شعری از سارا زارعی گرته ی تاب خورده ام بر تن مه که خوابت می بردش به موقعیت ساعت پنج به گردن قوی سفید وقتی که در قوی سیاه گردن کوبیدن می گرفت پاهات پاهات بر می داری و می بری دنیای برگشته بر ش... ادامه متن
شعری از سارا زارعی به خاکستر باران خورده ی چشمهام که از سر سوزش می چرخانمشان تا لحظه ی افتادن به سبک تکرار هی می جهید خون گلوی همین اطراف زیادی بُعدها تا پای باتلاق با من موازی اند تا عاقبت... ادامه متن