چهار شعر از آرزو نوری جنگ تلویزیون را خاموش کن! از جنگ که می گویند چهارستون تنام میریزد برادر کوچکام سربازی نرفته و خانه پدریام به مرزها نزدیک است جشن تولد برایم جشن تو... ادامه متن
زمین سایه ها به: فتح الله بی نیاز ناشناس! اشتباهی نبودی در دویدن آب در زمین سایه ها ناشناس اشتباهی نبودی با چلچله هایی که از صورتت می گذرند اشتباهی نبودم که هر ن... ادامه متن
مردی که سیاه می خندد چشم هایت، پرتم میکند به شانه های پدر که کوه را شرمنده کرد اما با ساز هیچ چوپانی نلرزید پرت می شوم از شانه های پدر باتفنگی که دلتنگی مادر را نمیفهمد با اسبی که دلش ، به س... ادامه متن
نخواهم مرد تقدیم به فتح الله بی نیاز سر خاک من نایست و گریه نکن آنجا نیستم، من نمی خوابم. در وزش هزاران بادم. در بارش نرم برف، در ترنم باران. من کشتزارم. در نسیم صبح ام. در شتاب زیبای... ادامه متن
قلبم با تمامی احساساتم در زیر سنگینی نگاهت دفن شد و این من بودم و خیال خوش و سر مستی تو اکنون که به حال زار خویش خیره شده ام روبروی چشمانم و احساساتم چیزی جز ته مانده های تنفر نمی بینم و هیچ... ادامه متن
سه شعر از مه آ محقق شباهت ها شباهت های به خودم را از دست داده ام صدایم جیک جیک پیوسته ی گنجشکی که شانه های تو را پیدا کرده حروف را کف دست هایت بر... ادامه متن