سه شعر از خالد جنادله ۱ به کیهان کلهر در کمانچه در کمانچه ی کیهان حریر نغمه و لهیب در سایه سار نخل وعده گاهی که خزه ی نسیان هرگز نمی خزد بر فنجانهای اُنسش در شهر... ادامه متن
فقدان خالد جنادله ساعت ۷ صبح دری باز شد و مردی پیژامه پوش به وسط خیابان دوید و سرآسیمه فریاد زد: «ایها الناس، گم شده است… کلمه گم شده است. بیدار شوید، کلمه نیست.» اندکی بعد درهای دیگر... ادامه متن
سمفونی سوم آروُ پارت در دو و سی و یک دقیقه بامداد خالد جنادله در را باز کرد. خیابان خلوت بود و بی سر و ته. سایه ی درختی در باد می لرزید. از ته خیابان صدای خفه ی قِل خوردن شیئی آهنی و سنگین... ادامه متن
۱ من نیمی کوهم و نیمی رود هر بامداد از خود صعود می کنم و در پایان روز بر بلندای خود می ایستم خود را در اعماق خود می افکنم و غرق می شوم ۲ از این گوشه اتاق درست همین کنج همه دیوا... ادامه متن
سه شعر از خالد جنادله ۱) تو گنجشک وصلی من شاخهی انتظار می آیی چون بوسه ی صبح و می مانی بر گونه ی ابد . . ۲) اشاره ی تو [زُمردی بر بستهگیِ سرد افق ] بشارت سبز عبور است از خیابان های بی ربط... ادامه متن
اتاق خالد جنادله . تیغه ی نور می شکند در اصرار مکرر بر دریدن ضخامت ظلمت و پنجره فرو می رود در اعماق تیرگی دور گم می شوم در اتاق بی روزن تنهایی، عصای افسونگریست همه چیزهای آشنا را... ادامه متن