طنزپردازان آمریکا
قسمت دوم
تحلیل داستانی از «جیمز فین گارنر»
محمدعلی علومی
سیندرلا
ترجمه: احمد پوری
روزگاری زن جوانی به نام سیندرلا زندگی می کرد که در کودکی مادر طبیعی خود را از دست داده بود.چند سال پس از مرگ مادرش، پدرش با بیوه ای که دو دختر ازشوهر قبلی خود داشت ازدواج کرد. نامادری سیندرلا با او بسیار ظالمانه رفتار می کرد و نا خواهری ها او را مانند یک کارگر بی اجر ومزد به کار می گرفتند. روزی یک دعوت به خانه شان رسید.شاهزاده استثمار دهقانان تهیدست و حاشیه ای را با مراسم بالماسکه ای جشن گرفته بود.نا خواهران سیندرلا از دعوت به قصر بسیار خوشحال بودند.آنها در فکر تهیّۀ لباسهای گرانبهائی افتادند که بتوانند شکل طبیعی تن شان را تغییر داده و استاندارد و زیبایی غیر طبیعی زنانه به آن ها ببخشد.(این امر به ویژه در باره این دو صادق بود چون چهرۀ متفاوت آن ها چنان بود که کمتر چشمی رغبت می کرد دوباره به آن بنگرد)مادرشان هم تصمیم گرفته بود در جشن شرکت کند.بنا براین سیندرلا مجبور شد مثل یک خر کار کند .(استفاده از نام این حیوان هر چند متعصبانه است اما در این مورد خاص مصداق زیادی دارد.)
وقتی روز جشن فرا رسید سیندرلا کمک کرد تا نامادر و نا خواهریش لباس هایشان را تن کنند.کاری بسیار دشوار.درست مانند این بود که گوشت ده کیلوئی و ور آمده غیر انسانی را بخواهد در پوست پنج کیلوئی انسانی بتپانند. بعد نوبت آرایش بسیار غلیظ شد که بهتر است اصلاً حرفش را نزنیم.شب که شد نامادر و نا خواهران رفتند و سیندرلا تنها ماند تا کارهای خانه را تمام کند.سیندرلا غمگین بود اما سرش را با کارهایش گرم کرد.
ناگهان نوری درخشید و مردی با لباس شل ونخی وکلاهی بزرگ لبه دار مقابل او سبز شد. سیندرلا اول فکر کرد که مامور یکی از این اداره ها است که آمده سر وقتشان اما مرد بلافاصله او را از اشتباه در آورد:
«سلام سیندرلا من فرشته نجات توام یا اگر ترجیح می دهی منجی اختصاصی تو.خوب مثل اینکه توهم دلت می خواهد بروی جشن؟ تو هم واقعاً می خواهی خودت را مطابق معیارهای زیبائی از نظر مذکرها آرایش کنی؟بدن خودت را بکنی توی لباس بسیار تنگ که گردش خونت را مختل کنی؟ پاهایت را بکنی توی کفش پاشنه بلند که سیستم استخوان بندی ات را خراب کنی؟ صورتت را با مواد شیمیایی که روی حیوانات غیر انسانی آزمایش شده رنگ کنی؟»
سیندرلا بلافاصله گفت:«البته. حتماً می خواهم.»
فرشته نجات آهی کشید و تصمیم گرفت موعظه های سیاسی خود را بگذارد برای وقتی دیگر.لباس سفید وروشنی به او پوشاند و او را مثل برق به طرف کاخ برد.کالسکه های زیادی بیرون از کاخ پارک کرده بودند.کالسکه سیندرلا را یک گروه اسبان برده می راندند. کالسکه ران به زور جائی را پیدا کرد ایستاد و سیندرلا پیاده شد.لباس چسبان ابریشمی او بسیار زیبا بود.نخ آن را از کرم ابریشم های غافل و بی خبر به غارت برده بودند.برموهای او مروارید هائی بود که از صدف های سختکوش وبی دفاع تاراج شده بود وبر پاهایش یک جفت کفش، از جنس بلور بود که شاید به نظر خیلی ها خطرناک بیاید.
تا سیندرلا وارد تالار شد همۀ چشم ها به طرف او چرخید.مردها به این زن که توانسته بود به تصویر عروسک وار ذهنشان عینیت ببخشد خیره شدند.زنانی که از کودکی عادت داشتند مرغ همسایه را غاز بدانند با حسرت به او نگریستد نامادر و ناخواهران سیندرلا هم که او را نشناخته بودند با حسادت تمام چشم به او دوختند.
سیندرلا بلافاصله نظر شاهزاده را جلب کرد که گوشه ای داشت با اشراف دربار بحث می کرد.بادیدن سیندرلا زبان او هم مثل دیگران بند آمد.زیر لب گفت:«این همان زنی است که باید ملکۀ من شود تا ژن مرا کاملتر کند و حسادت وحسرت تمامی شاهزادگان دور وبرم را برانگیزد. تازه موهایش هم بلوند است!»
شاهزاده برای رسیدن به شکارش به آن طرف سالن رفت. ملازمان اش هم به طرف سیندرلا راه افتادند. همۀ مردان کمتر از ۷۰ سال توی سالن رفتند به طرف او.
سیندرلا از این که چنین واکنشی را برانگیخته بود ،احساس غرور می کرد .او با گردنی افراشته مانند زنان اشراف وصاحب مقام قدم بر می داشت .اما یکباره متوجه شد که احساسات مردها به او دارد حالت زشتی به خود می گیرد وحداقل می شود گفت از نظر اجتماعی غیر قابل قبول می شود.
شاهزاده به طور آشکار اعلام کرد که می خواهد این زن جوان را تصاحب کند.مصمم بودن شاهزاده دوستانش را خشمگین کرده بودچون آنها هم چنین تصمیمی داشتند. مردها همدیگر را هل می دادندوداد می زدند.بهترین دوست شاهزاده که دوک بسیار آراسته وقوی هیکل وضعیف المغز بود در وسط سالن رقص جلو اورا گرفت وگفت که او می خواهد سیندرلا را تصاحب کند.جواب شاهزاده به او لگدی بود که بسیار سریع وچابک برمیانه پاهای او نشست واورا برای چند لحظه منفعل کرد.اما دیگر مردان لجام گسیخته شاهزاده را گرفتند وچند لحظه بعد شاهزاده در میان تلی از حیوانات انسان نما ناپیدا شد.
زنان ازاین تظاهرات تستسرونی پلیدانه وحشت زده شده بودند.هرکاری کردند نتوانستند مردان را از هم جدا کنند.یک عده دیگر از زنان به این نتیجه رسیدند که سیندرلا عامل این همه جنجال شده است.این است که دور او جمع شدند وخصومت غیر خواهرانه به او ابراز کردند.سیندرلا سعی کرد از دست آنها فرار کند اما کفش شیشه ای وناراحتش مانع از این کار شد .خوشبختانه زنان دیگر هم چندان کفشهای راحتی نداشتند.
سر وصدا چنان زیاد شده بود که کسی صدای زنگ ساعت دوازده را نشنید. وقتی دوازدهمین ضربه زنگ به صدا درآمد یکمرتبه لباس زیبا وکفش های سیندرلا ناپدید شدولباس های روستایی اش بار دیگر نمایان شد. نامادر و نا خواهرانش اورا شناختند اما به رویشان نیاوردند.از این تغییر جادوئی نفس در سینه های زنان حبس شده بود. سیندرلا که از اعتماد به نفس مصنوعی لباس ها وکفش ها رها شده بودخود را کش وقوس داد وکمرش را خاراند،لبخندی زد بعد چشمانش را بست وگفت:«خواهران اگر دلتان می خواهد می توانید مرا بکشید. لااقل حالا می توانم راحت بمیرم.»
زنان دور وبرش باز هم احساس حسرت کردند اما این بار روش دیگری در پیش گرفتند.به جای انتقام لباس های مهمانی،شکم بندها وکفش ها وتمامی لباس های رسمی را در آوردندوباتنی آزاد وپاهائی برهنه به رقص و آواز پرداختند.
اگر مردها لحظه ای از رقص ویرانگر مردانه شان دست می کشیدند می توانستند زنان دلربا را در لباسهای خانگی ببینند.اما آنها همچنان همدیگر را زیر باران مشت و لگد گرفته بودند واین کار را آنقدر ادامه دادند تا آخرین مرد هم آخرین نفس را کشید.
زنان دست روی دست می کوبیدند وگونه ها را چنگ می زدند اما ته دل زیاد هم ناراحت نبودند. کاخ وتمامی آن منطقه دیگر مال آنها بود. اولین ا قدا م رسمی آنها این بود که لباسهای مهمانی خودشان را که دور انداخته بودند به تن مردان کردند و در رسانه ها اعلام کردند که دعوا از جائی شروع شد که یک نفر تهدید کرد راز استفاده شاهزاده و ملازمان از لباس زنانه را فاش خواهد کرد.
دومین اقدام تأسیس تعاونی های تولید لباس راحتی برای زنان بود. برای این کار تابلوئی بر در کاخ زدند که لباسهای سیندر پوش را تبلیغ می کرد.(این نام همان لباس های نوع جدید بود)
با دست یابی به استقلال فردی وبازاریابی خردمندانه همۀ ان ها، حتی نا مادرونا خواهران، سالیان سال به خوشی زندگی کردند.
بررسی داستان «سیندرلا»
«سیندرلا» در قالب حکایت بیان شده است ومبانی طنز آن ،عبارتند از :
الف-آشنایی زدایی:نویسنده از مضامین کهن قصه آشنایی زدایی کرده است.با این توضیح که قصه ها وافسانه ها از اساطیر بر آمده اند وکار کرد اسطوره،توضیح پدیده های مادی ومعنوی وبیان علت پیدایی آنهاست.اسطوره در قلمرو مینوی است و قصه و افسانه در قلمرو گیتی و بنا بر این ، قصه بر خلاف اسطوره، امری است غیر قدسی.«سیندرلا»ی اروپائیان،معادلی ایرانی دارد و مانند قصه ی «فاطکو» از قصه های مردم کرمان است…این معادلات و مشابهات، شاید مربوط شود به پیشینۀ مشترک نژادی و فرهنگی در اعماق مه آلود هزاره ها،اما قصه ها نیز مانند اساطیر ،از رمز خالی نیستند.مانند این که اعداد در حکمت اساطیر، رمز آمیز می باشند و در همین قصه ،(سه)عدد فعال است نا مادری ودودخترش،رمز فعالیت شر هستندوعدد(۴)عدد رمز آفرینش است و(چهارعنصر اربعه) که با افزودن سیندرلا یا(فاطکو)خیر بر شر غالب می شود و به هر حال( زن) رمز نا خود آگاهی و همچنین نمادی از (زمین) است وشاهزاده،رمز خود آگاهی فعال است که از طریق وصلت اینها، هستی شکل می گیرد ونظایر این رمز ها…اما (سیندرلا)ی طنز ما ،از آن مفاهیم آشنایی زدایی کرده است به این طرز که :
ب- نویسنده با تعابیر وتوصیفات ادبیات جدید سیاسی-اجتماعی، قصه کهن را باز نویسی کرده است،مانند این که :«نا خواهری ها او را مانند یک کارگر بی اجر ومزد به کار می گرفتند…شاهزاده،استثمار دهقانان تهیدست وحاشیه ای را با مراسم بالماسکه ای جشن گرفته بود» و همچنین است که:«مردی با …کلاهی بزرگ و لبه دار مقابل او سبز شد.سیندرلا اول فکر کرد که مأمور یکی از این اداره هاست که آمده سر وقتشان» و بخصوص که در اواخر قصه، نویسنده با لحن ادبیات زنانه وبه نفع آن به طرزی طنز آمیز آورده است که :«با دست یا بی به استقلال فردی وبازاریابی خردمندانه،همه آنها [زنها]، حتی نا مادر ونا خواهران سالیان سال به خوشی زندگی کردند.»
— طنز،همچنین به این طریق ایجاد می شود :«واژگون نگریسن به ارزشها که از آن، عدم تناسب بر می خیزد.» در سیندرلا با واژگون نگریستن به ارزشهای آشکار و نهان در قصه های کهن است که اشخاص سیندرلای طنز،در عدم تناسب با آنچه باید باشند، قرار گرفته اند و مثلا ًسیندرلا،با نامادر و نا خواهران خود اصلاً متفاوت نیست و ابداً آدمی باهوش ومظلوم نیز نیست! واین مهم، طنز موقعیت را در سیندرلای جیمز فین گارنر،ایجاد کرده است. در داستان ،در گفتگوی سیندرلا با فرشتۀ نجات آمده است
که:«[فرشته نجات]_… تو هم واقعاً می خواهی خودت را مطابق معیارهای زیبائی از نظر مذکرها آرایش کنی؟…صورتت را با مواد شیمیایی رنگ کنی؟»
سیندرلا بلافاصله گفت:« البته، حتماً می خواهم!»
و همچنین شاهزادۀ این قصۀ طنز، نجیب ومهربان وبزگوار نیست،بلکه تا سیندرلا را می بیند:« زیر لب گفت این همان زنی است که باید ملکۀ من شود تا ژن مرا کاملتر کند و حسادت وحسرت تمامی شاهزادگان دور وبرم را بر انگیزد.
شاهزاده برای رسیدن به شکارش، به آن طرف سالن رفت.»
می بینم که شاهزاده،خیلی هم حسابگر است!
بنابر این نویسنده نیز در توصیف اشخاص وبیان ماجرا ها،ادبیات کهن را کنار گذاشته وبا تعابیر ضد قهرمانی،می آورد که:«سیندرلا مجبور شد که مثل یک خر کار کند!» و همچنین:«بهترین دوست شاهزاده که دوک بسیار آراسته و قوی هیکل وضعیف المغز بود …گفت که می خواهد سیندرلا را تصاحب کند…چند لحظه بعد شاهزاده در میان تلی از حیوانات انسان نما نا پدید شد.»
داستان، در بینش و بیان ،روایتی جدید از قصه های قدیمی است. روایتی از روابط سود و سرمایه و ادبیات فمنیستی مضمحل، در آن همه!
۳ لایک شده