شلیک قباد حیدر تفنگ روی شانه ی من است. در مخفی گاه نشسته و چشم دوخته ام به دایره ی دوربین و نوک مگسک. تاریک روشن است، چیزی به صبح نمانده و تمام شب عبور ناگهانی کسی یا کسانی را انتظار کشیده ا... ادامه متن
شلیک قباد حیدر تفنگ روی شانه ی من است. در مخفی گاه نشسته و چشم دوخته ام به دایره ی دوربین و نوک مگسک. تاریک روشن است، چیزی به صبح نمانده و تمام شب عبور ناگهانی کسی یا کسانی را انتظار کشیده ا... ادامه متن
تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک