نگاهی به رمان «رودخانه ی تباهی: فرار از کره ی شمالی»
نوشته ی «ماساجی ایشیکارا»، ترجمه ی «فرشاد رضایی»
(تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۹۸)
جواد اسحاقیان
“رودخانه ی تباهی: فرار از کره ی شمالی” با عنوان اصلی (A River in Darkness: One Man’s Escape from North Korea) بخشی از “خود- زندگی نامه” (Auto- biography) ی نویسنده ی ژاپنی “ماساجی ایشیکاوا” (Masaji Ishikawa) است که نخستین بار در سال ۲۰۰۰ به زبان اصلی انتشار یافت و “ریســـا کوبایاشی” (Risa Kobayashi) و “مارتین براون” (Martin Brown) با ترجمه ی آن به زبان انگلیسی در سال ۲۰۱۸ بر ارزش و اعتبار این اثر افزودند. این رمانِ خود- زندگینامه ای را “فرشاد رضایی” به فارسی برگردانده است و نخستین خطای غیر قابل بخشایش او، تغییر عنوان یک اثر ادبی است. نویسنده ی ژاپنی، با گزینش آگاهانه ی عنوان “رودی در تاریکی: فرار از کُره ی شمالی” نه تنها از دو آرایه ی ادبی دلالتگر “تناقض” (paradox) و “استعاره” metaphor)) بهره جسته، بلکه همین آرایه ها، خواننده را برمی انگیزد تا دریابد “رود” استعاره از “آزادی” و “باززایی” و “تاریکی” استعاره از “کره ی شمالی” است که در ظلمت یک ایده ئولوژی تباه و خودکامگی مطلق فرورفته است؛ در حالی که “رودخانه ی تباهی” خود یک “اضافه ی تشبیهی” است و چیزی از عنصر تضاد و تناقض در آن نیست و مانند کردن “رودخانه” به “تباهی” خطا است. افزون بر این، نویسنده خوب میدانسته که گذر از رود، بن مایه ای اسطوره ای است که به آن “تک اسطوره” (monomyth) میگویند و آنکه از دریا یا رودخانه ای میگذرد، دارد یک مرحله ی “ورود” یا “تشرّف” ((initiation را پشت سر می نهد تا سفر خود را به سوی تکامل و رسیدن به تمامیت روانی آغاز کند. مثلاً حضرت “موسی” از رود “نیل” میگذرد تا مأموریت خود را برای آزاد سازی قوم به بردگی افتاده اش در “مصر” متحقق کند یا “داراب” نوزاد در “دارابنامه ی طُرسوسی” از “دجله” میگذرد تا در چهارده سالگی به پهلوانی رهایی بخش تبدیل شود؛ یا “رستم” و “کیخسرو” در چشمه و رودی سر و تن می شویند، تا از نو در هیأتی تازه متولد شوند. اتفاقاً راوی و نویسنده ی این داستان، نخستین سفر خود را هم در “سیزده سالگی” و با گذشتن از “دریای ژاپن” آغاز می کند و این گذار را “تولد دوباره” می نامد (ایشیکاوا، ۱۳۹۸، ۴۰) و زمانی را هم که به گریز از “جهنم کره ی شمالی” از رودخانه ی “یالو” واقع در مرز “چین” و “کره ی شمالی” میگذرد و خود را در “چین” می یابد، باز آن را “تولد دوباره” ی خود میخواند (۱۷۴). افسوس که بسیاری از مترجمان ما فقط زبان می دانند و از درک بیشتر ظرایف و دقایق متنی که به فارسی برمیگردانند، غافلند و سرِ خود، عناوین داستانهای کوتاه و بلند را تغییر میدهند.
باری، این رمان نوعی “خود- زندگی نامه” است و از یک تجربه ی ارزنده ی واقعی در زندگی نویسنده خبر میدهد و به همین دلیل، از “زاویه ی دید اول شخص” نقل می شود و “رمان” به معنی دقیق اصطلاحی نیست و باز به همین دلیل نقش “تخییل” یا عنصر ذهنی و زیبایی شناسی یا آنچه به آن “فیکشن” ((fiction میگویند، در آن ناچیز و عنصر واقعیت عینی و گزارشگری اجتماعی – تاریخی نیرومندتر است و اگر قرار بود آن را “رمان” بدانیم، حتماً “رمان رشد” ( (bildungsromanنامیده می شد. آنچه نویسنده در این روایت از وضعیت اجتماعی ـ سیاسی کره ی شمالی می نویسد، کاملاً مستند است و من میکوشم با بهره جویی از پژوهشنامه ای با عنوان “چگونه کره ی شمالی میخواهد با تهدید جنگ هسته ای خود را از شر حقوق بشر راحت کند” (The Government Facilitation of North Korea’s Human Rights Abuses by the Threat of Nuclear War) نوشته ی “کیم ک. آ. دوم” ((Kim K. A. Doom ـ که فصلی در مطالعات آسیایی ـ آمریکایی است و در سال ۲۰۱۵ در صد صفحه انتشار یافته است ـ و چند منبع دیگر، این روایت رمان گونه را از دیدگاه “ایده ئولوژی” حاکم بر نظام سیاسی کره ی شمالی مورد بررسی قرار دهم که به شدت فراگیر است.
این رمان گونه، سه فصل دارد. نخستین فصل از پدر و مادر “ایشاکاوا” میگوید. پدر اهل کره ی شمالی و مادر، ژاپنی بوده است. پس از جنگ جهانی دوم، ژاپن از دو و نیم میلیون زندانی کره ای ـ که با خود آورده ـ به عنوان نیروی کار بهره جویی میکرده که نمی توانسته اند به کشور خود بازگردند و دولت استعمارگر ژاپن از این نیروی کار رایگان، به شدت استفاده کرده است. با این همه، کره ایهای مقیم ژاپن به خاطر علایق مشترک فرهنگی و تاریخی خود، برای مبارزه با نژادگرایی ژاپن، نهادهایی ایجاد کرده اند و به همین دلیل از نظر کشور ژاپن، عناصر نامطلوبی به شمار می آیند و با دیدی نژادپرستانه با آنان برخورد می شود. از سوی دیگر پس از تقسیم کره به دو بخش شمالی و جنوبی و استقرار دو نظام سیاسی متفاوت سوسیالیستی و سرمایه داری در سال ۱۹۴۹، رهبران کره ی شمالی در اندیشه ی جذب کره ایهای مقیم ژاپن و کره ی جنوبی اند.
فصل دوم رمان از زمانی آغاز می شود که بحرانی اقتصادی در میانه های دهه ی ۱۹۵۰ در ژاپن به وجود می آید و عرصه را بر کره ایهای مقیم این کشور تنگتر می کند. “کیم ایل سونگ” ((Kim Il Sung رهبر کره ی شمالی هموطنان خود را در ژاپن و کره ی جنوبی به کشوری فرامیخواند که خود آن را “بهشت روی زمین” میداند؛ کشوری که گویا در آن از استثمار انسان از انسان و نابرابری اجتماعی اثری نیست و شأن و کرامت همه ی شهروندان نگاه داشته می شود و گرگ و برّه از یک چشمه آب می نوشند و رابطه ی میان دولت و ملّت، رابطه ی میان “پدر” و “فرزند” است. خانواده ی “ایشیکاوا” به اشاره ی پدر کره ای، زیر تأثیر این آوازه گریهای دروغ، مانند هزاران کره ای دیگر و به شوق زندگی در “مدینه ی فاضله” ای به نام “کره ی شمالی” با کشتی عازم این کشور می شوند. سیاست جذب کره ایها تا سال ۱۹۸۴ ادامه یافت و مهاجران شیفته سارانه با پای خود به باتلاقی میرفتند که کسانی چون “ایشیکاوا” پس از سی سال زندگی نکبت بار و حتی تجربه ی یک بار خودکشی ناموفق (۱۲۲) به خاطر گرسنگی مفرط، تنها به گونه ای معجزه آمیز می توانستند از آن بگریزند.
سومین فصل رمان، به توصیف هراس آور نویسنده از وضعیت زندگی در یک کشور ایده ئولوژی زده، فقیر، سنتی، آدمکش و عقب افتاده اختصاص دارد؛ کشوری که مردمش هم زیر تأثیر آموزه های جهنمی حزب، اندک اندک منش انسانی خود را از دست داده اند و به رُباتهایی دست آموز و بی اختیار تبدیل شده اند که حاضر نیستند حتی لحظه ای در باره ی سرنوشت تباه خود بیندیشند و چاره ای بجویند تا دست کم دریابند آنچه آنان میگذرانند، زندگی نیست؛ مُردن تدریجی است.
***
سازه های ایده ئولوژی در ساخت رمان: از آنجا که قرار است این “خود- زندگینامه” را با رویکرد ایده ئولوژی حاکم بر ساختار اجتماعی ـ سیاسی “کره ی شمالی” بررسی کنم و برخی از نمودهای آن را در پندار، گفتار و کردار رهبران و کارگزاران این ایده ئولوژی ناکارآمد نشان دهم، تحلیل رمان را با آوازه گریهایی آغاز می کنم که رهبری این
کشور را برمی انگیزد تا بخشی از جمعیت دو میلیون و چهارصد هزار کُره ای مقیم این کشور در “ژاپن” به زاد بوم خود بازگرداند. شخصیت اصلی رمان “ماساجی” بخشی از رغبت به مهاجرت را در اِعمال سیاست تبعیض نژادی “ژاپن” میداند که در همه ی سطوح حیات اجتماعی این کشور نمود می یافت. نخست باید دلایلی برای بیزاری از زندگی در جامعه ای نژادگرا وجود داشته باشد تا سپس گروهی تصمیم بگیرند از این وضعیت رهایی یابند. گام دوم برای مهاجرت به زاد بوم، جاذبه ها و مواعید دروغینی است که رهبری کشور به یاری آن میکوشد نیروی انسانی لازم را برای ساختمان سوسیالیسم در کشور خود فراهم آورد. این هر دو شرط لازم و کافی، پدر خانواده را ـ که اصلیتی کُره ای و ذهنیتی ملّی گرایانه دارد ـ به مهاجرت به سرزمین پدری برمی انگیزد:
” سال آخر دبستان، پدرم تصمیم گرفت مرا به مدرسه ی راهنمایی کوچک کُره ایها بفرستد. اکثر بچه های آن مدرسه، مثل من خانواده ای فقیر داشتند. فقر ما ناشی ازتبعیض نژادی بود. همشاگردیهای من اغلب موقع بازی در خارج از مدرسه با ژاپنیها درگیر می شدند. به مرور، همه شان تبعیض نژادی را به خشونت گره میزدند. . . حالا میفهمیدم که مادر بزرگ و اقوام مادرم در باره ی کره ایها اشتباه فکر میکرده اند. کره ایها به هیولاهایی که آنها ازشان ساخته بودند، هیچ شباهتی نداشتند. درست است که آدمهای سرسختی [کله شقی] بودند، ولی مگر می شد در آن وضعیت سرسخت نبود؟ . . .
در مدرسه به ما یاد میدادند که کیم ایل سونگ پادشاهی است که کره را از چنگ استعمار آزاد کرده است. او با امپریالیستهای آمریکایی و نوکرانشان در کره ی جنوبی جنگیده و پیروز شده بود. در ذهن ما فروکرده بودند که کیم ایل سونگ، فرماندهی شکست ناپذیر از جنس فولاد است. معلوم بود که معلمها هم از نقش او به عنوان “رهبر کبیر” ملتی نوظهور، احساس غرور میکردند. ژاپن در همین حین، دچار رکود شد. بسیاری از شرکتها ورشکست شدند و نرخ بیکاری، یکباره بالا رفت. مهاجران کره ای، ضعیفترین قشر جامعه ی ژاپن بودند و وضعیتی که تا پیش از این کم و بیش آنها را به زحمت می انداخت، حالا خیلی از خانواده ها را دچار بحران کرده بود. همزمان، کیم ایل سونگ در کره ی شمالی اعلام کرد در حال ساخت آرمانشهری سوسیالیستی است. حالا سرزمینی به وجود آمده بود به اسم “سرزمین موعود”، “بهشت روی زمین”، “سرزمین شیر و عسل”. معلمان ما هم از سرِ درماندگی این شعارها را باور میکردند . . .
کیم ایل سونگ در سخنرانی اش در تاریخ ۸ سپتامبر ۱۹۵۸ ـ که ما آن را از رادیوی مدرسه شنیدیم ـ کلی از کره ی شمالی تعریف کرد: ” هموطنان ما در ژاپن بی بهره از از هر گونه حق و حقوق انسانی، زندگی میکنن و همواره با اونها تبعیض آمیز رفتار می شه و به همین خاطر در فقر به سر می برن و میخوان به مملکت مادریشون برگردن. ما با آغوش باز ازشون استقبال میکنیم. دولت جمهوری خلق تضمین میده که اونها می تونن به محض رسیدن به سرزمین مادری، زندگی تازه ای بنا کنن. ما رفاه اونها رو تضمین میکنیم ” (۳۱ـ ۲۶).
خواننده با مطالعه ی همین نقل قول، می تواند به افسون و ویژگیهای اصلی “ایده ئولوژی” پی ببرد و دریابد که:
- ایده ئولوژی، خاستگاهی احساسی، عاطفی و غیر عقلانی دارد و به همین دلیل تفکر انتقادی را برنمی تابد؛
- ایده ئولوژی، از وضعیت اجتماعی نامطلوب نشأت می گیرد و طبعاً در جست و جوی رسیدن به “کمال مطلوب” و “آرمانشهر” خیالی است؛
- ایده ئولوژی، افراد ساده اندیش را بیش از دیگران برمی انگیزد و چون اینان، توانایی و انرژی بیشتری برای بروز هیجانات خود دارند، زودتر به کنش اجتماعی روی می آورند؛
- ایده ئولوژی، به “زیر بنای مادّی” و “هستی اجتماعی” بی اعتنا است و به همین دلیل، قادر نیست متحقق شود و پس از اندک مدت، از آن توهّم زدایی می شود؛
- ایده ئولوژی، همان “آگاهی کاذب” و بر “توهّم” استوار است و به همین دلیل، توانِ افسونگری و اغواکنندگی زیادی دارد؛ نکته ای که توضیح دقیقتری میطلبد.
راوی ـ نویسنده در ادامه ی این نقل قولها و پس از پشت سر نهادن یک تجربه ی عملی زیستی در “جهنم” ی به نام “کره ی شمالی” اما پیش از حرکت به “سرزمین موعود” می نویسد:
” دولت وقت ژاپن، مشتاقانه این بازگشت دسته جمعی را ظاهراً به دلایل بشر دوستانه تبلیغ میکرد. در دوران حکومت امپراتوری ژاپن، هزاران هزار کره ای به اجبار به ژاپن آورده شدند تا به عنوان برده و بعدها به عنوان گوشت دم توپ به کار گرفته شوند و حالا، دولت ژاپن می ترسید این کره ایها و خانواده هایشان ـ که بعد از جنگ در حقشان تبعیض شده بود و در فقر به سر می بردند ـ به منشأ ناآرامیهای اجتماعی تبدیل شوند. از دید دولت کره ی شمالی هم کشورِ پس از جنگ کره، به شدت نیازمند بازسازی بود و چه بهتر از سرریز شدن نیروی کار جدید؟ کیم ایل سونگ شدیداً دنبال این بود که به دنیا ثابت کند “جمهوری دموکراتیک کره” از کره ی جنوبی برتر است. بازگشت هزاران کره ای به خانه به عنوان پیاده نظام، چیزی نبود جز هیزمی برای آتش آرمانگرایی دیوانه وار کیم ایل سونگ. . . جامعه ی کره ایهای مقیم ژاپن و رسانه های جمعی، به یک اندازه در این ماجرا مقصرند. سران جامعه ی کره ایها، عده ای متوهّم بودند اما خبرنگاران به شکل عجیبی ساده لوحانه رفتار میکردند. درست است که آنها بابت تاریخچه ی استعمار کره ایها به دست امپراتوری ژاپن عذاب وجدان داشتند، ولی این عذاب وجدان نه تنها به قوه ی تعقّلشان کمکی نکرده بود، بلکه افکار آنها را تحت تأثیر قرار داده و تفکر انتقادی را به محاق برده بود و عجیب این که آنها هنوز هم کمونیسم را مسیری برای نیل به آرمانشهر بشری میدیدند. از خودم می پرسم چند نفر از آنهایی که در شیپور شعارهای کره ی شمالی میدمیدند، در تمام این سالها حقیقتاً به عمق فلاکتی که بر آن مردمان تحمیل کردند، پی برده اند؟ ” (۳۳)
“ماساجی” با رسیدن به “آرمانشهر” نخستین نمودهای عینی “ایده ئولوژی توده ای” را در بندر “چونگجین” به چشم می بیند؛ آفتاب آمد دلیل آفتاب:
” به بارانداز که رسیدیم، چند نفر از اهالی کره ی شمالی آمدند داخل کشتی تا به ما در پیاده شدن کمک کنند. لباسهایشان، کفشهایشان و هر چه به تن داشتند، نشان میداد که این ساکنان بهشت، بی نهایت فقیرتر از آن چیزی هستند که ما در طول زندگی فلاکتبارمان در ژاپن از سر گذرانده بودیم . . . من هم مثل مادرم نگران آینده بودم ولی برای من ـ که پسری سیزده ساله و تازه بالغ بودم ـ بدترین نشانه زمانی بروز کرد که اولین وعده ی غذایمان را در کره ی شمالی جلومان گذاشتند. غذایی که جلوم گذاشتند، غیر قابل تصور بود. به ما گوشت سگ داده بودند. بوی گندش حال آدم را به هم میزد. خیلی گرسنه بودیم. برای همین، دستمان را گرفتیم جلو بینیهایمان ولی باز هم عق میزدیم. من خیلی زور زدم جلو حالت تهوعم را بگیرم. هیچ کداممان نتوانستیم حتی یک لقمه از آن غذا را بخوریم. ما به هیچ وجه حق نداشتیم از مرکز پذیرش خارج شویم. بنابراین ما در بهشت روی زمین، زندانی شده بودیم. به هر خانواده، اتاقی دادند که شش تشکچه در آن، جا می شد. باد سرد شدیدی از لای دیوارهای زپرتی اتاق به داخل میوزید و سنگ ریزه ها، گونه هایمان را خراش میدادند. همان شب اول و در همان حال که کنار هم خوابیده بودیم و روی زمین سرد میلرزیدیم، بر من معلوم شد چه بر سرمان خواهد آمد ” (۴۱ـ۳۹).
“مارکس” (Marx) به عنوان بنیانگذار نظریه ی “مارکسیسم” میان “روبنا” ((Super-Structure ی اجتماعی (اندیشه ها، باورها، سیاست، نظام حقوقی، هنر و ادبیات و جز آن) و “زیربنا” (Infra-Structure ) ی اجتماعی (نیروها و روابط تولیدی و اقصادی) پیوندی متقابل قایل بود و در کتاب “مقدمه ای بر نقد اقتصاد سیاسی” (A Contribution to the Critique of Political Economy) نوشت:
” مردم در ضمن تولید اجتماعی، وارد یک رشته مناسبات معین می شوند که اجتناب ناپذیر و مستقل از اراده ی آنها است؛ یعنی نوعی از مناسبات تولیدی که با مرحله ی خاصی از توسعه ی نیروهای مولّده مادّی تطبیق میکند. همه ی این مناسبات تولیدی، ساختار اقتصادی جامعه را می سازد و بر همین شالوده ی واقعی است که روبنای حقوقی و سیاسی بر پا می شود و این “روبنا” با اَشکال معین آگاهی اجتماعی تطبیق میکند. وجه تولید زندگی مادّی، حیات اجتماعی، سیاسی و ذهنی را مشروط میکند. آگاهی مردم، هستی آنان را تعیین نمیکند بلکه برعکس، “هستی اجتماعی” ((Social Being آنان “آگاهی اجتماعی” ((Social Consciousness ایشان را تعیین میکند ” (مارکس ـ انگلس، ۱۹۷۸، ۴۱).
من در این نوشته میکوشم نشان دهم که نه تنها میان “روبنا” به ویژه “ایده ئولوژی” خود ساخته و تباه رهبری “حزب دمکراتیک خلق” و “رهبر کبیر” ((Great Leader به عنوان یگانه نهاد بازتولید “ایده ئولوژی” از یک سو و “زیربنا” ی تولیدی و مناسبات تولیدی در این کشور فقیر و استبداد مطلق زده از سوی دیگر پیوندی هست، بلکه اصرار دارم نشان دهم که این ایده ئولوژی تباه، گونه ای “آگاهی کاذب” ((Fale Consciousness نیز هست که خصلت ذاتی “ایده ئولوژی” است و گرنه، تجربه ی عملی استقرار “سوسیالیسم” در این کشور پس از گذشت نیم قرن آن هم در آستانه ی قرن بیست و یکم و این اندازه تجربیات عظیم علمی، فن آوری و شبکه های مجازی اطلاعات نباید چنان پس افتاده باشد که در نخستین پذیرایی از سیل مهاجران هموطن “گوشت سگ” به آنان بخورانند و آنان را از هرچه سوسیالیسم و ایده ئولوژی رهایی بخش است، بیزار کنند. به باور “آلتوسر” (Althusser) مارکسیست فرانسوی “ایده ئولوژی” دو جنبه دارد: یکی “اشاره” (Allusion) و آن رغبت و آرزوی آدمی به ساختن جامعه ای است که مناسبات انسانی بر آن چیره باشد و بهره کشی انسان از انسان بر آن غالب نباشد و دیگری “توهّم” ((Illusion که همان “آگاهی کاذب” است؛ یعنی
آن بخش از ایده ئولوژی که خیال و سرابی بیش نیست و آدمی را به “ناکجا آباد” و گونه های مختلفی از ذهنیت هدایت میکند که وقتی جنبه ی عملی پیدا میکند، شهروندان کره ی شمالی را مجبور میکند برای تأمین نیازهای غذایی خود، روانه ی جنگل و کوه و بیابان شوند و روزی و جیره ی غذایی خود را در میان علفها و گیاهان شبه خوراکی بجویند و گاه مسموم شوند. “آگاهی کاذب” یعنی این که طبقات آسیب پذیر جامعه زیر تأثیر تلقینات مسموم کننده ی دولت سرمایه داری بپذیرند که ” نظام سرمایه داری، عیب و ایرادی ندارد و فرصتهای مساوی برای همگان فراهم می آورد. طبیعی است این گونه تلقی از سرمایه داری، قانع کننده تر از این فکر است که باید کنترل ابزارهای تولید و سرمایه را به دست گرفت ” (لیچ، ۲۰۱۰، ۱۳۳۳). “آنتونیو گرامشی” (Antonio Gramsci) مارکسیست ایتالیایی در آغاز قرن بیستم به ایده ئولوژی چیره بر طبقه ی کارگر کشور خود در مقطع زمانی قدرت گرفتن احزاب فاشیستی کشورش اشاره میکند که به سادگی تمام، ایده ئولوژی چیره بر احزاب دولتی و حاکم فاشیستی را می پذیرفتند در حالی که به واقع می بایست نگرشی مخالف آن میداشتند، زیرا منافع طبقه ی کارگر نمی تواند همان منافع طبقاتی احزاب فاشیستی در حاکمیت باشد. این نکته ی باریک از مو نشان دهد که چگونه “آگاهی کاذب” مستقیماً ربطی به طبقه ای ندارد که از آن استفاده میکند؛ بلکه طبقات متضاد اجتماعی اعم از طبقه ی سرمایه دار یا طبقه ی کارگر، می توانند “آگاهی کاذب” خود را به عنوان “ایده ئولوژی” به توده های ناآگاهتر اجتماعی قالب کنند.
- کیش شخصیت، در نظام ایده ئولوژیک رشد میکند: “کیش شخصیت” (personality cult) ویژگی برجسته
در حکومت خانواده ی “کیم” است که ریشه های عمیقی در فرهنگ باستانی و ساختار حکومت “کره ی شمالی” داشته است. این کیش از همان زمان به قدرت رسیدن “کیم ایل سونگ” در سال ۱۹۴۸ بروز کرد و حتی پس از مرگش در سال ۱۹۹۴ هم ادامه یافت. در حالی که “کیش شخصیت در کشورهای دیگر هم نمونه هایی شاخص داشته است، این ویژگی حتی قابل قیاس با کیش شخصیت در رهبرانی مانند “استالین” Stalin)) و “مائو” (Mao) نیست و از آنها به مراتب فراتر میرود (هانتر، ۱۹۹۹، ۲۶۲). این گونه “کیش شخصیت” استثنایی هم “سوسیالیسم کُره” را زیر تأثیر خود قرار داده، هم به “تمامیت خواهی” کره ی شمالی، سمت و سوی خاصی داده است. تفاوت برجسته ی کیش او با کیش شخصیت این دو رهبر در این بود که او به خدایی تبدیل شد که زندگی و مرگ همگان در ید قدرت او است و کلمات قصارش در حکم آیاتی الهی که بی تردید و اظهار کراهت، باید بی درنگ عملی ساخت (هانتر، ۱۹۹۹).
آوازه گری و ستایش “رهبر کبیر” از همان لحظه ی ورود خانواده به خانه ای در روستای “دونگ چونگ ری” آغاز می شود:
” مادر فولاد زرهی کنار درِ خانه منتظرمان بود. زن با لحنی متفرعن و مضحک با ما حرف میزد. بعداً فهمیدم این زن، رئیس اتحادیه ی محلّی زنان دموکرات است. او چند نفر از همسایه های ما را به زور آورده بود تا به ما خوشامد بگویند. به محض این که وارد خانه شدیم، زن شروع کرد به سخنرانی: ” اینا رو تو ژاپن اذیت میکرده ان ولی به لطف خونگرمی و مهربانی رهبر کبیرمون، کیم ایل سونگ، تونسته ان برگردن کشور مادریشون ” (۴۳).
ما پیش تر تنها از “ده فرمان” ی آگاهی داشتیم که خداوند در “کوه سینا” به “حضرت موسی” (ع) ابلاغ کرد تا به قومش بیاموزد که متن آنها در “تورات” (کتاب “تثنیه”، باب پنجم) آمده است. اما در رژیمهای ایده ئولوژیک، شخصیتهای کارازماتیک ـ که هاله ای از تقدس هم دارند ـ تا مرز پیامبران الهی فرامی روند و می توانند “ده فرمان” داشته باشند اما نه از جانب خداوند که به آن باور ندارند؛ بلکه به اعتبار قدرت سیاسی خود که برتر از هر نیروی دیگری است. دقت کنیم:
” در دهه ی هفتاد میلادی، شعار تازه ای سرِ زبانها افتاد: “استراتژی سرعت” و این شعار هم تبدیل شد به یکی دیگر از عبارتهای دهان پرکن بی معنی حال به هم زنی
که در جلسات توجیهی ما نشخوار می شد. ما باید “ده فرمان کیم ایل سونگ” را هم حفظ میکردیم و آن قدر تکرارشان میکردیم تا برای همیشه، ملکه ی ذهنمان شوند. من در انتها، احساس میکردم ذهنم را تسخیر کرده اند. هنوز هم آن “ده فرمان” در خاطرم مانده. معلوم است که مانده. اگر نمیماند، خیلی پیش از اینها ریق رحمت را سر میکشیدم. اینها، ده فرمان کیم ایل سونگ بودند:
- شما باید همگی در نبرد برای اتحاد کلّ جامعه با ایده ئولوژی انقلابی کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، شرکت جویید؛
- شما باید رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، را با وفاداری کاملتان، گرامی بدارید؛
- شما باید حکومت مطلقه ی رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، را به منصه ی ظهور برسانید؛
- شما باید ایده ئولوژی انقلابی رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، را دین خود و تعالیمش را، آیین خود بدانید؛
- شما باید به اصل اطاعت محض از تعالیم رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، مؤکداً وفادار بمانید؛
- شما باید ایده ئولوژی و اراده و وحدت انقلابی کلّ حزب را حول شخصیت رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، مستحکم بدارید؛
- شما باید رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، را الگوی خود قرار دهید و ظاهر انقلابی، روشهای کار انقلابی و سبک کارِ مردم محور را به کار بگیرید؛
- شما باید حیات سیاسی ای را که رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، به شما ارزانی داشته، گرامی بدارید و وفادارانه پاسخ اعتماد و خردوَرزی عظیم او را با مهارت و آگاهی سیاسی فزاینده تان بدهید؛
- شما باید قوانین سازمان بخش قدرتمندی تعیین کنید تا کل حزب، ملت و ارتش تحت رهبری یک نفر و فقط یک نفر یعنی رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، پیشروی کنند؛
- شما باید دستاورد عظیم انقلابی رفیق کیم ایل سونگ، رهبر کبیر، را نسل به نسل منتقل کنید و تا ابد آن را به میراث بگذارید و کامل کنید ” (۹۷-۹۶).
چنان که از این منشور بزرگ برمی آید، در هیچ یک از “فرمان”ها، نه نامی از طبقه ی کارگر و کشاورز برده می شود که گویا وی از سوی آنان سخن میگوید، نه حتی اسمی از “حزب دموکراتیک خلق” برده می شود. در تمامی این فرمانها، تنها از اراده ی ملوکانه ی “رهبر کبیر” یاد می شود و نمی توان از او یاد کرد، بی آن که صفت یگانه و انحصاری “رهبر کبیر” حتماً در آن ذکر شود. او خود، “خدا” است و نیازی هم به واسطه ای چون “پیامبر” ندارد. احکامش مانند “ده فرمان” خداوند به “حضرت موسی” جنبه ی اخلاقی و دینی ندارد؛ دعوت به عبودیت مطلق است. استناد به یکی از این فرمانها از جانب کارگزاران و حتی مأمورین بسیار جزء، کافی است تا به هر گونه دستور آنان، جنبه ی قانونی بدهد و مخاطب را خلع سلاح کند.
یکی از راههای تحبیب قلوب میان “رهبر کبیر” و مردم گرسنه و نیازمند نان شب و به تعبیری “منتظر عَشا نشسته” در کره ی شمالی، دادن یک کیلو گوشت و اندکی خوراکیهای دیگر به هر خانوار در زاد روز او بوده است:
” آوریل سال ۱۹۶۴ چهارمین سال حضور ما در کره ی شمالی بود. پانزدهم آوریل، سالروز تولد “کیم ایل سونگ” و بنابراین یکی از بزرگترین مناسبتهای سال بود. هر خانواده ای یک کیلو گوشت و مقداری شیرینی و میوه دریافت میکرد و اینها، تجملاتی بودند که بقیه ی سال هبچ کس به خواب نمیدید. شگفت این که مردم با این “هدایا” فریب میخوردند و واقعاً فکر میکردند کیم ایل سونگ به فکرشان است. من هرگز به دام این حقه نیفتادم با این حال، خودم و خواهرانم مثل بقیه ی مردم بیصبرانه منتظر فرارسیدن این مناسبت بودیم. گوشت و شیرینی و میوه یکجا و در یک روز؟ این، تنها روز سال بود که من گرسنگی نمیکشیدم ” (۶۳-۶۲).
این “رهبر کبیر” که در گفته های آن “رئیس اتحادیه ی زنان دموکرات” به عنوان نمادی از “لطف” و “مهربانی” معرفی شده بود و این حاتم بخشی که نشانه ی مِهر پدر عظیم الشأن در حق فرزندان کشور خود تصور میرفت، تنها پوششی برای پنهان کردن سیمای مخوف او بود. او یکی از قسیّ القلب ترین رهبران جهان کمونیستی بود که در فاصله ی سالهای ۱۹۴۵ تا دهه ی ۱۹۶۰ برای آسوده شدن از شرّ مخالفان سیاسی خود، به کشتارهایی جمعی ((Purges دست زد که در اسناد تاریخی ضبط شده است. این کشتارها در سال ۱۹۴۵ شامل هر کسی میگشت که با ژاپنیها همکاری یا ارتباطی داشت یا متهم به ارتباط می شد. دومین کشتار جمعی در سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۸ به راه افتاد؛ یعنی هنگامی که به قتل مخالفان سیاسی خود پرداخت و اینان اتفاقاً همان کسانی بودند که وفادارترین افراد نزدیک به او شمرده می شدند. سومین قتل عام در دهه ی ۱۹۶۰ رخ داد یعنی قتل کسانی که گرایشی به سیاستهای چین و اتحاد شوروی داشتند و برای آینده ی “رهبر کبیر” تهدید به شمار میرفتند (بچتول، ۲۰۱۳، ۱۱۳).
نظام مورد علاقه ی “کیم ایل سونگ” در “سنت کنفوسیوسی وفاداری مطلق به یک رهبر فردی” (the Confucian tradition of absolute loyalty to an individual leader) ریشه داشت که به تنهایی بر تمامی کشور حکومت کند و با آن که همین رهبر در طی چند دهه از کمکهای بیدریغ اتحاد شوروی و چین برخوردار شده بود، هیچ یک نتوانستند کوچکترین تأثیری بر سیاست گذاریهای این کشور بگذارند. با آن که “ده فرمان” او به ظاهر کوششی برای الوهیت بخشیدن به او به نظر میرسد، در واقع، کوششی برای قبضه کردن تمامی قدرت در دست خویش بود تا مدعی دیگری خیالات خام در سر نپزد و به “حلقه ی قدرت” نزدیک نشود (جان چا و دیگری، ۲۰۱۲، ۶۲). او در سال ۱۹۸۰ برای تحکیم قدرت خود پیش از مرگ، پسرش “کیم جونگ ایل” را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد. به دستور “رهبر کبیر” قانون اساسی، مورد بازنگری قرار گرفت و او را به عنوان “رئیس جمهور مادام العمر” ((Eternal President به رسمیت شناخت. پسر خلف “رهبر کبیر” هم برای این که از هر گونه کودتای احتمالی در آینده پیشگیری کند، به سه اقدام مهم دست زد: انتخاب رهبران نظامی تنها بر پایه ی وفاداری بی چون و چرا به “رهبر کبیر” جدید؛ واگذاری همه ی سِمَتهای کلیدی به خویشان؛ ایجاد رقابت و دسته بندی در سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی به قصد ایجاد رقابت و گسترش بی اعتمادی میان آنان برای جلوگیری از اتحادشان (لیند، ۲۰۱۰).
- حاکمیت ایده ئولوژیک، به تبعیض نژادی و طبقاتی دامن میزند: راوی ـ نویسنده از همان نخستین روزی که و
وارد دبستان می شود، به دلیل زندگی در “ژاپن” ـ که این کشور را به مستعمره ی خود تبدیل کرده بوده است ـ و داشتن مادر ژاپنی مورد تحقیر قرار میگیرد:
” وارد مدرسه که شدم، حدود یکصد دانش آموز و معلم را دیدم که توی یک اتاق جمع شده بودند. من با زبان کُره ای دست و پا شکسته ام با آنها احوالپرسی کردم: ” ممنون از استقبال! ” کسی از آن میان زیر لب گفت: ” حرومزاده ی ژاپنی ! ” و بعد فرد دیگری همین کلمات را زمزمه کرد. شرمگین شده بودم. حس کردم صورتم دارد داغ می شود. دلم میخواست آب شوم و بروم داخل زمین. دانش آموزها، کفش های پلاستیکی من و دیگر وسایلی را که برایشان پذیرفته نبود، به همدیگر نشان میدادند: ” کیفشو نگاه ! ساعتم دستشه ! حرومزاده ی ژاپنی ! ” فهمیدم هیچ کدامشان کیف ندارند و دور وسایلشان، فقط طناب پیچیده اند. من هم تصمیم گرفتم از آن روز به بعد، همان کاری را بکنم که آنها میکنند ” (۴۵-۴۴).
باید افزود که کشور “کره ی شمالی” جامعه ی بسته ای است و به دور خود حصار کشیده است. هیچ گونه ارتباط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میان این کشورها و جهان خارج نیست. شگفت زدگی دانش آموزان از دیدن کیف و ساعت و کفش او ـ که از ژاپن با خود آورده است ـ برای آنان تازگی دارد و اصلاً نمی توانند باور کنند که کسی در ژاپن از چنین وسایل گرانبها و شیکی استفاده میکند. مردم این کشور، کوچکترین آگاهی ای از دنیای خارج ندارند و “مهاجران” ی را که خود به کشور فراخوانده اند، مشتی جاسوس، نوکر استعمار یا استعمارگر، دشمن و موجوداتی خطرناک تصور میکنند که نیّاتی پلید در سر دارند و باید به شدت مورد نظارت قرار گیرند. کوشش برای به انزوا کشیدن کشور از همه ی جهان و کشیدن دیواری نامرئی با دیگر کشورها، در سیاستهایی ریشه داشت که صدها سال پیش هم این کشور در پیش گرفته بود و اصطلاحاً به آن ” نظام انزواجویانه ی سنتی” isolationism system) traditional ) میگویند. ذهنیت مبتنی بر “خودکفایی” و لزوم بی نیازی از بیگانگان، ذهنیتی سنتی و تاریخی است و همه ی شؤون حیات اقتصادی و سیاسی را زیر تأثیر خود قرار میدهد. سیاست “حزب دمکراتیک خلق” هم بر این اندیشه استوار است که مردم فکر مقایسه میان زندگی سگی خود و بیگانگان را از سر بیرون کنند تا به پس افتادگی اقتصادی ـ اجتماعی خویش پی نبرند. آنان برای توجیه اسفناکی وضع موجود، پیوسته کره ی شمالی کنونی را با گذشته های زمان استعمار مقایسه میکنند که چگونه مورد بهره کشی قرار میگرفته اند و هیچگاه با دیگر کشورهای آزاد و پیشرفته ی جهان نمی سنجند:
“مردم کره ی شمالی نمی توانستند کشورشان را با کشوری دیگر مقایسه کنند، چون چیز دیگری در زندگیشان ندیده بودند. حتی زمانی که کیم ایل سونگ عملی بیرحمانه
انجام میداد، هیچ کی خم به ابرو نمیآورد [ و پیوسته به آنان گفته می شد ]: ” دوران استعمار ژاپن را به یاد آورید ” یا ” هرگز ستم امپریالیسم آمریکا را فراموش نکنید “.
جوانان کره ی شمالی، هیچ اطلاعی از بیرون نداشتند و راحت به دام پروپاگاندا می افتادند ” (۶۲).
نمود دیگری از سیاست تبعیض نژادی، ممنوعیت کار برای مادر ژاپنی “ماساجی” است. در کره ی شمالی فقط کسی حق دارد غذا بخورد که کار کند و چون مادر راوی ـ نویسنده ژاپنی است، حق کار کردن ندارد و خود باید به فکر سیر کردن شکم خود باشد. این مشکل زمانی ابعاد وسیعتری می یابد که شهروند، گذشته از بیگانه و دشمن شمرده شدن، زبان کره ای هم نداند که مادر راوی، یکی از آنان است:
” مادرم، زن توانمندی بود. چند تا مدرک فنی، یک مدرک ریاضی و تجربه ی پرستاری داشت ولی هیچ کدام از اینها برای حزب مهم نبود و همچنان با او مثل شهروندی درجه ی سه رفتار میکردند و خود حزب هم کما فی السابق او را بی ارزش تلقی میکرد. برای همین مادرم اکثر روزها به تنهایی تا کوه پشت خانه مان قدم میزد و علف یا هر چیز خوردنی دیگری را میچید تا به رژیم [ جیره ی ] غذاییمان کمک کرده باشد ” (۴۸).
کارگزاران “حزب دموکراتیک خلق” از این که کسی در کشورشان نامی ژاپنی داشته باشند، بیزارند و او را وامیدارند تا نامی “کُره ای” بر خود بگذارند. در این کشور خَلقی، هیچ کس “هویت فردی” و “حق شهروندی” ندارد:
” کمی بعد از جاگیر شدن [ اقامت ] در خانه ی فکسنی ی خود، یک مأمور جوان کلانتری آمد سراغمان. طبق گفته ی آن مرد، مدارک ما ناقص بود. ملیّت مادرم ژاپنی و اسمش هم “میوکو ایشیکاوا” ثبت شده بود. مرد خیره به مادرم فریاد زد: ” باید اسمت رو عوض کنی . شماها دارین تو کره ی شمالی زندگی میکنین. باید اسمتون رو عوض کنین. باید یه اسم کره ای رو خودت بذاری . . . حالا . . . دفعه ی دیگه که اومدم، اسمت رو عوض کرده باشی ها ” (۶۹).
در هجدهم نوامبر ۲۰۱۴ “اجلاس عمومی سازمان ملل” گزارش تحقیق و تفحص کمیسیون سازمان ملل را در مورد جنایت بر ضد بشریت صحّه گذاشت و از “شورای امنیت” درخواست کرد که گزارش مربوط به “دادگاه کیفری بین المللی” را دیگر باره مورد توجه قرار دهد. فهرست زیر موارد نقض حقوق بشر و حق شهروندی را از طرف “جمهوری دموکراتیک خلق کره” نشان داد:
- گرفتن حق تأمین غذا و زندگی از مردم؛
- جنایت نسبت به زندانیان در اردوگاههای زندانیان؛
- شکنجه و بازداشت خودسرانه، اعدام و تبعیض اجتماعی و نژادی؛
- نقض حق آزادی بیان، آزادی رفتار فردی و حق پناهندگی و پناهجویی (سیمونوویچ، ۲۰۱۴، ۷).
از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ “مجمع عمومی” سازمان ملل متحد هر سال قطعنامه هایی در مورد نقض حقوق بشر به وسیله ی “جمهوری دموکراتیک خلق کره ی شمالی” به تصویب رسانده است اما این کشور همچنان دارد به خشونت خود نسبت به اتباعش ادامه می دهد و به آنچه اهمیت نمیدهد، اجرای مفاد همان قراردادهایی است که با پیوستن به “سازمان ملل” از سال ۱۹۹۱ تا کنون موظف است به آنها عمل کند (سیمونوویچ، ۲۰۱۴، ۷).
درست است که سازمانهای مدافع “حقوق بشر” این قطعنامه ها را در محکومیت نظام سرکوبگر “کره ی شمالی” صادر کرده اند، اما پیشینه ی نقض حقوق بشر ـ که از متن “قانون اساسی” این کشور برمی آید ـ از همان آغاز ساختمان “سوسیالیسم” آغاز شده و آثار ادبی تنها اسناد راستینی هستند که پیش از قطعنامه های سازمان ملل متحد به این همه تبعیضات نژادی، جنسی، طبقاتی و حقوق شهروندی می پردازند و به راستی اگر “ایشیکاوا” این خود- زندگینامه را نمی نوشت، ما از آنچه در این کشور میگذرد، ناآگاه میماندیم. نخست به تجربه ی خود او اشاره کنیم. وقتی او پس از پایان دوره ی دبیرستان به فکر انتخاب شغل می افتد و به همکلاسیهایش میگوید که میخواهد به “دانشگاه” برود، همگی به او میخندند، زیرا نمیداند که تنها کسانی می توانند به دانشگاه راه یابند که از یک طبقه ی اجتماعی خاصی برخاسته
باشند:
” فردای آن روز در جلسه ی مشاوره، ماجرا را فهمیدم. معلوم شد کل ماجرای “مشاوره ی تحصیلی و شغلی” مضحکه ای بیش نبوده. فهمیدم در کره ی شمالی بعد از فارغ التحصیلی از دبیرستان، سه راه پیشِ روی افراد است که البته همین هم دروغ بود. خلاصه ی ماجرا این بود که اگر کسی باهوش باشد و پیشینه ی خانوادگی و محل نولدش مشکلی نداشته باشد، میتواند به دانشگاه برود. اگر بدن قوی و ورزیده ای داشته باشد، به آکادمی نظامی میرود یا سرباز می شود. بقیه هم به عنوان کارگر به کار گرفته می شوند. مهمترین شاخصه در تعیین مسیر افراد، میزان تلاششان نبود؛ بلکه “کاست” هر فرد، مسیر زندگی او را تعیین میکرد.
سه “کاست” جامعه ی کره ی شمالی شامل “هسته ای” (یا “مرکزی”)، “ابتدایی” (یا “متزلزل”) و “تهدیدآمیز”) بود. سه معیار، تعیین کننده ی “کاست” هر فرد بود: محل تولد و پیشینه ی خانوادگی، وفاداری به حزب. دستاوردهای تحصیلی هر چقدر هم که چشمگیر بودند، هیچ تأثیری نداشتند. اگر کسی “هسته ای” تلقّی می شد، آینده ای روشن در انتظارش بود ولی اگر “تهدیدآمیز” تلقی می شد، به پست ترین پَستها تبدیل می شد و تا آخر هم همان طور باقی میماند. نه فرصتی برای پیشرفت شغلی داشت، نه شانسی برای پیشرفت شخصی، بن بست مطلق.
من از روزی که پا به خاک کره ی شمالی گذاشتم، میدانستم اینجا “بهشت روی زمین” نیست. اما خیال میکردم دانشگاه رفتن، تنها فرصت برای بهتر زندگی کردنم است. اصلاً آن موقع که ژاپن بودیم، یکی از وعده ها برای کشاندن ما به کره ی شمالی، همین بود. آنها قول تحصیل رایگان به ما داده بودند. این، انگیزه ی مهمی بود و البته دروغی وقیحانه. . . مربّی کمیته ی خلق احتمالاً متوجه نارضایتی ام شده بود، چون ناگهان سرم داد زد: ” پسر یه کشاورز، باید کشاورز باشه. روال کار تو این مملکت این جوریه. باید ممنون باشی که به امثال تو و خونواده ات اصلاً اجازه ی کار میدن “. البته من میدانستم حزب نسبت به ما ژاپنی الاصل ها، رویکردی خصمانه دارد اما تا آن لحظه نمیدانستم فرستادن ژاپنی ها با پایین سطوح جامعه، سیاستی عامدانه است. از این که میدیدم این فرد آشکارا به چنین موضوعی اعتراف میکند، مبهوت مانده بودم ” (۷۳-۷۱).
چنان که گفتیم، جامعه در کره ی شمالی، ساختاری سنتی و تاریخی دارد و هیچ گونه تحولی در آن، نباید صورت بگیرد. ” خلق نظام “کاستی” و طبقاتی تبعیض آمیز یا “سونگبان” ((songban در کره ی شمالی امروز به قرن چهاردهم میلادی برمیگردد. این گونه طبقه بندی اجتماعی بر پایه ی “کاست” ـ این که در جامعه هیچ گونه جا به جایی طبقاتی نمی تواند صورت بگیرد و هر کس برای همیشه در طبقه ی اجتماعی خود باید باقی بماند ـ در سلسله ی “چوسون” ((Choson به وجود آمد. در این نظام، طبقه ی نخبه شامل مقامات اداری و نظامی ممتاز و اشرافی و بازرگانان می شد که بر روستاییان و کارگران حکومت میکردند. اعضای این طبقه، خود را از دیگر طبقات زیردست برتر می دانستند و جز با طبقه ی خود، با دیگر طبقات نمی آمیختند؛ مالیات نمی پرداختند و از همه مواهب زندگی بهره مند می شدند. در سال ۱۹۴۵ نظام طبقه بندی و توزیع قدرت، یکسره واژگون شد. ظاهراً روستاییان از پلکان قدرت بالا رفتند و اشراف و زمینداران به پایین هِرم قدرت سیاسی سقوط کردند. این طبقه بندی در طیف جدید قدرت، به “کیم ایل سونگ” امکان داد تا نخستین دور کشتار جمعی را به راه بیندازد که شامل حال حامیان ژاپنی ها، تجّار و مالکانی میگشت که از اشغال کشور بهره مند می شدند (کولینز، ۲۰۱۵). در اولین سال استقلال کشور و زمامداری رهبر، این نظام غیر رسمی بود و به تحقیقاتی برای جست و جوی موقعیت اجتماعی در درون لایه های قدرت سیاسی تازه به دوران رسیده محدود شد و عملاً تا سال ۱۹۵۷ جنبه ی عملی و کاربردی نیافت. در ۳۰ ماه مِی این سال، “قطعنامه” ای تصویب و منتشر شد که اجازه میداد سابقه ی سیاسی هر فرد بالغی را در کشور بررسی کند و این، نقطه ی عطفی در حیات اجتماعی “جمهوری دموکراتیک خلق کره” بود. این نظام، شهروندان را به سه گروه بخش میکرد: “هسته”، ” مردّد” و “دشمن” و اگر بخواهیم با اصطلاحاتی مأنوستر بگوییم، از تعبیراتی چون “خودی”، “غیر خودی” و “دشمن” باید استفاده کرد. عالیترین و برجسته ترین گروه در پلکان قدرت سیاسی از آنِ کهنه سربازان و فرماندهانی بود که در کنار رهبر با دشمن ژاپنی میجنگیدند و تنها اینان حق داشتند در پایتخت “پیونگ یانگ” ((Piongyang زندگی کنند (چه اونگ، ۲۰۰۰، ۱۵۳). پایین ترین طبقه ی اجتماعی، همان صنعتگران مرفه سابق بودند که از آنان به “جاسوس” (ستون پنجم دشمن) و “بوداییها” هم تعبیر می شد. طبیعی است که “بودایی” رمزی از هر گونه باور به دین و کیش و آیین است و تنها کیش رسمی در کشور، باورهای “رهبر کبیر” است و هر گونه اعتقاد به آیین دیگر، نوعی معارضه با دیدگاه او تلقی می شود. تصویب و انتشار این “قطعنامه” موج تازه ای از کشتار به همراه آورد و شامل حال همه ی کسانی میگشت که فعال سیاسی شمرده می شدند؛ حاکمیت “کیم ایل سونگ” را تهدید میکردند و اندیشه ی سیاسی مخالفی با دولت داشتند. این کشتار جمعی تا سال ۱۹۵۸ به طول انجامید و به اعدام هزاران نفر انجامید. به موجب همین مصوبه، محل زندگی و کار هر کسی در نقاط مختلف جغرافیایی کشور هم تعیین می شد؛ یعنی این که چه کسانی حق دارند در کجای کشور سکونت اختیار کنند یا این که چند هزار نفر یا خانواده باید به مناطق روستایی تبعید شوند. برای کسانی که باید تبعید شوند، قرارگاههایی ساخته شد که افراد در آن زندانی می شدند. در سال ۱۹۵۹ یک دیپلمات آلمانی نوشت: ” تازگیها شکنجه ی رفقایی که حرفهایی مغایر با سخنان رهبر میزنند، افزایش یافته است. آنان را به مناطق دور روستایی، معادن، نیروگاههای آبی و سد سازیها یا اردوگاههای زندان می برند (گزارشِ یافته های مشروح ، ۲۰۱۴، ۲۹). این که کسی انتظار داشته باشد که جایگاه اجتماعی اش از آنچه هست بالاتر برود، بی نهایت سخت است اما در برابر، خیلی آسان است که جایگاه سیاسی و اجتماعی و شغلی اش را از دست بدهد. تنها عاملی که می تواند باعث برکشیده شدن شخصی شود، وفاداری بی چون و چرا به “کیم ایل سونگ” است و بس (هانتر، ۱۹۹۹، ۳۲). از آن روزگار تا کنون که شصت سال میگذرد، این عامل، تنها عامل تعیین کننده در حیات سیاسی کشور و نقش حقوق بشر بوده است.
یکی از نمودهای آشکار نقض حقوق بشر، جلوگیری از رد و بدل نامه از کُره ی شمالی به دوستان و خویشان در ژاپن و برعکس است. سازمان امنیت “کره ی شمالی” همه ی نامه های شهروندان را به دقت کنترل می کند و از رساندن هر گونه نامه ای به گیرندگان خودداری میکند. “یونگ” یکی از دوستان پدرِ راوی میگوید:
” گفت که در جشن سال نو شرکت کرده بود. مقامات بلند پایه ی حزب هم آنجا بوده اند و “یونگ” بیچاره حرفی نابجا زده. ظاهراً یونگ بعد از کوچ به کره ی شمالی، برای مردی به نام “هام دوکوسو” ـ که رئیس جامعه ی کره ایهای مقیم ژاپن بوده ـ نامه می نوشته. یونگ سالها با او آشنا بوده ولی هرگز پاسخ آن نامه ها به دستش نمیرسد. او این موضوع را در جشن مطرح میکند و میگوید: ” دوکوسو رئیس شد، چون همه کمکش کردن و پشتش بودن. حالا این قدر گنده شده که دیگه جواب نامه ی امثال من رو هم نمیده. چه قدر از خود راضی! ” این حرف برای “یونگ” گران تمام می شود. یونگ روز بعد سِمَتش را در حزب از دست میدهد، چرا که انتقاد از “دوکوسو” یعنی انتقاد از شخص کیم ایل سونگ. . . چند روز بعد شنیدیم که یونگ خودش را دار زده. او در وصیتنامه اش نوشته بود: ” به حدی آبرویم رفته که دیگر نمی توانم به زندگی ادامه دهم ” . قبل از آن که پدرم بتواند جسد یونگ را ببیند، پلیس مخفی جسد او را از خانه اش برده بود. همسر یونگ هم چند روز بعد، خودکشی کرد ” (۹۳-۹۲).
- نظام تولیدی ایده ئولوژیک، پاسخگوی نیازهای مردم نیست: لازمه ی حل مشکلات کلیدی اقتصادی ـ اجتماعی
جامعه، در گرو قبول ساز و کارهای علم اقتصاد و سیاست گذاریهایی است که در عرصه ی عمل، درستی خود را ثابت کرده اند و تجربه ی مدیریت کلان جهانی، بر آنها مُهر تأیید زده است. تجربه ی شکست مدیریت کلان اقتصادی در “اتحاد شوروی” سابق و تجربیات غنی و موفق نظامی مشابه آن در “چین توده ای” امروز دست کم در پهنه ی تولید اقتصاد دولتی و در کنار آن مشوقهای تولید مبتنی بر بازار آزاد سرمایه داری در داخل و خارج، نشان میدهد که “کره ی شمالی” تا چه اندازه از این اندازه تجربیات کلان عینی و جهانی، محروم مانده است. چنان که گفته ایم، ساختار تولید و مناسبات تولیدی در این کشور بسیار فقیر، به شدت تاریخی، سنتی و ایستا است. مدیریت فردی و بی اعتنایی به “خرد جمعی” و به ویژه “کارشناسی” فرصتهای بسیاری را برای پیشرفت اقتصادی ـ سیاسی از این کشور گرفته است. عینی ترین نمود این ایستایی و ورشکستگی را در تولید ملّی و اقتصاد انحصاراً دولتی این کشور می توان از گرسنگی و فقر روز افزون میلیونها کشاورز و کارگر از یک سو، و فساد سیستماتیک دولتی از سوی دیگر دید. من ابتدا با آوردن نقل قولهایی از متن رمان ـ که کاملاً عینی و مستند است ـ میکوشم ابعاد وحشتناک این فقر اقتصادی را نشان دهم و سپس با آوردن آمار و ارقامی که سازمانها و مراکز تحقیقاتی برجسته ی جهانی ارائه کرده اند، صحت این داده ها را مورد تأیید قرار دهم.
نخستین نکته ی گفتنی، اصرار بر الگوها و رهنمودهای سنتی و تاریخی در پهنه ی تولید کشاورزی است؛ به بیان
دیگر، آنچه در تولید کشاورزی برای کشاورزان و به دستور “حزب” لازم الاجرا بود، جنبه ی “ایده ئولوژیک” در تولید کشاورزی بود، نه قانونمندیهای ناظر بر تولید علمی و فنی کشاورزی امروز و به همین دلیل، کارشناسان کشاورزی در این کشور، سیستم کشاورزی را در “ژاپن” ناکارآمد می دانستند و در همه حال اصرار داشتند شیوه های تولیدی خود را موفق تر نشان دهند، در حالی که خود به چشم خویشتن میدیدند که میزان برداشت اصلاً چشمگیر نیست. آنان میگفتند:
” مملکت ما از روش کشاورزی “جوچه” استفاده میکنه. باید زمین رو رام کرد و اربابش شد. فقط این جوری میشه حجم زیادی محصول برداشت کرد. ” روش کشاورزی “جوچه” اساساً برنجکاری را به چشم تولید انبوه در کارخانه میدید و تاریخ چند صد ساله ی فنون برنجکاری را کاملاً نادیده میگرفت. به ما دستور داده بودند نشاها را نزدیک به هم بکاریم. بیشتر بکاریم، سریعتر بکاریم و تا جایی که ممکن است تولید را بالا ببریم. کشاورزها میدانستند این کار، غلط است اما چاره ای نداشتند و به دستور، عمل میکردند . . . همه جا پُر بود از طنین کلمه ی منفور جوچه: “متد کشاورزی جوچه، رویکرد انقلابی جوچه به تولید. همیشه بحث بر سر چیزی بود که به “جوچه” مربوط می شد. همه هم تأییدش میکردند اما هیچ کس نمی پرسید معنی این کلمه چیست. این کلمه را می توان خود اتکایی، خودمختاری، استقلال یا مسؤولیت معنی کرد. طبق فلسفه ی “جوچه” انسانها، اربابان جهانند. طبق این فلسفه، ما می توانستیم جهان را از نو سازمان بدهیم و ارباب سرنوشت خود باشیم. اما تمام رژیمهای تمامیت خواه همیشه همین شعارها را میدهند ” (۷۷-۷۵).
اما “جوچه” چه بوده و حزب و شخص “رهبر کبیر” چگونه با روش او برخورد میکرده است؟ “جوچئه” ((Juch’e به عنوان نوعی از فلسفه ی سیاسی، از فرهنگ مارکسیستی ـ لنینیستی وارد فضای سیاسی کره ی شمالی شد و زیر تأثیر “مائوئیسم” و “استالینیسم” تا سطح اتکاء به خود و میهن دوستی افراطی، فرارفت. “کیم ایل سونگ” در دهه ی ۱۹۵۰ فلسفه ی سیاسی “جوچئه” را بازتولید کرد تا از این طریق بتواند تأثیر اتحاد شوروی را بر کشور خود محدود کند. او در ۱۹۵۵ در این باره نطقی ایراد کرده، آن را به عنوان یک خط مشی سیاسی ـ که توده ها باید آن را بپذیرند ـ مطرح کرد و جلسات مطالعاتی زیادی برای همه ی شهروندان از پیر و جوان برگزار کرد تا آثار خود را به ویژه در قسمتهایی که به سیاستهای “جوچئه” مربوط می شد، معرفی کند تا این که مطابق ماده ی سوم قانون اساسی سال ۱۹۷۲ کشور تصریح کند که دولت “ایده ئولوژی جوچئه” را به عنوان تنها سرمشق و راهنمای همه ی کارهایش قرار خواهد داد ” (“ایده ئولوژی جوچه”، ۲۰۱۵). قرار شد این ایده ئولوژی، الهامبخش همه ی مردم باشد تا در پرتو آن بتوانند سخت کار کنند تا استقلال ملی و واقعی خود را به دست آورند و از کمک و نظارت بیگانگان بی نیاز شوند و به اصطلاح، “جهادی” کار کنند. این ایده ئولوژی، مردم را از قبول هر گونه ایده ئولوژی بیگانه برحذر میداشت. این گونه جهان بینی یک سویه و تحمیلی، مردم را از مقایسه ی نظام خود با نظام اتحاد شوروی و “چین توده ای” در پهنه هایی مانند تحصیلات و فن آوری و تبلیغ و هر جای دیگر جهان بازمی داشت. این ایده ئولوژی سه اصل داشت: “چاجو” ((Chaju یا استقلال داخلی و عدم وابستگی به هر گونه ایده ئولوژی و وابستگی سیاسی خارجی حتی دوستان پیشین خود “اتحاد شوروی” و “چین سوسیالیستی”؛ “چاریپ” ((Charip یا استقلال اقتصادی و “چاوی” ( (Chawiکه همان استقلال نظامی است. اصل اول به رهبران کشور امکان میداد بی هیچ هراسی، آنچه را مصلحت میدانند، انجام دهند و نگران افکار عمومی جهانیان به ویژه کشورهای جهان سرمایه داری و دشمن نباشند. اصل دوم، بی نیازی کشور را به سرمایه، فن آوری، کمک و رابطه ی اقتصادی متقابل با دیگر کشورهای جهان ممنوع میکرد و اصل سوم، به کشور اجازه میداد با تقویت نظامی بیش از اندازه، خود را از آسیب حمله ی نظامی دشمنان سوگند خورده اما خیالی ایمِن نگاه دارد و به همین دلیل، آرزوی دستیابی به سلاح اتمی، در دستور کار قرار گرفت.
اینک دیگر بار می شود به برنجکاری به شیوه ی “جوچه” بازگشت. آنچه از اشاره ی نویسنده برمی آید، استفاده از زمین با حد اکثر نشاهای برنج و تسریع در زمان کار است. طبیعی است که وقتی شمار نشاها بدون فاصله گذاری لازم در تولید در دستور کار قرار گیرد، نشا به اندازه ی کافی نمی تواند از مواد معدنی و آلی موجود در خاک استفاده کند. ناگزیر محصول کافی نخواهد داد. اصرار در صرفه جویی در زمان کاشت و برداشت شتابزده، از چون و چند محصول نیز میکاهد. کشاورزان تشویق می شوند که از شیوه ی “کشاورزی مکانیزه” و “کودهای شیمیایی” استفاده کنند و این، در حالی است که به گفته ی نویسنده:
” ما ابزار آلاتی برای مکانیزه سازی نداشتیم و کودی هم در دسترس نبود. آنها از ما میخواستند امری محال را انجام دهیم ” (۷۶).
برخی مطالعات آکادمیک نشان میدهد که به راستی چنین پروژه هایی تنها در روی کاغذ و بخشنامه های حزبی وجود داشت و هیچگاه به مرحله ی عمل نمیرسید. در سراسر دهه ی ۱۹۸۰ دولت در جهت ارتقای میزان محصول غلات، طرح استفاده از کودهای شیمیایی را در تولید کشاورزی شروع کرد. مقامات دولتی حتی برنامه های بلند پروازانه تری برای افزایش محصول پیشنهاد کردند مانند طرح سه بار بذر افشانی و دو بار برداشت محصول در سال و سپس طرح “مکانیزه کردن” کشاورزی را نیز به آن افزودند. اما نه وضعیت زمین برای تولید غله ی بیشتر مناسب بود، نه زمینه سازی و زیرساختهای لازم قبلی برای تلفیق صنعت و کشاورزی وجود داشت. این گونه تصمیم گیریهای شتابزده و ارتجالی بی آن که در باره ی یک یک آنها برنامه ریزی کارشناسی انجام شده باشد، پیامدهای ناگواری به بار آورد که از بی کفایتی مدیران و سیاستگذاران حزبی و ایده ئولوژی رهبر کبیر خبر میداد. رخدادهای غیر مترقبه ی دیگری نیز همزمان اتفاق افتاد که همه ی انتظارات حزب و رهبری را نقش بر آب کرد. بخشی از منابع تأمین مواد غذایی کشور از راه معامله ی پایاپای با “اتحاد شوروی” و “جمهوری خلق چین” تأمین می شد. هدف این گونه تعاملات اقتصادی، ظاهراً سودآوری اقتصادی نبود. “کره ی شمالی” برای جبران بدهیهای خود به “اتحاد شوروی” شمار زیادی از کارگران خود را به “شوروی” فرستاد تا به عنوان نیروی کار از آنان استفاده کنند. با آن که “کره ی شمالی” ادعا خودکفایی داشت، به شدت به مواد خام خارج نیاز داشت. وقتی “اتحاد شوروی” و “چین” به “اقتصاد مبتنی بر بازار” (market economy) روی آوردند، این کشور دیگر نتوانست مواد خام مورد نیاز خود را برای برنامه های کشاورزی اش تأمین کند و تحقق همه ی برنامه های مربوط به مکانیزه کردن اراضی زیر کِشت و استفاده از کود شیمیایی، غیر ممکن، و همین خود باعث اُفت و کاهش شدید محصولات غذایی گردید (“وضعیت کشاورزی کره ی شمالی: غذا و مرکز فن آوری کود شیمیایی”، ۲۰۱۵).
دوره ی قحط و گرسنگی در این کشور “دموکراتیک” و “بهشت روی زمین” در دهه ی ۱۹۸۰ آغاز شد و تا یک دهه ی بعد ادامه یافت. دولت ـ که به دور کشور خود حصاری کشیده و ارتباط با جهان آزاد را تحریم کرده بود ـ به جای اعتراف به اشتباهات خود در امر برنامه ریزیهای کلان اقصادی، صنعتی، کشاورزی و فن آوری پیشرفته، عاجزانه از مردم گرسنه و درمانده ی خود باز هم “ایثار” بیشتری طلب کرد و با طرح شعار ” در روز تنها دو وعده غذا بخوریم ” از جیره ی غذای مردم کاست اما نه تنها به علل و اسباب این کمیابی و کاهش میزان محصول به دلیل ساختار نظام سوسیالیستی کپک زده ی حاکم بر کشور اشاره نکرد بلکه در برابر، روان شدن سیلهای خانمان برانداز سال ۱۹۵۵ را علت اصلی این فاجعه ی ملّی اعلام کرد (فرنچ، ۲۰۰۷). در سال ۱۹۷۷ دولت چنان به وضعیت اقتصادی اسفباری گرفتار شد که می توانست تنها جیره ی غذایی شش درصد جمعیت خود را تأمین کند. از سال ۱۹۹۸ دولت آشکارا به مردم کشورش پیشنهاد کرد که خود شخصاً برای تأمین مایحتاج خود بکوشند و دیگر از دولت انتظاری نداشته باشند (ناتسیوس، ۱۹۹۹، ۵).
نتیجه ی کار میلیونها نفر و صدها هزار خانواده در مزارع، باز هم ناکافی بودن محصول برای توزیع میان آنان است. خانواده ی “ایشیکاوا” با آن که هر روز از صبح زود کار میکنند، همیشه گرسنه اند. به وضع تغذیه ی این خانواده
دقت کنیم:
” ما معمولاً پنج صبح از خواب بیدار می شدیم. صبحانه، کلم چینی ای را میخوردیم که خودمان در باغچه یمان کاشته بودیم. کلم را در آب و نشاسته ی ذرت می پختیم. حال به هم زن بود؛ ولی اگر یک کاسه از آن میخوردیم، شکمهایمان پُرِ پُر می شد. بعد من پسرم را بغل میکردم و توی روستا میگشتم تا کسی را پیدا کنم که به او شیر بدهد. پول دایه نداشتم. برای همین، تنها امیدم به آدمهای مهربان بود. مردم گاهی سرم داد میکشیدند. من از خجالت سرخ می شدم ولی چاره چه بود؟ . . . پسرم اغلب اوقات در طول شب از گرسنگی گریه میکرد. من برایش حریره ی رقیقی از نشاسته ی ذرت و خرده برنج درست میکردم و چند قاسق میدادم بخورد بلکه گرسنگی اش فروبنشیند، ولی گاهی این چاره هم جواب نمیداد. برای همین به پشتم می بستمش تا آرام بگیرد ” (۱۰۷).
اینک همسر راوی از سفر بازگشته تا از فرزند خود مراقبت کند. به چگونگی گذران زندگی زن و شوهر دقت کنیم تا دریابیم ایده ئولوژی حاکم ـ که نوید زندگی مرفه و عادلانه به مردم کشور داده است ـ با شهروندان خود چه کرده است؟
” ما تا بهار سال بعد از آن، خودمان را با قاصدک و سرخس و گیاهان کوهی زنده نگه میداشتیم. ما این گیاهها را با خمیری از میوه ی درختان بلوط میجوشاندیم. میوه ی درخت بلوط، سمّی است و خوب چاره ای نبود و بهتر از گرسنگی کشیدن بود. من تابستان آن سال، کلّی هلوی ریز دزدیدم. سیب و سیب زمینی هم میدزدیدم. فقط هم من نبودم. خیلی ها به دزدی افتاده بودند. به گمانم، پلیس هم دیگر وا داده بود. این وضع یک سال ادامه داشت تا این که یک روز همسرم گفت نگران مادربزرگش است. از آن روز هر از چند گاهی به خانه ی مادربزرگش سر میزد و گهگداری با یک کیسه برنج برمیگشت. بعد متوجه شدم همسرم هر بار که به خانه برمیگردد، نحیفتر از قبل شده. فهمیدم وقتهایی که میگفته به خانه ی مادربزرگش میرود، درواقع به یک ایستگاه اهدای خون در شهر “هامهونگ” میرفته و خونش را برای خرید برنج میفروخته. بگذارید بهِتان بگویم در مدرسه های کره ی شمالی به ما چه یاد داده بودند: ” مردم کره ی جنوبی، فقط با دزدی و خون فروشی زنده اند ” (۱۲۸-۱۲۷).
- در حاکمیت ایده ئولوژیک، ارتش نقشی سرکوبگرانه و انگلی دارد: با این همه، دو عامل مؤثر دیگر باعث
تشدید فقر همگانی مردم می شود: “ارتش خلقی” و “حزب کارگران”. از ارتش آغاز کنم که تنها نیروی مقتدر برای حفظ و بقای این جمهوری تباه ضد مردمی است و نقشی انگلی برای بهره کشی از روستاییان فقیر از یک سو و سرکوب آنان از سوی دیگر دارد. ورود ارتش به مناطق روستایی، از تخریب سیلهای سال ۱۹۹۵ ویرانگرتر است:
” چند نفر از افراد واحد نظامی “کیم چان بُن” به روستای تازه مان هم آمدند. آنها حیوانات کارگران را دزدیدند؛ کشتند و خوردند. ذرت شیرین و سیب زمینیهای انبار غذای روستا را کش رفتند. کارخانه ی لوازم کشاورزی را غارت کردند و با کامیونهایی پر از موتور و ماشین آلات چوب بُری، دررفتند. آنها زنان جوان را با وعده ی ازدواج اغوا کردند. ما همه از آنها متنفر بودیم. مقامات بلند پایه ی حزب در “پیونگ یانگ در” و روستای سابقمان [ که ارتش آن را تصاحب کرده بود ] غیبشان زد. افراد “کیم چان بُن” [ در غیاب “حزب خلق” ] حالا عنان کار را در دست گرفته بودند. اوضاع آن قدر بد شده بود که می ترسیدیم حتی در میانه ی روز از خانه خارج شویم. سربازها بدون هیچ دلیلی، با مردم گلاویز می شدند و تا سرحدّ مرگ، کتکشان میزدند . . . ما باید هر غذایی را که آنها سفارش میدادند، برایشان فراهم میکردیم و مشخص است که سفارشهایشان، تمامی نداشت. آنها همیشه ادعاهایی احمقانه داشتند از این قبیل: ” ما واسه ی مملکتمون میجنگیم. باید بیشتر بخوریم ” (۸۶-۸۴).
ارتش و نیروهای انتظامی و پلیس در این کشور، نه تنها کوچکتری نقشی در تولید اقتصادی و خدمات شهری ندارند، بلکه باری سنگین بر نیروهای مولده ی کشورند و وظیفه ی آنها، تنها حفظ حاکمیتی است که خود از اجزای تعیین کننده ی آن هستند. مطابق داده های موجود، نظامیان سی و دو و نیم درصد جمعیت فعال کشور را تشکیل می دهند که تنها به کسب آموزش نظامی میپردازند اما هیچ گونه نقشی در تولید ملی ندارند (“قانون جنگل”، ۲۰۱۴). در متن نقل شده دیدیم که چگونه نیروهای “حزب کارگران” غیبشان میزند تا نیروهای نظامی آسوده خاطرتر به داشته های ناچیز مردم و دولت دستبرد بزنند. جالب تر این که دولت خلقی پیوسته از یک “دشمن” خیالی سخن میگوید که در کمین کشور است. این دشمن فرضی و غیر واقعی، یا “کره ی جنوبی” است یا “ایالات متحد آمریکا”. راوی ـ نویسنده بخشی از عمر خود را هم در ارتش و دوره های آموزش نظامی گذرانده است و از مهارتهای زیادی در دفاع از میهن خود برخوردار شده است اما هرچه فکر میکند، نمی تواند برای پرسش خود، پاسخی بیابد:
” برایم عجیب بود که چرا هیچ کس در باره ی هدف این آموزشها تردید نمیکند، ولی بعدها یادم آمد که همه ی این آدمها از بچگی زیر سیطره ی غرّشها و فرمانهای دیگران شستشوی مغزی شده اند. در بچگی معلمهایشان این وظیفه را برعهده داشتند و بعدها هم کارکنان حزب، پیامهای یکسانی را هر روز در گوششان فرومیکردند: ” دیکتاتوری کره ی جنوبی، جنگ کره رو شروع کرد، همان امپریالیست آمریکا دوست، رهبر دولت دست نشانده! توله سگ!” در نتیجه، نظامی سازی ملّت از نظر مردم تماماً توجیه پذیر بود. آنها [مردم] تنها خاکریز در مقابل حملات کره ی جنوبی و آمریکای امپریالیست بودند و هرکس که در این حقیقت شک میکرد، قطعاً ضد انقلابی بود؛ برانداز بود؛ خائن بود ” (۶۲-۶۱).
- در حاکمیت ایده ئولوژیک، تنها حزب حاکم رهبری جامعه را در دست دارد: دومین طبقه ی اجتماعی غارتگر،
“حزب کارگران” و مسؤول شستشوی مغزی همه ی جمعیت کشور است. کار اصلی این حزب، برگزاری کلاسهای آموزشی و تربیتی است و بخشی از وقت کشاورزان و کارگرانی که باید به تولید در مزرعه و کارخانه بگذرد، صرف طی دوره های بی ثمر ایده ئولوژیک می شود:
” همه در کره ی شمالی مجبور بودند به گروهی مرتبط با حزب کارگر بپیوندند. این گروهها و اتحادیه ها، چیزی تولید نمیکردند. تنها هدفشان، ارشاد اعضا بود. همه باید رهنمودهای کیم ایل سونگ را درک میکردند و صاحب دانشی تمام و کمال از سیاست حزب می شدند ” (۴۶).
” مردم کره ی شمالی آن قدر وقتشان را صرف جلسات توجیهی می کنند که عملاً زمانی برای انجام دادن کار خود باقی نمیماند. نتیجه چه می شود؟ مواد خام به کارخانه ها نمیرسد؛ برق قطع و وصل می شود و مزارع از علف هرز، انباشته می شوند . . . من مزارع بیشماری را میدیدم که پر از علف هرز بودند و تنها دلیلش این بود که کشاورزان وقت کافی برای رسیدگی به آن زمینها نداشتند ” (۱۴۱-۱۳۵).
“حزب کارگران کره ی شمالی” در ۱۹۴۶ با ۱۴۰ هزار عضو به وجود آمد. این حزب، مسؤول رهبری مردم در دفاع و به پیش بردن سیاستهای “جوچئه” ای “کیم ایل سونگ” بود و تنها حزبی بود که اجازه ی فعالیت در کشور داشت. وظیفه ی این حزب، تعیین سیاستهای ملّی است که در حکم مغز متفکر نظام سیاسی فعالیت میکند و در سال ۲۰۰۲ شماره ی اعضایش به سه میلیون نفر افزایش یافت (“آژانس خبری یونهاپ”، ۲۰۰۲، ۱۱۸). در “کره ی شمالی” تنها اعضای حزب و تا حدی هم وابستگان آنان از همه ی نعَم زندگی و رفاه اجتماعی برخوردار می شوند و بقیه ی جمعیت، در حاشیه و سایه قرار دارند. اعضای اصلی، قدیمی و متنفذ حزب، هسته ی اصلی دیوان سالاری کشور را تشکیل میدهند و کنترل همه ی عرصه های زندگی روزانه مانند نرخ گذاری اقلام غذایی، حق جا به جایی محل سکونت و استخدام را در دست دارند (همان، ۳۷۹). در دهه ی ۱۹۵۰ دولت، شبکه ی وسیعی بنیان نهاد تا بتواند هر گونه اظهار احساسات و موضعگیریهای ضد دولتی و ضد انقلابی را به شدت کنترل کند. فعالیت این شبکه ی نظارت، باعث می شود توده ی مردم از کمترین میزان آزادی و بدترین سطح معاش برخوردار باشند و در واقع از ۵/۲۵ میلیون نفر جمعیت کشور، تنها رهبران و اعضای برجسته تر حزب زدگی شایسته و ممتازی دارند و بقیه در همان وضعیتی زندگی می کنند که “ایشیکاوا” سی سال در میان آنان به سر برده است و به حق می توان از آن به “فاجعه آمیز” تعبیر کرد.
سازمان “اینمینبام” (inminban) سازمانی است که آن را “چشم و گوش حزب کارگران” یا “سیستم پاییدنِ در و همسایه” ((neighborhood watch system می توان ترجمه کرد. این سازمان، شامل بیست تا چهل خانوار می شد که یک نفر رهبر خاص داشت و کارش، نظارت بر خانوارهای شهری و روستایی بود. رهبر این گروه می بایست کوچکترین جزئیات زندگی خانواده ها را زیر نظر میگرفت و رفتار غیر قانونی و غیر وفادارانه ی آنان را به پلیس گزارش میداد. همسایگان، جاسوسی همدیگر را میکردند. مردم تشویق می شدند تا هر کاری را که تهدیدی برای نظام سیاسی و شخص رهبر می شد، محکوم کنند. حتی یک اظهار نظر جزئی و پیش پا افتاده در یک مجلس کوچک می بایست به اطلاعاتیها، گزارش می شد ” (شوِکندیک، ۲۰۱۱، ۷۴). “زندگی سازمانی” از گروههایی از مردم تشکیل می گردید که همگی زیر نظارت مستقیم “حزب کارگران” قرار داشت و همه ی رده های سِنّی را در میگرفت مانند: “اتحادیه ی کودکان” برای بچه های هفت تا سیزده ساله در سطح دبستان، “اتحادیه ی جوانان سوسیالیست” برای نوجوانان و جوانان میان چهارده تا سی سال؛ افرادی که سنی بالاتر از سی سال داشتند، زیر نظر مستقیم سازمانی قرار میگرفتند که در آنجا کار میکردند؛ “اتحادیه ی زنان دموکرات”، “اتحادیه ی کارگران بخش کشاورزی”. هرکس که به این اتحادیه ها مِی پیوست، تا آخر عمر و زمان مرگ حق خروج از آن را نداشت (جونگ- سیک، ۲۰۱۴، ۸۸). وظیفه ی اعضای این اتحادیه ها، آموزش “فلسفه ی کیم ایل سونگ” و نظارت بر حُسن اجرای آن بود. اِعمال چنین سیاستی، باعث می شد هیچ کس از افراد جرأت نکند کوچکترین خُرده ای بر کسی یا چیزی بگیرد و محیطی از بدگمانی و بیم از پیامدهای احتمالی، بر خانواده و واحد تولیدی و کار فراهم آید.
با این همه آنچه این حزب بر سرِ مردم می آورد، تنها تباه کردن وقت آنان نیست. این ارگان دولتی، خود در اختلاسهایی دست دارد که از یک سو از جیره ی غذایی کشاورزان میکاهد و از سوی دیگر آنها را در “بازار سیاه” با ده برابر قیمت به فروش میرساند که به گونه ای فساد سیستماتیک در کشور می انجامد. به این بند از نوشته ی راوی دقت کنیم. او در این صفحه از کار خود در “مرکز توزیع غذا” یاد می کند و این که چگونه رُب و سوس سویای تولیدی در کارخانه به بازار آزاد و سیاه یا خانه ی مقامات حزبی روانه می شود:
” در پاییز سال ۱۹۸۴ شغلی جدید در مرکز توزیع غذا پیدا کردم. قیمتها دولتی و در تمام کشور یکسان بود. هر کاری که به مواد غذایی مربوط می شد، بلیتی محسوب می شد برای ورود به زندگی بهتر. این گونه کارها نه تنها باعث دسترسی به غذا و بردن آن برای خانواده می شد، بلکه آدم را به مقامات بلند مرتبه ی حزب نیز متصل میکرد. اگر آدم خم و چم کار را یاد میگرفت و به اندازه ی کافی برای مقامات خوراکی میفرستاد، می توانست تلویزیون و یخچال بخرد و بهره های دیگری هم از لطف مقامات ببرد. فکر میکنم در غرب به این کار میگویند فساد. در کره ی شمالی این، روند استاندارد انجام دادن کار بود. وقتی رب و سوس سویا را به روستاهای مجاور تحویل میدادم، متوجه لاغری و ضعف بدنی کشاورزان محلی می شدم. همه شان ظاهری درمانده و گرسنه داشتند. سهمیه ی غذایشان قاعدتاً بایستی روزی هفتصد و پنجاه گرم می بود، ولی فقط نیمی از این مقدار را دریافت میکردند ” (۱۴۱-۱۴۰).
مقامات حزبی، آموزگاران را زیر فشار میگذاشتند تا دانش آموزان برایشان پوست خرگوش یا به قول خودشان “خز” یا سیمان یا آجر بیاورند:
” شاید عجیب به نظر برسد اما برای من سخت ترین چیزی که باید جمع میکردیم، سالی دو تکه خز خرگوش بود. از این خزها برای تولید کلاه، گوش گرمکن و دستکش برای جلوگیری از سرمازدگی سربازان استفاده می شد. به بچه ها میگفتند خرگوش نگه دارند و در مسیر مدرسه، برایشان غذا پیدا کنند. این، مسخره ترین حرف ممکن بود. هرکس خرگوشی شکار میکرد، بلافاصله آن را میخورد و خزش را هم در بازار کشاورزی میفروخت. دانش آموزان اگر نمی توانستند خرگوش بگیرند، مجبور بودند بروند بازار و خز بخرند. اما قیمت خز خرگوش چهار یا پنج “وون” بود که اگر حقوق سالیانه ی یک کارگر معمولی را هفتاد تا هشتاد “وون” در نظر بگیریم، پنج “وون” پول کمی نبود. سیمان و آجر هم مصالح ساختمانی گرانی محسوب می شدند. اگر معلمی می توانست حجم چشمگیری [قابل توجهی] سیمان یا تعداد کافی آجر به کارکنان رده ی بالای حزب تحویل بدهد، مشمول الطاف آنان می شد. برای همین، معلمها به دانش آموزانشان فشار می آوردند که از این اجناس برایشان جمع کنند. دانش آموزانی که نمی توانستند از پسِ رشوه های بیشتر بربیایند، از مدرسه زده [اخراج] می شدند ” (۶۰-۵۹).
یکی از وظایف “حزب دموکرات” ترغیب مردم به تولید بیشتر در مزارع برنج از راه بیگاری و ساعات کار اضافی در شب است. با این همه، کشاورزانی که گذشته از “کار واجب” شبانه به “کار اضافی” هم می پردازند، از نتیجه ی کار خود برخوردار نمی شوند و منافعش از طریق “کمیته های آموزشی” به جیب دیوانسالاری “حزب دموکراتیک” می رود. مسؤولان “کمیته ی آموزشی” کشاورزان وادار می کرد گذشته از کار روزانه، شب هنگام چند حلقه لاستیک را آتش زده در پرتو آن به درو کردن بقیه ی برنجها بپردازند. سرِ وقت درو نکردن محصول، در حکم بیوفایی به “کیم ایل سونگ” و کیفرش، سنگین بود:
” شب که شد، کشاورزها لاستیکهای کهنه را آتش زدند. نور شعله های بویناک لاستیکها اجازه میداد بتوانیم تمام شب کار کنیم. چرا نمی توانستیم برویم بخوابیم و فردایش برداشت را ادامه دهیم؟ برنج که قرار نبود در شش ساعت آینده از جایش تکان بخورد. این همه عجله برای چه بود؟ جواب ساده بود: بوروکراسی ” (۵۷-۵۶).
مطالعه ی آماری و کارشناسی زیر نشان میدهد که آنچه راوی ـ نویسنده می نویسد، تا چه اندازه دقیق و مستند است:
“جمهوری دموکراتیک خلق کره” ((DPRK از همان آغاز خط مشیی دایر بر تأمین غذایی از طریق خودکفایی داشت که به موجب آن خود را موظف میدانست با توسعه ی اراضی زیر کشت و تأمین غذاهای سنتی مانند سیب زمینی، ارزن، گیاهی خوراکی به نام “تکمه”، به تولید غلاتی با کیفیت و ارزش غذایی بهتر از نوع برنج و ذرت، در بهبود وضع تغدیه ی مردم خود بکوشد. (هاگارد؛ هولند، ۲۰۰۷، ۲۶). برای این منظور، در دهه ی ۱۹۵۰ تشکیلاتی به نام “نظام توزیع همگانی” (Public Distribution System) به راه انداخت تا گویا به طور عادلانه مواد غذایی را میان مردم “کُره” بخش کند. این سازمان در آغاز به جمع آوری خرمن و محصول اقلامی از مواد غذایی اقدام کرد که از مزارع اشتراکی به دست می آمد و توزیع آنها را خود به عهده گرفت. مطالعات آماری نشان داد که حتی پیش از فرارسیدن قحط بزرگ و از میان رفتن این نظام توزیع، چگونه سهم دریافتی روستاییان از غله ی مصرفی در فاصله ی ۱۹۵۵ تا ۱۹۹۲ (یعنی سالهای پیش از آغاز خشکسالی) پیوسته در حال کاهش بوده است (لی، ۲۰۱۵).
سال قاعده و قانون جیره برای کارگر رسمی
۱۹۵۵ جیره ی غذایی به میزان ۹۰۰ گرم روزانه برای کارگران صنایع سنگین و برای کودکان ۳۰۰ گرم ۷۰۰ گرم در روز و جمعاً ۲۵۶ کیلو گرم در هر سال
۱۹۷۳ کاهش جیره ی چهار روز از جیره ی ماهانه به میزان ۱۳% جهت ذخیره برای ایام جنگ فرضی ۶۰۸ گرم در روز و جمعاً ۲۲۲ کیلو گرم در سال
۱۹۸۷ کاهش ده درصدی جیره ی غذایی به دلیل ایثار در راه میهن عزیز ۵۴۷ گرم در روز و جمعاً ۲۰۰ کیلو گرم در سال
۱۹۹۲ کاهش ده درصدی از جیره ی متعلق به افراد بالغ ۴۹۲ گرم در روز و جمعاً ۱۷۹ کیلو گرم در سال
نتیجه ی طبیعی این روند، روی آوردن مردم به خرید و تأمین مواد غذایی از “بازار آزاد” بود که تازه به حکم قانون “جرم سیاسی” هم شناخته می شد. طبیعی است که تفاوت قیمت کالا در این بازارها ـ که پنهانی فعالیت میکردند ـ ده برابر بهای همان کالا به نرخ دولتی بود. وزارتخانه ای در “کره ی جنوبی” برآورد کرده بود که شهروندان “کره ی شمالی” شصت درصد نیازهای غذایی خود را از همین “بازارهای غیر رسمی” می خرند (فرنچ، ۱۴۳).
منابع:
ایشیکاوا، ماساجی. رودخانه ی تباهی: فرار از کره ی شمالی. ترجمه ی فرشاد رضایی: تهران: انتشارات ققنوس، ۱۳۹۸.
Cheong, Seong-Chang. “Stalinism and Kim il Sungism: A Comparative Analysis of Ideology and Power”, Asian Perspective 24. No. 1 (2000).
Collins, “Marked for Life: Songbun, North Korea’s Social Classification System,” The Committee for Human Rights in North Korea, accessed October 23, 2015.
French, Paul. North Korea: The Paranoid Peninsula-A Modern History. ۲nd ed. London: Zed Books, 2007, Accessed October 25, 2015.
Haggard, S. and M. Noland. Famine in the North Korea: Markets, Aid, and Reform. New York: Columbia University Press, 2007.
Hunter, Helen-Louise. Kim Il-song’s North Korea. Greenwood Publishing Group, 1999.
“Joche Ideology”, Columbia Law School, accessed October 25, 2015.
Jung-Sik, Kon. Is North Korea really changing? (n.p.: Institute for Unification Education, Ministry of Unification (South Korea, 2014).
Lee, Suk. “The DPRK Famine of 1994-2000: Existance and the Impact.” KINU 7, accessed November 9, 2015.
Leich, Vincent B. (General Editor). The Norton Anthology of Theory and Criticism. Second Edition, New York & London: Norton & Company, 2010.
Marx-Engles. On Literature and Art. Moscow: Progress Publishers, 1978.
Natsios, Andrew. “The Politics of Russia in North Korea,” Special Report, August 2, 1999.
Report of the detailed findings of the commission of inquiry on human rights in the Democratic People’s Republic of Korea, report no. A/HRC/25/CRP.1 Twenty-fifth Session (n.p.: Human Rights Council, 2014).
“Rule of the Jungle and a Quest to PFDJ Mind Set”, 2014.
Schewekendiek, Daniel. A Socioeconomic History of North Korea (Jefferson, N.C.: McFarland, 2011).
Simonoviç, Ivan. “Statement to the Security Council on the Situation in the Democratic People’s Republic of Korea, by Ivan Simonoviç, Assistant Security-General for Human Rights, New York, 22 December 2014.
“The Agricultural Situation of North Korea,” Food & Fertillizer Technology Center, 8. Accessed November 6, 2015.
Yonhap News Agency, Seoul, North Korea Handbook (Armonk, NY: M. E. Sharpe, 2002).