چمدان فاطمه حسن پور قارقارکرد ویکهو ویراژ داد، درست کنار سایه ی من که دراز شده بود. خواست ترمزکند، نتوانست تعادلش را حفظ کند. حواسم بود که دخترم را کنار بزنم، بپرم آن طرف جوی. چادرم رفت روی... ادامه متن
سه تاری که خیس می نواخت فاطمه حسن پور بردرورودی قفل بزرگی بود. پشت شیشه اش باماژیک نوشته بودندبازدید فقط روزهای پنجشنبه خانم ها ۱۰ تا ۱۲ آقایان ۱۲ تا۱۴ . پشت درایستاده بودیم ونقشه می کشیدیم... ادامه متن
اتفاق توی ذهنم پرسه می زند فاطمه حسن پور اسمش روی کاغذ می لغزد. بلند بالا و نمکی است. موهای لختش را باد می برد. دنبال مرد می دود. شخصیت ها مطابق طرحی که توی ذهنم بود، باید پیش بروند. زن چنان... ادامه متن
ابرهای قرمز را دوست ندارم فاطمه حسن پور پاییز سال هزار و سیصد و پنجاه و سه بود. صبح که بلندگو زهرا را صدا کرد، پاهایش را دراز کرده بود. تند و تند ماساژشان می داد. چشمم که به پاهایش افتاد ز... ادامه متن
دست های چوبی فاطمه حسن پور بوی عفونت بینی دهانم را پرکرده است. جمعیت در سالن موج می زند. به هر طرف می روم این بو دنبالم می آید. نفس نفس می زنم ، همه شنل سیاه به تن دارند. از زیر شنل هایشان... ادامه متن
مجموعه داستان «تعلیق» منتشر شد. مجموعه ای از داستان های «فاطمه حسن پور» با عنوان «تعلیق» منتشر شد. «تعلیق» دربرگیرنده ی شانزده داستان کوتاه است به نام های «تعلیق»،«تارا»،«دشت ارژنگ»،«نمونه خ... ادامه متن