دو شعر از محمد زندی
.
هرگز
هرگز رویایم نرسیدن به تو نبود
میلی مترها که به هم نزدیک
امابی تصادفی به هم دور می شویم
هرصبح می آییم
پالتو می آویزیم
وشب با پالتویی شکل گرفته می رویم
.
هرگز رویایم نرسیدن به تو نیست
.
از اینجا بیا ورند
به ماشین ها
به جاده ها
به اسب ها گفتم
به بیمارستان ها
به تیمارستان ها
به گورستان ها
به زندان ها گفتم
به باران ها
به درخت ها
به سگ ها گفتم
آخر
به دلم گفتم
اگردیدندش
از اینجا بیاورند