زن
در کبود چشمان تو
زمختی دستی پیدا بود
از تبار تاریک اندیشان .
درپستویی که تورا نهان کرده بودند
صدایت را خاموش می خواستند
چهره ات را محو
وتن ات را شکوفا
شرم من از گونه می ریخت
یکی از آنان بودم
از قبیله ی جهل
کرانی که مردان ، امیران اند .
غافل که زنان
خوشه های عطوفت
ورنگین کمان دشت و تلاش اند
آبستن هزار زیبایی
که بی آنان
زندگی می پژمُرَد.
۵ لایک شده
2 Comments
فریبا مرتضایی
سلام شاعر و دوست ارجمند جناب دکتر ذیحق سپاس از شعر بسیار زیبایتان دست عزیزتان درد نکند و با تشکر از همکاران گرامی در سایت ادبی هنری حضور . موفق باشید با مهر و احترام مرتضایی
عليرضا ذيحق
از دوست نازنین و شاعر گرانقدر خانم مرتضائی به خاطر اظهار لطفشان بی نهایت سپاسگزارم .