اگر قرار باشد نامه عنوان داشته باشد، عنوانش این است: ترس از رنگ خاکستری مرتضی خبازیان زاده از من می پرسی چرا کشورم را گذاشته و برای مثلا زندگیِ بهتر آواره ی سرزمین های دور شده ام؟ فکر م... ادامه متن
از حالا به بعد خودت نیستی ترانه جوانبخت آن اسم را در بچگی دوست داشت. بعدها آن اسم او را به یاد بازی دوران مدرسه می انداخت. بعد از بیست و دو سال صدای بچه ها را به یاد داشت که با هم می خوان... ادامه متن
ابرهای قرمز را دوست ندارم فاطمه حسن پور پاییز سال هزار و سیصد و پنجاه و سه بود. صبح که بلندگو زهرا را صدا کرد، پاهایش را دراز کرده بود. تند و تند ماساژشان می داد. چشمم که به پاهایش افتاد ز... ادامه متن
چه کسی می داند من کجا بودم ؟ ابوالحسن واعظی از قدم هایم که می گذرم پاهایم می رسد به جاده ای که تا به امروز ندیدمش ، آسمان تاریک است اما سیاهیش یک نور عجیبی دارد ، رنگ نیست ، ذراتیست که برق م... ادامه متن
کوچولوی عینکی من ناهید کهنه چیان می دونم که چیزی از حرف هام حالی ات نمی شه عزیزم. اصلا حرف هامو نمی شنوی، منو نمی بینی، اما اینجا نشسته م کنار تو و می خوام باهات حرف بزنم. یعنی، راستش دارم ب... ادامه متن
هفت خبیث محبوبه موسوی – من اصلا جِد کردم نذارم شما دو تا ببرین! زن گفت با نیش خندی از پشت پیشخوان آشپزخانه ای که دو پله از سطح سالن بلندتر بود، رو به دو مردی که پشت یکی از میزهای... ادامه متن