جای عجیب انفرادی
رضا عابد
“انفرادی” عنوان سومین دفتر شعر مهرداد مهرجو شاعر تن به مهاجرت داده ی ماست که انتشارات سولار در سال ۱۳۹۶ به چاپ رسانده است. در پشت جلد این مجموعه، شعر شماره ۱۰ نقش بسته است که شعر کوتاهی است.
انفرادی
جای عجیبی ست
لب ساحل هم اگر باشی
تحویل سال!
این گزینش و انتخاب از سوی ناشر با هماهنگی شاعر برای انتخاب و برجسته سازی این شعر کوتاه را به چه تعبیری می توان گرفت و از این منظر چه هدایتی برای ورود به دنیای شعرهای کتاب می تواند به دست دهد تا دقایق شعری شان بر روی دایره ریخته شود؟ آیا می توان نوشت مضمون پرورده شده در این شعر عزیمت گاه شعری شاعر و آن شریان اصلی اندیشیدگی او در این مجموعه است و به نوعی مانیفیست شعری شاعر را تشکیل می دهد؟ اساسا نقش “انفرادی” در این دفتر شعری چیست؟ و چرا سطر نخست که به تعبیر پل والری هدیه ی خدایان است در این شعر کوتاه و موجز با واژه ی انفرادی شکل گرفته است و عنوان کتاب هم شده است که این واژه در مجموعه چند بسامد دیگر را هم دارد و در دو شعر شماره بیست و چهار و چهل و شش هم تکرار شده است.
از گل های ملافه بیرون می زنی
از گلدان لالایی مادرم
چشم هایم را هم آوردم
تو را می بینم
در بیدار باش انفرادی “شماره ی ۴۶“
هر سه شعر حاوی واژه ی “انفرادی” کوتاه و موجز هستند. این مقال روی واژه ی “انفرادی” در شعر نخست اشاره رفته مکث می کند که هرچند فصل مشترک زیادی از بابت مضمون درونی و آن خط نهان اندیشیدگی با دو شعر دیگر دارد، اما از جهاتی ما را بیشتر به سرمنزل مقصود می رساند و از همان سطر نخست به دنبال ایجاد راز و رمزی است و گویا می خواهد ترکیب “جای عجیب” را در این شعر همگام با قرار گرفتن خود به رخ بکشاند و ملکه ی ذهن مخاطب سازد. با دقت روی واژه ی “عجیب” به دقایق شعر می توان رسید و اینکه شاعر از این همه واژه های توصیفی و تصویری موجود برای تبیین پیرامونی و مکانی انفرادی تن زده و با تمهیدی به آن دست یازیده است. این انتخاب کلمه ای است که در نظر اول حامل هیچ وضوح معنایی نیست و بار مشخصی را هم القا نمی کند و به اصطلاح بر سر تیغه ی چاقو ایستاده است و در نگاه اول هم بسیار ولرم جلوه می کند و هیچ گونه “داغ” ی معمول شاعرانه ندارد و جمع آمدن خودش در کنار “ساحل” و ترکیب “تحویل سال” را برای خواننده ی سطحی نگر نمی تواند توجیه کند و خوانندگان جدی شعر هم پس از عبور از لایه های اولیه شعر، تنها زمانی می توانند با شاعر به وحدت شاعرانگی برسند که جریان سیال پس ذهنش را دریافت کنند و اینکه چرا شاعر “انفرادی” را این گونه از قالب تهی کرده است و با وارد کردن تجربه ی زیستی و ادبی خودش دریافت تازه و شالوده شکنانه ای از آن ارائه می دهد تا این شعر موجز و کوتاه با ساختار ویژه اش ساخته شود. شعری که با سطری پایانی به گشودگی می رسد و “تحویل سال” رها گشته از چنبره ی “انفرادی” به افق تازه تری نظر می کند. مهرداد مهرجو شاعر سهل الوصولی نیست. اندیشه ی شاعرانه ی او در کنار مولفه هایی چون زبان شعری، بلاغت و بافتار کلامی، موسیقی، تخیل و … بر سازنده ی شعر های او هستند. دفتر شعر “انفرادی” ما را با شاعری روبرو می سازند که ضربان واژه ها را در به خدمت گرفتن می شناسد و آنچه را که از زندگی ادبی و تجربه ی زیستی خود دریافت کرده است در ساختار شعری خود نمود می دهد و فرم نوشتاری خاص خود را با ذهن و زبانی خاص و در تشویش کلامی انسجام می بخشد تا آن گره خوردگی و ترکیب سازی های شعری را از طریق رسوخ در جان واژه ها برملا سازد.
کلاویه ها که غنچه کنند
خاک ام بشکافی
قد دوست داشتنم
در افتادگی ام در تو
در این شعر که شعر شماره یازده کتاب است آن گره خوردگی کلامی را از طریق آشنایی زدایی شاهد هستیم. شاعر با بر هم زدن نرم طبیعی زبان جهان بینی استعاری فلسفی خود را به نمایش می گذارد. هرچند به سبب عناصر و اجزای کلامی برگرفته ی شعری در نگاه اول نفس سهراب سپهری را با این سطر به خاطر می آورد: خاک، موسیقی احساس تو را می شنود. اما با ورود در ساختار شعر و عناصر کلامی برسازنده ی آن پیچیدگی های جهان نگری و زیستی شاعر را در تفاوتی آشکار با ذهن و زبان شاعر متقدم در می یابیم و به آن غلط خوانی می رسیم که مهرداد مهرجو در مقام شاعر پسین و شاعر فرزند بر اساس آن روی شانه ی شاعر پدر قرار می گیرد و خود را از “اضطراب تاثیر” مورد اشاره ی “بلوم ” منتقد برجسته ی آمریکایی وا می رهاند و آن کنش ادبی ای را با برجسته سازی تصاویر و پرتاب فلسفی استعاری واژگان به انجام می رساند که کاستن از بار رمانتیکی سطر شعری سهراب سپهری بوده و خلع سلاح کردن واژه ی “احساس” را نشانه گرفته است. در شعر پیش رو که دیگر شعر تازه ای است و مهرداد مهرجو سروده است، کلاویه های پیانو در حس آمیزی شاعرانه غنچه می کنند و متر دوست داشتن “قد” است که با شکافتن خاک ایهام خود را کامل می کند و به گستره ی وسیعی پیوند می خورد که از وجود خاکی تا حد و حدود سرزمینی را در بر دارد و از این منظر هم سطر پایانی شعر را وضوح می بخشد که بر پایه ی یک جناس لفظی شکل گرفته است و با فاصله ای که از افتادگی یک واژه در سطر پایانی با رسم الخط ایجاد شده است و جنبه ی دیداری تازه ای گرفته است نوعی سپید خوانی را هم به نمایش می گذارد تا با نگفتن ها شعر را به مخاطب خود عرضه کند و در این دیداری کردن ــ در افتادگی ام د ر تو ــ از تکرار لولای “در”، مخاطب شعر را به آن “افتادگی” ای برساند که پروسه ی استحاله را قوام می بخشد و در جنبه ی غنایی شعر و راز و رمز عاشقانه گی خود را تبیین می سازد. باید توجه داشت که مهرداد مهرجو از این رازگونگی در ادغام با جناس های لفظی، با وزن مخصوص بالایی نسبت به حجم کتاب در شعرهای خود بهره می گیرد و در شعر شماره ی چهار کتاب هم که شعر کوتاهی است آن را می توان ردیابی کرد:
چشم های بادامی ات
با دامی که دارند
باد را به باد می دهند
در این شعر حرکت لیریک و غنایی شعر را به سمت عناصر پیرامونی و طبیعی سوق می دهد که در اینجا “باد” است و جمع زدنش با عوامل اجتماعی که تبلورش را در “به باد دادن ” نمایان می سازد نوعی ساختمندی در کوشش شاعرانه جلوه گر می سازد که این کوشش شاعرانه ی هژمونی یافته یا سرکردگی گرفته بر آن جوشش اولیه، استوار بر بهره گیری از جناس های لفظی است و به نوعی تن دادن به یک بازی زبانی را از آن می توان مراد کرد که در سطر میانی هم خود را نمایان می سازد تا “با دامی” را با جنبه ی دیدارانه اش به معنای دیگری پرتاب کند و در آن پرتاب ایهام دار با فاصله انداختن از کمند و تله به “چشم ها” دوخته شود و شقی مضاعف گونه و تاکیدی به “چشم های بادامی ات” ببخشد که سطر نخست و شروع شعر عاشقانه است. این بازی های زبانی با بهره وری از جناس های لفظی و بار کشیدن از توان و ظرفیت های واژه گانی در بسیاری از سطرهای شعری کتاب دیده می شود و به نوعی مبدل به شگرد کاری شاعر شده است و در بیشتر سطرهای افقی شعرهای کتاب خود را نمایان می سازد. این تمهیدهای زبانی و تکینک های بلاغی در موارد زیادی در خدمت ساختار عمودی شعرهای کتاب و آن کلیتی قرار دارد که خود را به عنوان یک اثر هنری و سامان یافته و شی ساخته شده با خود بسندگی اش معرفی می کند و این از محاسن کارهای مهرداد مهرجو است که در بسیاری از شعرهای دفتر شاهد آن هستیم.
برای اسبی
که سم نمی کوبد
چرایی
راهی نیست ” شعر ۶۴ “
این رد شعری را همچنین در شعر بیست و دو کتاب می توان تعقیب کرد که این ایده را در تجانس با دیگر عناصر شعری، مهرداد مهرجو با ظرافت دنبال کرده است.
نگاهت به ناگهان فواره ای دارد
همین که بی درنگ به اوج می کشاند
ماهی کوچکی می شود
سطح مواج کاشی فیروزه ای
در بدخشانی حوض چند وجهی
باله هایش می رقصند
درخششی دارد
از نیاورانی که با تو می آیم
زیر طاقی که ضرب می زنی
به ضرباهنگ تو ضرب می کند
ضربانم آهنگی می گیرد ناگهان
هی ضرب هی ضرب
به بازار می آیم
به بازار با زار می آیم
با کتبه ای که از تو دارد دل ام
نقش می شود/ هر کس که می خواند
به تو می رسد
در این شعر نسبتا بلند نسبت به حجم دیگر شعرهای کتاب ما با دقایق خاصی از حرکت زبانی مواجه هستیم و شاعر با بهره گیری از حس آمیزی شاعرانه و جناس های لفظی به خلق موقعیت های شاعرانه خوبی دست زده است. واژه ی “ضرب” در سطرهای افقی شعر معناهای متفاوتی را به عهده می گیرد و در پرتابی دال گونه از سطری به سطر دیگر شعر با پرهیز از قرار گرفتن بر مدلولی مشخص، سیمای تازه ای در ساختار عمودی به خود می گیرد و در این بار گرفتن معنایی و موسیقیایی از ضرب زیر طاق بازار به ضرباهنگی راه می برد که گشودگی معنایی و موسیقیایی را در بر دارد و برای غنایی کردن کل ساختار شعر و کلیت بر ساخته اش هم نقش بازی می کند و در این میان واژه ی “ناگهان” هم که با “نگاهت” در سطر نخست شعر عجین شده است کمک می کند تا این ضرباهنگ با “زار” زدن شعری و “بازار”، رقصی پر ترنم را در درون ساختمان شعری شروع کنند که در تحلیل نهایی همه چیز حکایت از اوج گیری فواره گونه ی آن نگاه آغازینی دارد که به نوعی ازلی جلوه کرده است و با ماهی کوچک آن نگاهی را شکل داده است که برای گشوده ماندن شعر تلاش می ورزد که به طریق اولی و در غایت همان عشق را هدف گیری می کند و … . با دقتی دیگر در پاره ای از سطرهای این شعر و شعرهای دیگر این مجموعه در می یابیم که بسیاری از شعرها در محور افقی دارای روایت هستند و بار تصویری در خود دارند و آنچه را که تصاویر ذهنی شاعر این مجموعه است را به مرحله ی عینیت و اجرا رسانیده اند؛ اما شعرهایی هم هستند که برای درک و دریافت منظور شاعر نیاز به رمز گشایی بیشتر دارند و لمس آن تصویر ذهنی پرورده ی شاعر به آسانی میسر نمی شود.
خوابی دیده ام
مصلوب سکوت سایه ها
هستم
خوابی تازه تر
خانه ی بی سقف
از کف دو دست
ستاره روییده است “شعر ۵۴”
در شعر بالا “خواب” به عنوان مرکز ثقل شعری قرار گرفته است و فضای شعر در گستره ی وهم آلود و پر رمز و راز “خواب” و پشت بندش “خوابی تازه تر” را به تصویر می کشد که در “خانه ای بی سقف” حادث شده است و گروتسک گونه شعر را به پیش می برد و … در شعر سطرهای توصیفی و توضیحی بر سازنده ی روایتی هستند که ارجاعات برون متنی دارند و از قرار گرفتن کنار هم شان شعری چند لایه ساخته شده است. در این میان آن چیزی که مغفول مانده است آن اتفاق شعری است که در غیاب به سر می برد و مختص هر شعر برای دریافت ایده ی مرکزی آن شعر است و مخاطب هر شعر را به فراخور حس و حال خود وادار به لمس می کند. پر واضح است هر مخاطبی با ظرفیت ذهنی خود با هر شعر ارتباط خاص خود را برقرار می کند و آن ایده پروری و فضاسازی را در شعر تسری می دهد که در این شعر مشخص دیده نمی شود و شاید ناشی از ساخته نشدن آن فضای انتزاعی یکه ای باشد که شاعر از آن دوری کرده است، چیزی که بر عکس آن در این شعر موجز و کوتاه که شعر سی و شش کتاب می باشد با تصویر سازی های درخشان اتفاق افتاده است و مخاطب های شعری می توانند به آن تحلیل تاریخی که انتزاعی شده است، گام بگذارند.
مورچه ای درد می کشد بر شانه
کسی دانه دارد
دارد شانه می کشد بر اندوه
سلطانی که مغز ندارد
بر عطش مارهای سیاه “شعر ۳۶”
باید توجه داشت که در این شعر مخاطب های بی شماری با نشانه هایی چون “شانه” و “سلطان” و “مار” می توانند ارتباط برقرار کنند و از طریق ردگیری اساطیری به ضحاک اسطوره ای برسند که در پرتابی این زمانی می تواند دلالت بر هر دیکتاتوری کند که بر شانه های مورچه گان رنجبر قرار گرفته است و درد را تزریق و وارد جان شان می کند. این همان فضای انتزاعی مورد نظر است که از طریق فضاسازی ملموس ایجاد می شود تا مخاطبان بیشتری در آن گام بگذارند. البته باید توجه داشت که شعرهای مهرداد مهرجو سهل الوصول نیستند و باید چند بار خوانده شود و در همین شعر هم گذشته از آن ایده ی مرکزی، شعر دارای دقایق دیگری هم هست که می توان به کشف آن ها نشست و آن کدهایی را که آگاهانه یا ناآگاهانه از ذهنش وارد فضای شعریش شده است باز شناخت. مهرجو در رفتن از یک فضا به فضای دیگر، آگاهانه عمل می کند و تغییر فضای شعری خود را تردستانه به ثمر می نشاند تا ساختار کلی شعر را حفظ کند و این امر را از طریق روایتی که در بطن شعر جریان دارد به انجام می رساند. اما شعرهایی هم هستند که در محور عمودی خود دارای آن انسجام کافی نیستند و ما در آن ها با عدم یکدستی و توازن روایت روبرو می شویم که در این موارد شاعر برای جبران نارسایی متوسل به تصویر دادن بیشتر و تکرار مکررات در سطرهای افقی بعدی می شود که این تزاحم تصویری و تکرار به گونه ای شعر را دچار آسیب کرده و غلظت بیان گری را در گستره ی شعری افزایش می دهد و این درحالی است که تقطیع شعرهای این مجموعه بیشتر بر پایه ی موضوع و معنا و طرح واحد شکل گرفته و از تقطیع مکثی و سکته ای دوری جسته است. برای پی بردن به این نقیضه مخاطبان این مقال را به شعر شماره شصت و نه ارجاع می دهم.
زبان باز از نگفتن است
بی آن که نقشی بزنی
به تو گره خوردم
حال ام را می گویم
پیداست
بین بافتن و ساختن
حرفی نیست
از عمق رفتن است
که آدم به اوج می رسد
از سرابی که سر بر می گردانم
از سرابی دیگر سر در می آوری
در داری که می زنی
فرش این جا با نقش تو
در هوای دوستت دارم
می شود گفت
فاخته ای که رنگ باخت
جامانده از تار و پودی که ساخت!
عجب دیوانه ای
عجیب تر آن که حال گفتن است. ” شعر ۶۹ “
شاعر در این شعر مولفه ی اندیشیده گی شاعرانه خود را به نحوی مناسب و خوب نشان می دهد و وضعیت انسان مدرن و کلافه ی معاصر را با چیره دستی به تصویر کشیده است و پرده دری می کند از چگونگی دور ماندن انسان سودا زده از عاشقیت، دور افتادنش از زبان، اسیر شدن در سراب و … مهرجو در ترکیب سازی ها هم چیره دستانه عمل می کند و سطرها از نظر واژه گانی همدیگر را پوشش می دهند. اما بحث جنبه ی فرمیک شعر فراتر از رعایت مراعات النظیر در سطور پشت سر هم نوشته ی شعری است و ساختمندی یک شعر هرگز نمی تواند به خط و ربط بیان گرانه ی صرف و مضمون پردازی اکتفا و بسنده کند. شعر به نوعی کشف است نه خلق و تن دادن به جنبه های توصیفی و توضیحی برای قوام بخشی. آن بیان تصویری ای در شعر ارزش گذاری می شود که از کشف با همه راز و رمزش مایه می گیرد و قدر مسلم است که این دستاورد شعری بر جنبه های مضمون پردازنه ای که حتا عناصر بلاغی و زبانی را هم چاشنی کار می کند تا رنگ و لعابی بیابد، ارجحیت دارد. در این مورد مشخص آنچه این شعر را رنج می دهد نداشتن فرمی یک سان در محور عمودی است که در کشاکش میان بیان گری و گفتن با تصویرسازی بر پایه ی کشف و نشان دادن مانده است. سطرهای افقی شعر با تمام خودبسندگی تجریدی خود نتوانسته اند به محور عمودی آن جنبه ی فرمیک را بدهند. این در حالی است که مهرجو در بسیاری از شعرهای مجموعه موفق عمل کرده و توانسته رابطه ای ارگانیک میان این دو که سطرهای افقی و محور عمودی هستند فراهم آورد و شعر حاصل جمعی ارگانیک از آن ها باشد. شعرهای شماره بیست و چهار و سی دو از این نمونه ها هستند که شاعر موفق عمل کرده است.
گفته بودم
دیوار همان دریا ست
پشت میله ها می فهمم
ماهی آزادی هستم راهی تو
در تور ماهیگیر
شنا می کنم
انفرادی ” شماره ۲۴ “
عاشق که باشی
تازه می شوی ماهی
دریا یک جور شور دارد
که شنا کردن
از ساحل دور شدن است
رفتن راه دیگری دارد
ماهی در خود یونسی
که می شود ماه “شعر ۳۰”
بحث بسامدها و دایره ی واژه گان در اختیار هر فرد بحثی جدی در ادبیات ماست. زنده یاد پرویز ناتل خانلری همواره از دایره ی محدود واژه گانی مورد استفاده ی اهالی ادبیات می نالید، اینکه چرا حداکثر از ۳۰۰۰ واژه در حوزه ی ادبیات جاری و ساری کشور استفاده می شود. جریان بسامد در یک مجموعه شعری یا یک اثر ادبی خواه یا ناخواه آبشخوری پیدا می کند به همین بیان خانلری و جدلی که او با اهالی ادبیات راه انداخته بود و نالشی که داشت از واژه هایی که در متن ها تکرار می شد، هنوز هم استفاده می شود و به تعبیری در متن ادبی بسامد دارد. دفتر شعر مهرداد مهرجو هم انگار از این قاعده شکل گرفته و شدت یافته در این روزهای ادبیات ما بری نیست. “قاب”، “چشمان”، “خاک”، “دل”، “ماهی”، “اوج”، “نگاه”،”برف”، “جنون”،”ماه”، “بهار، “گل”، “میله ها”، “دریا “،”لب”، “لیلا” ، “خواب” ، “دست” و … واژه هایی هستند که به کرات در شعرهای مختلف دیده می شوند و گاهی هم در یک شعر چندین بار آمده اند. اینکه یک یا چند واژه در ذهن و زبان یک نویسنده و یا شاعر حضوری فعال داشته باشد و از این طریق ملکه ی ذهن او بشود دور از ذهن نیست. واژه هایی هستند که نقش کلیدی را برای یک هنرمند بازی می کنند. به عنوان مثال هنرمندی روی واژه ی “هیچ ” و کارکرد آن مکث می کند و شاهد هستیم چگونه کارهای مجسمه ای و بصری خود را بر پایه ی آن شکل داده است. چه کسی است که با خواندن غزلی با مطلع “قصد جفاها نکنی، ور بکنی با دل من/ وا دل من وا دل من وا دل من” مولوی و مکث روی واژه ی “دل” که خود را در سرتاسر غزل می گستراند پی به بازی زبانی و تاکید مولوی نبرد و متوجه ی نقش کلید واژه ی “دل ” برای راهبرد غزل نشود. باز در موردی دیگر از بورخس بزرگ می توان شاهد مثال آورد که با توجه به شکل اسطوره ای شعرها و داستان هایش و آن هزار تویی که از وهم و جادو فراهم می آورد، واژه هایی را تابو گونه تکرار می کرد. واژه هایی چون “من”، “همزاد”، “تناسخ”، “سایه” و … در اکثر شعرها و داستان های او حضور دارند. اما نکته همین جاست که این ها کلید واژه هایی هستند برای ورود به دنیای یکه ی بورخس و هیچ گاه به بحث خانلری و آن حدود و ثغور تعریف شده از سر ناتوانی در استفاده از ظرفیت های زبانی بر نمی گردند. اگر به مجموعه شعر مهرداد مهرجو برگردیم و روی این بسامدها مکث کنیم توامان شاهد دو رویکرد بالا خواهیم بود، یکی آن کلید واژه هایی است که شکل گرفته و در میان هفتاد و یک شعر کتاب، شعرهایی را به هم جمع می زند و حکایت از ذهن درگیر شاعر دارد که می توان به تناوب روی آن ها مکث کرد مثل “میله ها”، ” لیلا”، “ماهی”، ” قاب”، “خاک”، “جنون”، “دل” و … که هرکدام با بار معنایی خاص خود در شعرها حضور یافته و دلالت های خود را در شعری واحد به انجام رسانده و در نهایت هم به آن ایده ی مرکزی کتاب و کلیت شعرها که از ذهن و زبان شاعر نشات گرفته اند، مدد می رسانند. نمونه شعر خواندنی شماره پنجاه و یک ذیل که از واژه های مورد اشاره “دل” و “خاک” بهره گرفته است.
آن جا است دلم
که گوهر دشتم در بند است
از خاکم به او می گویم
در بالابلندی ها
درون شب را
سلول جدیدی می سازیم
برای روییدن
بودن بوییدن
و هر زندانی
یک باغبان است
برای جیک جیک گنجشک ها
جمع خوردن عشق و تغزل با مسائل اجتماعی و بعد مبارزاتی در این شعر، با ایده ی مرکزی کتاب همخوانی دارد و پایان بندی زیبا و غافلگیرانه کمک می کند تا شاعر با ذهن و زبانی معطوف به آزادی بدون هیچ گونه شعاری برای رهایی انسان از بند و زندان بسراید که این دستاوردی برای شاعر مجموعه محسوب می شود. اما همانگونه در سطور بالا هم اشاره رفت واژه هایی هم هستند مانند “لب”، “اوج”، “گل” و … که بنا بر ماهیت کلامی شان و بار معنایی در ردیف بسامدی قرار می گیرند که برای کتاب هیچ دستاوردی ندارند و می توانند حکایت فقر واژه گانی جایگزین در شعرهای مختلف را در ذهن متبادر سازند.
تعداد شعرهای کوتاه و موجز کتاب زیاد است و اکثرشان بالنسبه ساختمان کاملی دارند. نظیر دو شعر ذیل، شعرهای شماره بیست و هفت و سی و دو کتاب، که شاعر با عناصر حس آمیزانه و آشنایی زدایی توانسته است آن ها را سامان ببخشد.
ریخت صحنه بهم ریخت
با دستی که پرده را کنار زد
انتخابم تو بودی
کارگر بود/ ذهینیتی که ساخت “شماره ۲۷”
در طبیعتم اسبی ندیدم
اسبی را درمان کند
چنگ بزن در یالم
با بوی تو
حالم خوب می شود! “شماره ۳۲”
اما هستند تعدادی هم که در حد یک تصویر و یا طرح مانده اند و هنوز به شعریت نرسیده اند و لاجرم ساختمان کامل یک شعر را ندارند.
گذشته از رود
جا مانده پالان
رود خروشان “شماره ۴۹”
حالی ام می کند
از حالی
شالی “شماره ۶۱”
سخن از کتاب “انفرادی” مهرداد مهرجو زیاد است، شاعری که بیان اندیشیدگی اش سمت به آزادی و رهایی انسان دارد و با دیدی اومانیستی و انسان گرایانه شعرهای کتاب را سروده است و دغدغه های انسانی خود از وضعیت انسان معاصر و هویت یابی او برای زیستن را با تغزل و عاشقانه سرایی به نیکویی جمع زده است و در این رهگذر بیانی استعاری فلسفی را هم چاشنی کارش کرده، تا آن آنات و لحظه هایی را پاس بدارد که زمان کیفی در مقابل کمیت زمانی پیش رونده در اختیارش قرار داده است.
ساعت بیست و پنج
در سی و دو نوروز
چقدر تاریک بودم
که تو ماه ام شدی “شماره ۳۱”
قلمش مانا.