دندانِ لق کیوان باژن زن صدای ضربه ها را می شنید. تق… تق… تق… بعد تشعشع نورِ آژیر ماشین پلیس را از شکافی به اندازه ی کفِ دست، در بالای سرش دید. چیزی در دهانش حس کرد. مثل یک... ادامه متن
من به چشمهای داراکولا خیره شدم داراکولا میخندید… خونِ مرا خورده بود! حاشیهای بر داستان دیروز تا بینهایت؛ نوشته کیوان باژن، نشر روزگار ۱۳۹۱ مرتضی خبازیان زاده تقریبا همه کسانی که دس... ادامه متن
«بی نیاز»، نویسنده ای بی نیاز از هیاهو نگاهی کوتاه به جهان داستانی و فکری«فتح الله بی نیاز» کیوان باژن اشاره: دوازده مهرماه ۱۳۹۴ «فتح الله بی نیاز» از میان ما رفت. او به راستی نویسنده ای... ادامه متن
علی اشرف، نویسنده ای با دغدغه های اجتماعی تاملی کوتاه بر بینش و جهان فکری «علی اشرف درویشیان» کیوان باژن «نویسنده باید برای مردمی بنویسد که آزادی تغییر همه چیز را داشته باشند.» ادبیات چ... ادامه متن
میراث کیوان باژن یکی بود، یکی نبود. دَم دمای غروبِ یک روز پاییزی، گربه ای با موهای بلند طلایی که از زورِ چرک و کثافتِ ناشی از پرسه زدن در کوچه پس کوچه و خیابان های شهر، دیگر به خاکستری می... ادامه متن
روایت های خاکستری روح اله مهدی پور عمرانی اشاره: آن چه می خوانید متن سخنرانی «مهدی پور عمرانی» است که در جلسه ی نقد و بر... ادامه متن