تا هولناک. طبق گفته هایِ یازده شاهد عینی از جمع رهگذران، و چهار پلیس و سه مامور راهنمایی و رانندگی، قاتل در شرایطی دست به کشتار زد که به ذهن هیچ کس نمی رسید.»۶
نویسنده، اساسا با طرح و توطئه ای داستان اش را می آغازد و سپس در طولِ روایت، به گره گشایی از آن می پردازد.
«چوب کبریت های کامل و نصفه، کنار هم بودند. آن ها را از توی شکاف تیرِ بتنی چراغ برق برداشتم و بعد، پیچیدم توی خیابان فروردین. خم شدم تا به بهانه ی بستن بند کفش، پشت سرم را نگاه کنم…»۷
چنین امری، ارتباط با مخاطب را به دنبالِ خود می آورد و از آن جا که قصه و روایت بر فضای آثار داستانی «بی نیاز» حاکم است و حرف اول را می زند و با توجه به بافتِ رآلیستیِ منوط به رعایتِ دقیقِ عناصر مهندسی شده و با چیدمانِ دقیق عناصرِ ادبی چون پیرنگ، شخصیت پردازی، تعلیق و گره افکنی و گره گشایی، آثار داستانیِ«بی نیاز» را هر چه بیش تر به سمتِ آثارکلاسیکِ رآلیستی، رهنمون می سازد.
«نگو که می دیدی، بگو فقط اطرافت را نگاه می کردی. شاید هم اشکال از من بود و تو کسی را که می خواستی در من نمی دیدی. شاید ندارد، حتما همین طور بود! اگر نبود خیلی چیزها را می فهمیدی!»۸
کسانی که داستان های «بی نیاز» را می خوانند، به راحتی می توانند با دنیای داستانی او آشنا شوند؛ علایم و نشانه های گفتاری این نویسنده را دریافت کنند و در سایرِ آثار او نیز طبقِ قراردادهای نامریی و نانوشته به سراغ موضوعات توافق شده بین طرفین (نویسنده و مخاطب) بروند. بنابراین شاید گفت که دنیای ذهنی او، به تعبیر «گلشیری» که برای جهانِ داستانیِ«احمد محمود» به کار برده بود، دنیای آسان فهمی است. ما چنین مساله ای را در بسیاری از کارهای داستانی نویسنده می بینیم. در رمانِ«افعی ها خودکشی نمی کنند» حتا این مساله سببِ تضاد بین شخصیت ها و مکان و زمانِ داستان شده است.
همان طور که پیشتر ذکر شد آنچه فضای داستانی بی نیاز را منحصر به فرد می کند، نگاهی است که نشان از نوعِ نگاهِ او به رابطه ی بین نویسنده و مخاطب دارد. این نوعِ نگاه در فرمِ کارهای «بی نیاز» نیز اثر گذار بوده است. این که نویسنده ای بتواند چیدمانِ کارش را به سمتی سوق دهد که به دور از هیاهوهای فرمی، ذهنیت اش را به عین برساند، به خودی خود، نشان از تسلطِ او به فرم و دانش تئوریک دارد. این چنین است که زبان و نثر و نوع شخصیت پردازی در وهله ی نخست، آسان فهم به نظر آید اما این تمام مساله نیست. آن چه با خوانشِ عمیق ترِ آثارِ«بی نیاز» به ذهن متبادر می شود اتفاقا نوعِ نگاهِ هستی شناسانه ی او است. او در کارهایش سعی کرده است تا شخصیت هایش را در فرایندی دموکرات منشانه نشان دهد. نمونه های بسیاری را می توان از این فرایند نشان داد. اگر می بینیم که در رمانی چون «گل سرخ، ای تناقض ناب» که روایت مردی است به نام «شهاب» که از خانواده ای پر جمعیت است و فقیر و شهرستانی و برای درس خواندن به «تهران» آمده و وارد گروه مسلحانه ی مخالف شاه شده است، تضادِ بین شخصیت اصلیِ داستان(شهاب) با «خود» و با محیطِ پیرامون و حتا با «سازمان» اش دیده می شود، دقیقا به واسطه ی همین دیدِ هستی شناسانه ای است که نویسنده به واسطه ی آن، می خواهد خود را از مفاهیم کلیشه شده و تک بُعدی برهاند. رابط و تعلیم دهنده ی سازمانی او «احمد» رابطه ی خشکی با او دارد. در این خودسازی ها با زنی شوهر دار و کارگر آشنا شده و با او رابطه پیدا می کند. رابطه ای شدید که او را در تناقضِ بین مبارزه برای خلق و احساسات و روابط با خلق، قرار می دهد. در نهایت، سازمان لو می رود و همه مجبور به مخفی شدن هستند. او نیز مجبور می شود از زن جدا شود.در این جا ما با انسانی پر از تناقض برخورد می کنیم. چنین تناقض هایی که در هر مرحله ای خواستار طرح پرسش است، در بسیاری از کارهای دیگرِ «بی نیاز» نیز دیده می شود. به نظر می رسد دغدغه ی نویسنده، تلاطم های روحی ای است که به واسطه ی آن، انسان می بایست هر طور شده، خود را از چنبره ی سنگینِ آن رها سازد؛ گیرم که گاهی ساختِ داستان ها، در چنبره ی سنگینِ چنین مفاهیمی گم می شود.
به طور کلی با توجه به این که فرم و ساختِ داستان های «بی نیاز» با توجه به سبک واقع گراییِ (رآلیسم) او، در بسیاری مواقع با موضوع، پیوندی دیالکتیکی دارد؛ گاهی نیز این توازن به هم می خورد- به طور مثال در رمان «بعد از مرگ هنوز می میرم»؛ که البته از آن جا که در این مقال نمی گنجد و بحثی جداگانه و مفصلی را می طلبد، در همین حد اشاره می شود. با توجه به این که چنین مساله ای البته- کم و بیش- در مورد بسیاری از نویسندگانِ اجتماعی نویس نیز دیده می شود.
۴
آیا این واقعیت که «بی نیاز»، به واقع بی نیاز از هر گونه هیاهو بود و نویسنده ای بود مستقل که دغدغه اش، انسانِ معاصر بود؛این که او همواره به مسائل و مشکلاتی می اندیشید که گریبان ادبیاتِ «ایران» را گرفته بود؛ سبب نشده است که چون «احمد محمود» با مشکلاِت فراوانی در زندگی شخصی و ادبی اش روبه شود و بسیاری از کارهایش هنوز که هنوز است اجازه ی چاپ نگیرد و دچار سانسور شود؟ او خود نیز در این راستا و در یکی از آخرین اظهار نظرهایش گفته بود:«ممیزی، ادبیات را خنثی و یکنواخت کرده و تضادهای زندگی واقعی به کتابها راه پیدا نمیکند… من فکر نمیکنم شرایطِ ممیزی بهتر شود، چون عدهی زیادی هستند که میخواهند ممیزی به حداقل برسد، اما عدهی زیادتری هستند که منافعشان در بسته بودن فضای فرهنگی است؛ چون وقتی پای فهم و خرد به میان میآید، ترجیح میدهند عقلانیت ابزاری را حاکم کنند و از عقلانیتِ فرهنگی به دور باشند. جامعهای هم که از عقلانیتِ فرهنگی دور باشد، ضررش به همه می رسد.»۹
کوتاه کنیم؛ پرداختن به زندگی و اندیشه های نویسنده گانی چون «فتح الله بی نیاز» توجه مان را به یک مساله ی اساسی جلب می کند؛ این کهنویسنده گانی که بدون درکِ شرایط اقتصادی- اجتماعی و تحلیل آن، تنها به مسایل سطحی جامعه توجه نشان می دهند، آن ها که با توسل به فرمی پیچیده و معماگونه ی ناشی از درک و بینشی ناقص از تئوری های آن طرف مرزها، می نویسند، اثرشان نیز به شدت سطحی و پیش پا افتاده خواهد بود و زود از خاطره ها فراموش خواهند شد. آیا وقت آن نرسیده که ادبیات داستانی، نفسی تازه کند و از حصار تئوری های عجیب و غریب و گاه فسیل شده، بیرون آمده و راهی در خور منزل خود پیش گیرد؟ و این که باید توجه داشت تا زمانی که ادبیات داستانی نتواند هم قدم و حتا هم نفس با مردم- مردم همین جامعه – به پیش رود و دغدغه ی اجتماع اش را داشته باشد- اجتماعی که پرورش دهنده ی او است – نه هیاهوهای صرف برای به اصطلاح عرض اندام جلوی یک عده به اصطلاح فیلسوف و همه چیز دان داخلی و خارجی، هیچ گاه نمی تواند رشد کرده و حتا نفس بکشد. ضرورت بررسی جهانِ اندیشه ی نویسندگانی چون «فتح الله بی نیاز» در همین نوعِ برداشت خودش را نشان می دهد. اگر هنوز خردَک دغدغه ای برای رابطه ی ارگانیک و دیالکتیکیِ «فرم» و «محتوا» در ادبیات داستانیِ ایران وجود داشته باشد، اگر حتی هنوز کمی به «دید»، «بینش» و جهان اندیشه ی داستان نویس وقعی نهاده شود؛ و بپذیریم که دوران این حرف که «اگر پیام می خواهی برو تلگراف خانه» گذشته است؛ و اتفاقا در چنین شرایط وانفسایی، نیاز به «معنا» متناسب با ساختِ جهانِ امروز، حس شود، آشکار است که نه تنها وجودِ کسانی چون «بی نیاز» از اهمیت والایی برخوردار می شود و داد و فریادمان در نمی آید که در آثار او «فرم فدای معنا شده است» بل که شاید به درستیبتوان با این جمله از رمانِ «مکانی به وسعت هیچ» هم کلام شد که:«به خاطر وجود رادیو نبود که توشمال به گدایی افتاد، چون از مدت ها پیش مردم به این نتیجه رسیدند که پرتاب دستمال خون آلود در پی زفافی که حجله ای سوت و کور داشت نیازمند بوق و کرنا نیست. در ضمن پسر بچه هایی که ختنه می شدند، در کوره ی کور زمانه دیگر آن مردهای سلحشوری نمی شدند که کوس ختنه سوران شان در کوه ها و دشت ها به صدا در آید. مردها هم آن قدر حرمت نداشتند و مرگ شان با اهمیت نبود که در شرایط قحطی برای شان ساز چپ نواخته شود»۱۰
پانویس:
- دل نگرانی های «فتح الله بی نیاز چه بود؟»، خبرگزاری ایسنا، دوشنبه سیزده مهر ماه ۱۳۹۴
- «روشنفکر و روشنفکری» نوشته ی «فتح الله بی نیاز»، به نقل از سایت ادبی، هنری حضور
- «انسان رو در روی جهان» جستارهایی درباره ی فردیت خلاق در گفت و گو با اهل قلم و اندیشه)، به کوشش «کیوان باژن»، گفت و گو با «فتح الله بی نیاز»، این کتاب به زودی از سوی نشر قطره چاپ خواهد شد.
- گل سرخ ای تناقض ناب،امتدا، چاپ نخست ۱۳۸۳، ص ۶۸
- بعد از مرگ هنوز می میرم، آوای کلار چاپ نخست ۱۳۸۶، ص ۱۴۳
- افعی ها خودکشی نمی کنند، مروارید، چاپ نخست ۱۳۸۲
- گل سرخ، ای تناقض ناب، امتداد، چاپ نخست ۱۳۸۳
- بعد از مرگ هنوز می میرم، آوای کلار چاپ نخست ۱۳۸۶
- دل نگرانی های «فتح الله بی نیاز چه بود؟»، خبرگزاری ایسنا، دوشنبه سیزده مهر ماه ۱۳۹۴
- مکانی به وسعت هیچ، امتداد، چاپ نخست ۱۳۸۴، ص ۸۴