خاکستر هزار و چهارصد و یک عبدالرضا قنبری بر شانه های زخمی ات دریغ! تاریخ خاک گرفته ای سنگینی می کند خاکستر سیاه وحشی آنگاه دندان خونین حصر آنگاه خاک آنگاه… آنگاه آوار «متروپل» انگار کن... ادامه متن
شعری از عبدالرضا قنبری * وقتی تبر از ریشه های ما جان می گیرد من با قصه های سبز و تو با شبنم اشک همچون رویایی در باد در جنگل کهن به رویش دوباره می اندیشیم وقتی تبر از ریشه های ما جان می گیرد... ادامه متن
دو شعر از عبدالرضا قنبری ۱ زندانی سنگ هایم با رازی غریب چاوشی خوان سکوت پرستوهای عبور! مرا با باد،با باران همراه با جاری جویبار به دریا برسانید ۲ می توان روزهای بی گاه خویش را بر تقویم سینه... ادامه متن
دو شعر از عبدالرضا قنبری ۱ شاعران آن سان به واژه ها می نگرند که خداوندان اساطیری به انسان می نگریستند و وارثان به مرده ریگ اجداد خویش و در جستوجوی واژه ها آن سان که پاسبانان در پی رهزنان ان... ادامه متن
حکایت ما حکایت عاشقان غریق دریاست قصه ی مرغابی های مهاجر گریزان از تیغ سرمای جنگل های کاج دل سپرده به اعتماد برکه در سایه غروب دریا و بی خبر از دست های پنهان صیاد در کومه های ساحل مه گرفته... ادامه متن
پدیده هنر از نگاه حافظ و هیدگر عبدالرضا قنبری «عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام». معانی واژه «هنر» در واژه نامه ها، نشان از گستردگی این پدیده در... ادامه متن