دو شعر از پرشنگ صوفی زاده ●کهکشان راهِ شیری اندوه در واگنی که گِن ها روی دست باد کرده اند نسکافه تعارف می کند ریمل های چند کاره دریدگی را به چشم ها داده اند پنجره با پلکی سنگین و سیاه خم... ادامه متن
دو شعر از پرشنگ صوفی زاده کوه درد خالی و خاکی پا بر زمینی که ایمن نبود با جغجغه به دستهایی که نمی شناخت آنطرفتر از رویا روبروی خورشید با پیشانی گُر گرفته دهانی نیمه باز و چشمهایی کفن دوخته ب... ادامه متن
دو شعر از پرشنگ صوفی زاده سجده عشق میخواستم دوستت بدارم در آغوش ات بگیرم اما؛ ما را به صف کردند : چونان کفر قاسم* می خواستم لمس ات کنم ببویم ات…ببوسم ات اما؛ در جوی خیابان استقلال سنگر... ادامه متن
آشفتگی پرشنگ صوفی زاده احساس هایم به هم ریخته است حالا،چشم هایم می شنوند دستهایم می بینند و زبانم، در سکوت می گرید. گوش هایم فراتر از زمان می دوند و لبخند را، پاهایم روی زمین می کشد. من، سال... ادامه متن
مهربانتر . حوصله ی زمان تنگ است و زمین بی وقفه می چرخد…. مهربانتر باش! – اکنون – ایمو جی ها جای واژه ها را گرفته اند و…. حوصله ی تنگ تر از زمان من نقطه چین ها را با د... ادامه متن
چند شعر از پرشنگ صوفی زاده برایم دعا کن . سپیده دم از خواب می پرم هراسان… پنداری تابوت تو را می برند یادم نمی آید چندین بوسه بر لبانم خشکیده یا در نگاه تو چند لبخند مرده اما …. ا... ادامه متن