ساعدی و درک روان شناختی اجتماعی انسان ایرانی
(نگاهی کوتاه به جهان فکری غلامحسین ساعدی)
کیوان باژن
«نام نویسنده برازنده ی کسی است که مسوول باشد،
مسوول در برابر خود و در برابر همه ی دل واپسی های
که در این جهان رنجور وجود دارد.»
«سیمون دوبوار»
۱
بروزخلاقیت ادبی«ساعدی» زودرس بود. او در همان عنفوان جوانی نشریاتی چون «فریاد»، «صعود» و«جوانان» را در«آذربایجان» منتشر می کرد. اما آن چه که در تکوین و تکامل فکر و ذهن «ساعدی» تاثیر به سزایی داشت از سویی شرایط خاص دهه ی سی و چهل بود و از سویی نیز ارتباط اش با شخصیت های فرهیخته یی چون«صمدبهرنگی»؛«بهروزدهقانی»؛«کاظم سعادتی»؛«علیرضا نابدل- اوختای-» و دیگر شخصیت های ادبی و سیاسی آن زمان که حول محور«کانون نویسندگان ایران» گرد می آمدند. جمعی که داشت مراحل آغازین تشکیل خود را می گذراند!
«ساعدی» را با «گوهرمراد» ش در حوزه ی نمایش نامه نویسی می شناسیم. نام مستعاری که نمایش نامه هایش را با آن امضا می کرد و با همین نام بود که درمدت عمر کوتاه اما پربار خویش؛ کارهای ارزنده یی در زمینه ی ادبیات نمایشی عرضه کرد. نمایش نامه هایی چون«بهترین بابای دنیا»،«چوب به دست های ورزیل» (۱۳۴۴)،«پنج نمایش نامه ازانقلاب مشروطیت» (۱۳۴۵)،«دیکته و زاویه» (۱۳۴۷)، «پرواربندان» (۱۳۴۸) و…!
اما نقش به سزای«ساعدی» در پیش برد سیر ادبیات داستانی ایران نیز چندان هست که نمی توان و نباید آن را نادیده گرفت. داستان هایی چون«عزاداران بیل» (۱۳۴۳)؛«واهمه های بی نام و نشان» (۱۳۴۶) ؛«ترس و لرز»(۱۳۴۷)،«گورو گهواره»(۱۳۵۶)؛ «تاتارخندان»(۱۳۷۲) و… خود گواه این مدعا است. این ها همه غیر از آثار دیگری است که در زمینه ی فیلم نامه و تک نگاری های اجتماعی نگاشته است. همه ی این ها البته که سخت کوشی وخسته گی ناپذیری «ساعدی» را می رساند. بنابر این جای تعجب نیست که «جلال آل احمد» می نویسد:«من اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی می یافتم خرقه ام را به دوش دکتر غلام حسین ساعدی می افکندم.»(۱)
این پرمایگی و حتا فعالیت های اجتماعی «ساعدی» که تا به حال نادیده گرفته شده، به همان سان که فعالیت های ادبی اش درمحاق دوران؛ کمرنگ گشته؛ ما را برآن می دارد تا به حق، او را یکی از بزرگان ادبیات معاصر ایران,بدانیم و انتظارداشته باشیم ازطرفی با نقدی درست و دیالکتیکی از آثارش و از طرف دیگر با نگاهی به آثار نویسندگان وطنی و فعالیت های شان حداقل نیمی از توجهی را که به نویسندگان غیروطنی می کنیم؛ به این رادمردان اختصاص دهیم!
۲
می دانیم شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هر جامعه یی در تکوین هنر و ادبیات آن جامعه نه تنها نقش تعیین کننده یی دارد بل به عنوان عناصر شکل دهنده ی محصولات هنری و ادبی مطرح است. در این میان اما، شرایط اقتصادی در یک دوره یا یک برهه از زمان می تواند نوع (ژانر) ادبی خاص آن زمان را معین کند تا تحولات اجتماعی و سیاسی بر مبنای آن در یک اثر شکل گیرد. حذف هر یک از این عناصر در بررسی یک پدیده ی ادبی- چه در حوزه ی ادبیات و چه هنر و چه در رابطه با خالق این محصولات- آسیبی است برای نقد علمی محصولات ادبی و هنری آن دوره! چرا که این ها در یک رابطه ی تنگاتنگ و دیالکتیکی قابل ارزیابی و بررسی اند. از این رو هر اثر ادبی و هنری، خود محصول شرایطی است که خالق آن اثر در آن زیست می کند. شرایطی که نویسنده و هنرمند در آن تولد، پرورش و رشد یافته است. از طرفی خود این محصولات و نیز خالق آن ها روی شرایط دوره یی که پدید آمده اند تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم می گذارند. شرایط هر دوره را البته که محدوده یی از مناسبات اقتصادی یک جامعه در ارتباط با خود و جهان، یعنی فرایند بین نیروهای مولد و میزان رشد اقتصادی و به تبع آن اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تعیین می کند. نویسنده درواقع در گیر و دار چنین مناسباتی رشد کرده و به فراخور آن به آفرینندگی می رسد.
آن چه که اهمیت دارد اما، ارتباطی است که او میان این عناصر در درون خودشان از یک سو و در رابطه با پدیده های بیرون پدید می آورد. چرا که مغز به عنوان نیرویی مادی، مفهوم پدیده ها را از پیرامون گرفته و با عناصری چون تجربه، دانش، آگاهی و … ترکیب می کند و شکل جدیدی از آن را ارائه می دهد. بنابر این هر نویسنده یی درک و معناهای مختلفی از پدیده های عینی در ذهن اش دارد که مربوط به خود او است و اهمیت چندانی ندارد بل آن چه مهم است به مشارکت گذاشتن این ادراک فردی است تا بتواند به سبب آن به اعتلای فکر و وجدان جمعی جامعه ی خویش و حتا جوامع دیگر بپردازد. طنین چنین درک فردی یی که دور ودورتر برود و موج گسترده یی را پدید آورد، نویسنده یی را نسبت به نویسنده ی دیگر پر اهمیت می کند. در واقع هر نویسنده یی با توجه به این که نوشته اش تا چه حد می تواند به انسان، انسان در هستی و دغدغه هایش توجه نشان دهد قابل بررسی است.
از این رو است که می یینیم ذهنیت نویسنده با عینیت جامعه در یک دیگر اثر می گذارند و در این اثر گذاری؛ پدیده ی ادبی شکل می گیرد. شناخت این ارتباط؛ همان ضرورتی است که بسیاری از جامعه شناسان از جمله «گلدمن» و«لوکاچ» مطرح کرده اند. باید گفت که توجه به فرهنگ عامه و فولکلور و آداب و رسوم مردم در این راستا است که مهم جلوه می کند.
رابطه ی نویسنده و ضرورت های اجتماعی می تواند ما را در عرصه ی یک بینش علمی؛ به خاستگاه پدیده های فرهنگی و ادبی جوامع رهنمون سازد. البته به قول«گلدمن»چنین فردیتی به تنهایی نمی تواند مورد نظر باشد بل که هر اثر ادبی؛ بیان نوعی آگاهی جمعی است و از آن جا که چنین آگاهی یی به هیچ عنوان از معنایی تجریدی و انتزاعی برخوردار نیست و خود از فعالیت های روانی و شرایط ذهن (شعور) تک تک افراد جامعه ناشی می شود که در نهایت با تاثیر های متقابل ذهن و عین؛ باعث خلق پدیده یی ادبی می شود؛ به راحتی می توانیم به مفهوم رابطه ی دیالکتیکی بین آگاهی هنرمند و نویسنده با زندگی اجتماعی (حالت های روانی جامعه یا روان شناسی اجتماعی یا خود انگیختگی جمعی ) پی ببریم.
با چنین نگاهی، دیگر می توانیم هم عقیده با «لوکاچ» بگوییم که ادبیات و فلسفه در سطوحی متفاوت مبین یک جهان بینی اند و جهان بینی ها، اموری فردی نیستند بل که اموری اجتماعی اند و سپس همراه با او نتیجه بگیریم که این جهان بینی ها به وسیله ی شرایط اقتصادی و اجتماعی، به گروه ها و طبقات اجتماعی تحمیل می شوند. این آرمان گرایی نویسنده اما، برخلاف تصور عده یی از روی احساسات یا تمایلات فردی و بچه گانه و زود گذر نیست بل که اساسن ماهیت نویسنده جست و جو در هزارتوهای ذهن بشر، جهان و پدیده های آن است. در همین کنکاش گریز ناپذیر و تلاش بی وقفه برای یافتن و جستن است که ذهنیت انتقادگر و معترض در فردیت نویسنده شکل می گیرد و نمود پیدا می کند. این؛ جزو ماهیت ادبیات داستانی است. ماهیتی که هرگونه خدشه یی بر پیکر آن، به معنای مثله کردن مفهوم ادبیات است.«در غیاب ادبیات، ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است لطمه یی جدی خواهد خورد. این از آن رو است که ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسش هایی اساسی درباره ی جهان زیستگاه ما پیش می کشد. در همه ی متون ادبی، اغلب بدون نیت آگاهانه ی نویسنده، جنبه یی اغواگرانه دارد. ادبیات برای آنان که به آن چه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیری ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جان های ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آن چه دارند خرسند نیستند.»(۲)
آن چه گفته شد برای شکل گیری آثار هنری و ادبی ضروری است. درست همین جا است که نقش نویسنده به عنوان روشن فکری که دغدغه اش مردم است- نه صرفن خالق یک محصول زیبا- روشن می شود. تقدس چنین نویسنده یی در شاخک های حساس درک اش نمود دارد. تا بدین وسیله در کنار دید زیبایی شناسانه و با آفرینش خلاقانه اش در محیط اطراف اش اثر گذاشته و باعث تفکر شود.
۳
«غلامحسین ساعدی» با چنین درکی پا به آوردگاه هنر و ادبیات ما گذاشت. «ساعدی» محصول بلامنازع نسلی است که سرخوردگی های اجتماعی دهه ی سی و چهل را پشت سر گذاشته است. دوران حوادث اقتصادی واجتماعی و دوران نوسان میان سنت و اخلاق اشرافی و تقدیرگرایانه اش که خود محصول جامعه یی فئودالی بود و سرانجام آغاز روابط به شدت سود جویانه و بی رحمانه ی سرمایه داری! از این رو است که می بینیم همه ی این مفاهیم به نوعی درآثارش نمود دارد. «ساعدی» به سبب مشاهده ی فقر درکودکی ونوجوانی اش؛ به خوبی توانست رنج ودرد مردم وطن اش؛ به ویژه روستاییان را به تصویر بکشد. از این رو قدرت او در پرداخت و پرورش فضای روستا و روابط روستاییان و نیز نشان دادن مسایلی چون جهل، خرافات، فقر اقتصادی و فرهنگی که گریبان گیر آن ها است و از طرف دیگر روحیه ی شهری های درگیر روزمرگی و درکل مسخ آدمیان و سقوط شان؛ و در یک کلام جامعه ی به شدت سنتی؛ وابسته و استثمارزده غیر قابل انکار است.
همان طور که گفتیم آثار هنری، با توجه به این که تاچه حد می توانند به پرسش های انسان ازهستی پاسخ دهند قابل نقد و بررسی اند. درست به همین علت است که «ساعدی» و آثارش را در زمره ی آثار ملی که قابلیت جهانی شدن را دارند می گذاریم. او در زمره ی نویسندگانی بود که با درک روان شناسانه ی جامعه به درک جامعه شناختی انسان ایرانی توجه داشت. درواقع می توان گفت او از لا به لای ذهن آدم ها جامعه را محک زد و خوبی ها و بدی ها و زیبایی و زشتی هایش را به تصویر کشید. این خود به نظر من می تواند سکوی پرتابی برای «رآلیسم» ایرانی باشد. «ساعدی» در آثارش به ویژه در داستان هایش از «رآلیسم» صرف آن دوران که دامن بسیاری از نویسندگان را گرفته بود فراتر رفت و این خود در خور توجه است. چرا که در آن شرایط که دوران مبارزات خونین بود و جنگ های چریکی داشت به تنها راه مبارزه با شاه بدل می گردید و از سویی نویسندگان ما هر کدام سیاست را مقدم بر کار فرهنگی می پنداشتند و به سبب نبود آزادی، نوشته های داستانی تبدیل به بیانه هایی برای گفتن حقایق بدل شده بودند، تعهد، خود به خود تبدیل شده بود به بازگویی روابط ساده ی آدم ها با یک دیگر درپروسه ی مسایلی چون فقر و… و هرگونه برداشت دیگری مورد تکفیر قرار می گرفت. در حالی که محدود کردن هنر و ادبیات به دایره ی تنگ یک برداشت خاص یا یک دید محدود بسیار می تواند خطرناک باشد و سبب عقب افتادگی ادبیات و هنر از مقولات زیبایی شناسانه گردد و در نهایت آن را تبدیل کند به شعارهای پیش و پا افتاده با رویکردی مقاله وار که قریحه ی نویسنده در پس آن بسیار کمرنگ و پیش پا افتاده جلوه می کند. به همین جهت است که می بینیم گاه اساسن شرایط ذهنی جامعه ی ما اجازه ی حرکت های پیشرو ادبی و هنری و حتا اجتماعی را نداده است و این دریغ هست. چه که به سبب همین مساله بوده که بار سیاسی حرکت های اجتماعی به دوش داستان نویسان و هنرمندان افتاده است. درست است که جنبش های سیاسی و حرکت های فرهنگی در ارتباط تنگاتنگ با یک دیگر به پیش می روند اما باید توجه داشت که ادبیات و هنر هیچ گاه به طور مستقیم نتوانسته و نمی تواند جنبش های سیاسی را به جلو ببرد. هیچ گاه به طور مستقیم نتوانسته و نمی تواند جنبش های سیاسی را به جلو ببرد. ادبیات پروسه ی مستقل خود را دارد و تحت هر شرایطی باید که این استقلال را حفظ کند. در این بین نویسندگانی که به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه به حرکت های پیشروانه در زمینه ی ادبیات داستانی دست می زدند به ناگزیر با این معضل رو به رو می شدند و در این راستا؛ «ساعدی» نویسنده یی بود که این سد را شکست. از این رو است می بینیم نویسندگانی چون او با هوش مندی هنرمندانه شان نه تنها با دو نیرو درگیر شدند- از سویی حکومت و از سویی روشنفکران سیاسی زده- بل که پدیده های اجتماعی را در رابطه با انسان با تمام ابعادش بررسی کردند نه در ارتباط با یک تفکر یا عقیده ی خاصی. این است که می گوییم فرم کارهای «ساعدی» یک سر و گردن بالاتر از بسیاری کارهای دیگر است.
آن چه هست شرایط سیاسی جامعه ی ما در طول تاریخ گاه به بسیاری از تنگ نظری ها دامن زده و باعث در محاق ماندن بسیاری از پدیده های پیشروی ادبی شده است. برای همین است که می گوییم در یک نقد علمی و دیالکتیکی لازم است به این شرایط نگاه شود تا با نگاهی منصفانه به نقد پدیده یی خاص بپردازیم. به قول طبری «قریحه های آفریننده یی که… در ایران پیدا شده اند نه تنها از شرایط سالم و مثبت رشد محروم اند بل که باید با یک زندگی بی رحم و بی صفت با تمام عزم و دندان بر جگر، کشتی گیرند تا بتوانند دامن هنر را پاک نگه دارند.»(۳)
۴
دهه ی سی و چهل دهه ی تقابل میان سنت و مدرنیته بود. دوره ی اصلاحات ارضی. روابط کهن در حال نابودی بود و زندگی مدرن می خواست جایش را بگیرد. البته به صورت تقلیدی و نه به ضرورت. همین امر یعنی تجدد سطحی و وارداتی همراه با استبداد باعث تضادی آشکار شده بود و پریشانی هایی را به همراه آورد که این پریشانی ها روی بسیاری از نویسندگان تاثیر عمیق داشت و آن ها با بررسی تبعات ناشی از این تضادها پریشانی های ناشی از آن را برای انسان ایرانی بازگو کردند.«ساعدی» با همین روحیه و با توجه به این که روان پزشک بود به نوشتن پرداخت و دغدغه ی اصلی اش را بر مبنای همین تضادها گذاشت. از این رو ضرورت دوره یی که در آن می زیست او را به سوی روان شناسی آدم ها سوق داد. حتا تمثیل ها و نمادهایی هم که در بسیاری از داستان ها و نمایش نامه هایش به چشم می خورد در راستای همین روان شناسی است. در واقع او از همه ی این عوامل بهره گرفت تا مسخ شدگی انسان ایرانی را یاد آور شود. بدیهی است که مسخ این انسان با مسخ انسان غربی متفاوت است. اگر انسان غربی در ادبیات اش به واسطه ی ماشین، تکنولوژی و روابط سود جویانه ی میان «پول» و «سرمایه» و«کار» و«کارفرما» که منجر به تنهایی، غم و دوری آدم ها و در یک کلمه بی هویت شدن او شده، تبدیل می شود به «سوسک» یا «کرگدن»؛ این جا، به واسطه ی تضاد بین بودن و نبودن، به دلیل نحوه ی معاش و به سبب از دست دادن تمام آن چیزی که به حیات او بسته گی دارد، تبدیل می شود به «گاو»!موجودی که تنها دارایی زندگی او است. (عزاداران بیل) یا تبدیل می شود به کسانی که می خواهند همه چیز را ببلعند یا اهالیی که بین بد و بدتر گیر کرده اند و مجبورند یکی را انتخاب کنند. چرا که دیگر خودشان و نیروی خودشان را نمی شناسند یا می شناسند و فراموش کرده اند. (چوب به دست های ورزیل) در این راستا بدیهی است که روشنفکرش هم می شود نویسنده یی که مجبور است که آن چه را بگوید که ازش خواسته اند. (هنگامه ی آرایان) بسیاری از این آدم ها دیگر خودشان نیستند. تصمیم های شان هم مال خودشان نیست.
این ها دغدغه های نویسنده یی است که نسبت به پدیده های دور و برش حساس است. از طرفی اما، «ساعدی» نویسنده یی است معترض. معترض نسبت به سیستمی که در آن با دروغ و ارعاب و جهل و خرافه و با زور دگنگ می خواهند مدرن اش کنند. این که او تم کارهایش را روی فرهنگ مردم و جهلی که گریبان گیر این مردم است، می گذارد به خوبی نشان می دهد که او تضادهای جامعه اش را به خوبی شناخته بود و این که زمینه ی کارهایش روستا است نشان می دهد که تضاد اصلی زمانه اش را که تضاد میان سیستم فئودالی حاکم بر روستاها و سرمایه داری نوخاسته و وارداتی بود، دریافته بود.
آدم های «ساعدی» را خوب می شناسیم. انگار آدم های دور و بر خودمان هستند. این مساله نشان می دهد که او آن ها را خوب می شناخت. از معاش شان خبر داشت. گرفتاری های شان را می دانست و می دانست که نسبت به مسائل شان چه گونه برخورد کند. بدون این که فلسفه بافی کند. برای همین است که آثارش به دل می نشیند و هنوز که هنوز است آن چنان فرهنگ انسان ایرانی در آن ها نمود دارد که می توان روحیه ی جمعی انسان ایرانی را از دل این آثار جمع بندی کرد. چرا که درک «ساعدی» از شخصیت هایش یک درک جامعه شناختی است نه بومی. او را نمی توان روستانویس یا بومی نویس صرف نامید. آن چنان که مثلن «دولت آبادی» را می دانیم. بل که «ساعدی» دغدغه ی انسان ایرانی یی را داشت که هنوز خصلت روستایی اش بر مدرن بودن اش می چربد و این همان اثر گذاری ناخودآگاه جمعی روی آگاهی فردی یک نویسنده است. رابطه یی تنگاتنگ و دیالکتیکی که اگر درست ارزیابی شود آن وقت است که می توانیم هم صدا با «شاملو»، او را در فرم و محتوا و در نوع رآلیسمی که عرضه کرده است، پیش رو بدانیم. رآلیسمی که در آن زمان و شرایط- شرایطی که فرهنگ ناشی از جنبش چپ و به ویژه جنبش چریکی حاکم بر جامعه و جامعه ی ادبی از بیش تر نویسندگان ما یک چریک فرهنگی ساخته بود- فراتر رفت. شگفتی و ارزش کار او نیز همین است. در این جا مساله بر سر این که تاثیرات چریکی چه قدر مثبت یا منفی بوده، نیست. به هر حال ذهنیت چریکی به طور عام توانست خصلتی جسارت گونه به ادبیات ما بدهد. بل که آن چه این جا مد نظر است مساله گذر از آن است. گذری تدریجی که نشانه هایش را در کارهای کسانی چون «ساعدی» می بینیم. از این رو است که می گوییم «ساعدی» در آثارش نسبت به دیگران حتا در آن سوی مرزها پیش رو بوده است .حتا در آن چه که به «رآلیسم جادویی» تعبیر می شود.
———————————————————————————
پانویس ها:
۱. به نقل از مقاله ی «خرقه ی مرشد برای ساعدی» از «شناخت نامه ی ساعدی»- جواد مجابی- نشر قطره
۲. چرا ادبیات- ماریو بارگاس یوسا- عبدالله کوثری- لوح فکر ۱۳۸۴ص ۲۳
۳. به نقل از مقاله ی «داستان نگاری فارسی به پیش می رود» از«مسائلی از فرهنگ، هنر، زبان»- احسان طبری- مروارید- چ سوم ۱۳۸۲ ، ص ۹
۲ لایک شده