«۱۹۱۷» سفری در هزارتوی ویرانی مرتضی خبازیانزاده میگویند ارزش اثر هنری به تعداد سوالهایی است که در ذهن پدید میآورد. البته روشن است که تعدد سوال به معنی امکان طرح هر سوالی نخواهد بود. منظو... ادامه متن
زائو در تاریکی مرتضی خبازیان زاده خورشید غروب می کرد و تاریکی اتاق را می گرفت. مادربزرگ کنار زائو نشسته بود و با نگرانی به پیچ و تاب تن زائو نگاه می کرد. گاهی دستی می آورد و شانه های زائو ر... ادامه متن
من به چشمهای داراکولا خیره شدم داراکولا میخندید… خونِ مرا خورده بود! حاشیهای بر داستان دیروز تا بینهایت؛ نوشته کیوان باژن، نشر روزگار ۱۳۹۱ مرتضی خبازیان زاده تقریبا همه کسانی که دس... ادامه متن
اگر قرار باشد نامه عنوان داشته باشد، عنوانش این است: ترس از رنگ خاکستری مرتضی خبازیان زاده از من می پرسی چرا کشورم را گذاشته و برای مثلا زندگیِ بهتر آواره ی سرزمین های دور شده ام؟ فکر م... ادامه متن
حاشیهای بر داستان «لنگه کفشها» نوشته موسوی مرتضی خبازیان زاده در یکی از شهرهای کوچک شمالی، از همان شهرهایی که تابستانهای شلوغ از گردشگران رنگارنگ دارد و زمستانهای مهگرفتهی رویایی، شهرد... ادامه متن