«یکی» و «دیگری» داستانکی از آفاق شوهانی حکایتی که می خواهم برایتان تعریف کنم مربوط به چه زمانی است؟ نمی دانم! این حکایت احتمال دارد زاده ی یکی از خواب های من باشد اما گاه و بی گاه می ایستد و... ادامه متن
سه تاری که خیس می نواخت فاطمه حسن پور بردرورودی قفل بزرگی بود. پشت شیشه اش باماژیک نوشته بودندبازدید فقط روزهای پنجشنبه خانم ها ۱۰ تا ۱۲ آقایان ۱۲ تا۱۴ . پشت درایستاده بودیم ونقشه می کشیدیم... ادامه متن
ما پنج نفر بودیم علی ملایجردی ما پنج نفر بودیم. آن شب همه با هم هم قسم شدیم که حتی اگر زیر شکنجه هم کشته شدیم همدیگر را لو ندیم. این شرط اول بود که با گذاشتن دست ها را روی هم به نشانه اتح... ادامه متن
مغزت را به کار بینداز مصطفی فلاحیان اشاره: این داستان پیشتر در مجموعه داستانِ کاغذ وسوسهگر به سالِ ۱۳۸۶ به چاپ رسیده است. و به انتخاب هیئت تحریریه در این جا بازنشر شده است. پسرک چه... ادامه متن
دنیای زیبا را چگونه می سازند؟ سعید گلی زاده مرد سعی می کند در را به بی سر و صدا باز کند. اما باز هم صدای جیر جیرش در راهرو ها و اتاق های سرد خانه می پیچد. این اولین بار نیست که بعد از نیمه... ادامه متن
پشت در قباد حیدر این جمله راهرگز فراموش نمی کنم، و هم چنین روزی را که با شنیدنش سرخوش بودم و کلی خندیدم: «همه ی ما حق داریم.» چه قدراین جملات فاضلانه درعمل احمقانه اند و چه قدر آن چه ک... ادامه متن