مغزت را به کار بینداز مصطفی فلاحیان اشاره: این داستان پیشتر در مجموعه داستانِ کاغذ وسوسهگر به سالِ ۱۳۸۶ به چاپ رسیده است. و به انتخاب هیئت تحریریه در این جا بازنشر شده است. پسرک چه... ادامه متن
دنیای زیبا را چگونه می سازند؟ سعید گلی زاده مرد سعی می کند در را به بی سر و صدا باز کند. اما باز هم صدای جیر جیرش در راهرو ها و اتاق های سرد خانه می پیچد. این اولین بار نیست که بعد از نیمه... ادامه متن
پشت در قباد حیدر این جمله راهرگز فراموش نمی کنم، و هم چنین روزی را که با شنیدنش سرخوش بودم و کلی خندیدم: «همه ی ما حق داریم.» چه قدراین جملات فاضلانه درعمل احمقانه اند و چه قدر آن چه ک... ادامه متن
داستانکی از آفاق شوهانی سه روز از زلزله می گذرد، از دیروز تا حالا هیچی نخورده ام. سرم گیج می رود، مردی می دود و داد می زند: صبر داشته باشید به زودی بسته های خوراکی توزیع می شود. دیگر نای ندا... ادامه متن
آواز آسااو پوروین محسنی آزاد خیابان یکطرفه بود. به چپ و راست نگاه کرد. از عرض خیابان عبور کرد و در حیاط خانه را باز کرد. پشت دیوار کوتاه حیاط خیابان سی متری بود، بلوار ساحلی، درختان غمزده... ادامه متن
میرزا قَشمشَم علی ملایجردی رجبعلی گفته بود بگذار با یک بیلِ تراکتور چاله را پر کنم و خلاص! اما پیرمحمد در حالی که عرقِ سرد پیشانیش را پاک می کرد پکی به سیگارش زده بود و گفته بود:« نه پسرم، ع... ادامه متن