کوچولوی عینکی من ناهید کهنه چیان می دونم که چیزی از حرف هام حالی ات نمی شه عزیزم. اصلا حرف هامو نمی شنوی، منو نمی بینی، اما اینجا نشسته م کنار تو و می خوام باهات حرف بزنم. یعنی، راستش دارم ب... ادامه متن
مسافران ناهید کهنه چیان «فغان ز جنگ و مُرغوای او که تا ابد بریده باد نای او بریده باد نای او و تا ابد گسسته و شکسته، پر و پای او» «بهار» . عمه گفته بود: قدمتون سر چشم! تهران دیگر جای ماندن... ادامه متن
منهای یک نفر ناهید کهنه چیان راننده آشنا بود. عمو سفارشم را کرده بود و گفته بود: جان تو، جان دخترم! راننده چارانگشت دست راستش را گذاشته بود روی چشمش و گفته بود: سر چشم های کورم آقا، اینم دخت... ادامه متن