دندانِ لق کیوان باژن زن صدای ضربه ها را می شنید. تق… تق… تق… بعد تشعشع نورِ آژیر ماشین پلیس را از شکافی به اندازه ی کفِ دست، در بالای سرش دید. چیزی در دهانش حس کرد. مثل یک... ادامه متن
دندانِ لق کیوان باژن زن صدای ضربه ها را می شنید. تق… تق… تق… بعد تشعشع نورِ آژیر ماشین پلیس را از شکافی به اندازه ی کفِ دست، در بالای سرش دید. چیزی در دهانش حس کرد. مثل یک... ادامه متن
تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک