فرم و محتوا؛ در ایجاد ادبیات ماندگار
(بر اساس نگاهی به جهان اندیشه و قلم «احمد شاملو»)
محمد علی علومی
اشاره:
«احمد شاملو» شاعر و پژوهشگر معاصرپس از چندین دهه تلاش پی گیر و نوآوری های شایسته، در زمینه های مختلف ادبی، توانست ازجانب مردم لقب «شاعر ملی» بگیرد. شاملو همچنین از پیشروان نوعی از ادبیات محسوب می شود که مشهور به «ادبیات متعهد» است. اما این پرسش به جا است که اساسن «ادبیات متعهد» به چه معنا بوده و چه نوع ادبیاتی را شامل می شود؟ و در دیدی کلی مفهوم «تعهد» چه رابطه ای با ادبیات و اندیشه ی شاعر و نویسنده دارد. این پرسش ها و تجزیه و تحلیل چنین مسائلی، آن چیزی است که در این گفتار به آن خواهیم پرداخت.
بی شک برای دریافت پاسخ راهی نیست جز این که در دیدگاه های ارائه شده در متن، نگاهی گذرا هم، داشته باشیم به تاریخ جنبش های ادبی ایران و جهان تا بهتر بتوان به مساله پرداخت.
***
امروز/ شعر/ حربه ی خلق است/ زیرا که شاعران/ خود شاخه ای زجنگل خلق اند/ نه یاسمین و سنبل گلخانه ی فلان/ بیگانه نیست/ شاعر امروز/ با دردهای مشترک خلق/… کیوان/ سرود زندگی اش/ در خون سروده است/ وارتان/ غریو زندگی اش را در قالب سکوت/ … در هر دو شعر/ معنی هر مرگ/ زندگی است. (احمد شاملو)
آن چه نقل شد نه شعر بلکه آشکارا بیانه ای است در معرفی «تعهد ادبیات» یا «ادبیات متعهد» به علت باورهای مشترک، در شباهتی حیرت انگیز با شعری از «پل الوار» به ترجمه ی «احمد شاملو» که در آن آمده است که:
اگر سراسر کوچه ام را سر راست/ و سراسر سرزمینم را/ همچون کوچه ای بی انتها بسرایم/ دیگرم باورم نمی دارید/ سر به بیابان می گذارید/ چرا که شما به بی هدفی گام می زنید/ ناگاه از آن که آدمیان/ نیازمندان پیوند و امید و نبردند/ تا جهان را تفسیر کنند/ تا جهان را تغییر دهند.
«پل الوار» نیز همچون «شاملو» آشکارا بیانیه ای در معرفی ادبیات متعهد دارد؛ زیرا شاعری بود با آرمان های اجتماعی، انقلابی و از فعالان نهضت ضد فاشیسم در فرانسه. اما اینک پس از فروکش کردن نسبی تب و تاب های انقلابی در سراسر جهان و این که «مشت های آسمانکوب قوی» وا شدند و گونه گون رسوا شدند به نظر ضرورت است که به پرسش مذکور جزیی تر بنگریم که الف- ادبیات چیست؟ آیا همان باز آفرینی واقعیت و بیان است و یا کشف «هستی» و بیان آن همه؟ و هم چنین نسبت میان واقعیت و تخیل در ایجاد ادبیات کدام است؟ و… ب- تعهد به چه معنا است؟ آیا به قور «مایاکوفسکی» همان سفارش اجتماعی و پذیرفتن از سوی هنرمند- در این جا شاعر و نویسنده- است؟ و آیا تعهد در مفهوم استالینی می تواند کارایی داشته باشد؟ و آیا اصلن و اساسن تعهد به اجتماع ضرورت ادبیات است؟ و آیا «تهعد» می تواند معنایی وسیع تر از این بحث های گفته شده داشته باشد آن طور که بابی تازه را بگشاید؟ و هم چنین از منظری کاملن متفاوت و حتا متضاد، می توان پرسید همه چیز گفته شده است و اکنون توجه به ساختار مهم است و اهمیت پیدا می کند؟
ادبیات چیست؟ بنا به تجربه های متعهد کسانی مانند «تولستوی» و دیگران، به جرات می توان گفت که پرسش هایی از این دست، در اصطلاح منطقیون پاسخی جامع و مانع ندارد زیرا، هر کسی از ظن خود شد یار من…!
زیرا تعاریف ادبیات از بسیاری از عوامل دیگر (عواملی که گاه حتا علی الظاهر نامربوط به اصل موضوع به نظر می آیند) تاثیر می پذیرند. عواملی مانند گسترش علوم تجربی و علوم انسانی و فلسفه، نسبت جامعه با مدرنیسم و روابط تولیدی و اجتماعی از سویی، حتا جایگاه نویسنده و شاعر در روابط اجتماعی و جایگاه طبقاتی او و همچنین پیشینه ی فرهنگی و باورهای جمعی و حتا عوامل روانشناسی و جزو آن که در تاثیر و تاثر متقابل به سر می برند، بر تعریف ادبیات و این که ادبیات چیست، سخت موثر واقع می شوند. بنا به این گستردگی و ابهام های متغیر است که انگار، منطقی ترین شیوه جهت دستیابی به مقصود، بیان کارآیی های ادبیات و توجه به ابزار آن، یعنی «زبان» از منظر انسان خالق اثراست. توضیح بیش تر این که از یک نظر گاه انسان درادبیات از «من» سخن می گوید. اما این «من» – کلمه ای ساده که متکبر هم به نظر می آید- جلوه های متعددی می یابد. به این شرح:
«منِ فردی» و منظور، آن نوعی از من است که تنها در لحظه ی ایجاد شعر و یا داستان حادث می شود. آن طور که نه مکاشفه ای هست با هستی و نه می تواند با دیگران ارتباط بیابد و حیرت انگیز این که حتا پس از وقوع آن اثر، برای خودِ شاعر و نویسنده نیز بی معناست. شاید در اعتراض به چنین بینشی و چنین بیانی بسیار فردی و محدود است که«فاکنر» گفته است که شاعران و نویسندگان ما از شهوت می گویند نه از عشق، از رنج هایی می گویند که رنج نیستند و از امیدهایی که چیزی بر نمی انگیزند. هم چنین در جایی دیگر او با لحن عارفان کهن، لحنی که درادبیات ما طنینی بسیار آشنا دارد گفته است که ادبیاتی که از دل نگوید محکوم به فناست. با منظور داشتن گفته ی فاکنر می رسیم به نوعی دیگر از «من» که بر خلاف مورد مذکور، ورای مکان و زمان قرار داشته و با همه ارتباط می گیر، مثلن وقتی که «حافظ» می گوید: «هر آن که شد محرم دل در حرم یار بماند/ آن که این کار ندانست در انکار بماند/ جز دلم که او از ازل تا به ابد عاشق رفت / جاودان کسی نشنیدم که در این کار بماند.»
این «من» از سویی به شریف ترین و لطیف ترین عواطف و معانی انسانی می پردازد و ازسوی دیگر، همین کلام مختصر حتا تجلی ناخودآگاه انسانی است.
راجع به مفهوم مبهم و مرموز «ناخودآگاه» لازم به یادآوری است که در دوران معاصر، «فروید» با کشف ناخودآگاه فردی بر ادبیات تاثیر گذاشت و سپس «یونگ» وسیع تر از ناخودآگاه فردی، به ناخودآگاه جمعی و قومی اشاره کرد و آن را سرچشمه و منشا آرک تایپ ها و کهن الگوها دانست که هم تجربه های مشترک بشری، از مسائل اساسی چون مرگ و عشق و زایندگی و… را بیان می کنند و هم این که از دورترین روزگار – از عهد غارنشینی- تاکنون آن کهن الگوها پیوسته درمظاهر فلسفی و هندی و در ادبیات و جز آن مانند خواب، بیان شده اند.
در روزگار معاصر در ارتباط نزدیک و یا دور با چنان بینش اسطوره ای مواجه هستیم که «منِ فلسفی» در ادبیات شکل می گیرد. با این پرسش که هستی چیست و پدیده های آن از جمله «من» چرا در هستی شکل گرفته است. چنین پرسش هایی از سویی به چه گونه گی و از سویی به چرایی متوجه اند و هم چنین «من» در این نوع ادبیات به پریش هایی اصلی و اساسی می پردازد مانند این که آیا آفرینش را مقصودی هست؟ و اساسن آفرینشی وجود دارد؟ و مرگ چیست؟ و جایگاه انسان در هستی کجاست؟ جبر و اختیار به چه معنا است و انسان تا چه حد مختار هست و تا چه حد مجبور؟ عشق چیست و غیره…
در این راستا می بینیم که شخصیتی چون احمد شاملو، نیز گاه به طرز آشکار و گاه در لایه های پنهانِ شعر خود، مسائل فلسفی را بین می کند. وقتی که می سراید: «بودن/ یا نبودن… / بحث در این نیست/ وسوسه این است./ شراب زهر آلوده ی به جام و/ شمشیر به زهراب دیده/ در کف دشمن/ هر چیزی از پیش/ روشن است و حساب شده/ و پرده درلحظه معلوم/ فرو خواهد افتاد… چه فریبی اما، چه فریبی/ که آن که از پس پرده نیمرنگ ظلمت به تماشا نشسته/ از تمامی فاجعه/ آگاه است/ و غمنامه مرا/ پیشاپیش / حرف به حرف/ باز می شناسد.»
آشکارا عبث نمایی رفتار انسان از دیدگاه فلسفه بیان می کند و هم چنین بینش آشکار فلسفه است هنگامی که می گوید: «در نیست/ راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست…/ ما بیرون زمان/ ایستاده ایم/ هیچ کس با هیچ کس/ سخن نمی گوید/ در مردگان خویش/ نظر می بندیم با طرح خنده ای/ و نوبت خود را انتظار می کشیم/ بی هیچ خنده ای.»
و یا این که در شعر «به یک جمجمه» شاملو در طنز فلسفی و نگاهی واژگون به مفاهیمی چون مرگ و زندگی دارد. زندگی در غل و زنجیر را حماقت و و مرگ و جسد آدم برده وار را کود درختان می داند:«گورستان پیر/ گرسنه بود/ و درختان جوان/ کودی می جستند/ ماجرا همه این است/ آری/ ور نه نوسان مردان و گاهواره ها/ به جز بهانه ای نیست/ اکنون جمجمه است/ عریان/ به همه ی آن تلاش بی حاصل فیلسوفانه لب خند می زند/ به حماقتی خنده می زند که…»
هم چنین در روزگار معاصر و ادبیات، اغلب نوعی از «من» شکل گرفته است که به بیان انسان در «موقعیت» می پردازد زیرا موقعیت انسان در جایگاه روابط اجتماعی و طبقاتی، اغلب اوقات تعیین کننده ی سرنوشت و سرگذشت اوست. از «بالزاک» و «دیکنز» و «استاندال» گرفته تا «گورکی» و «یاشار کمال» و دیگران، همه به همین «من» در موقعیت های مختلف و متضاد اجتماعی توجه دارند. شاملو در بیش تر اشعار خود، به بیان همین نوع از «من» انسانی می پردازد. مانند آن جا که می سراید:« که می داند/ که من باید/ سنگ های زندانم را به دوش کشم/ به سان فرزند مریم که صلیب اش را/ و نه به سان شما/ که دسته شلاق دژخیمان را می تراشید/ از استخوان برادرتان/ و رشته تازیانه جلادتان را می بافید / از گیسوان خواهران…»
در توضیح بیش تر «ادبیات متعهد» و جایگاه آن در جهان معاصر می توان افزود که در هر اثر ادبی، با چهار مولفه مواجه هستیم: الف- هستی در معنای عام و پدیده های مادی و معنوی آن. ب- خالق اثر که با هستی رو به روست. پ- متن که از هستی و تاثیر آن بر ذهن و زبان خالقِ اثر ایجاد گشته است. و ث- مخاطب که پدیده های مادی و معنوی به اضافه ی تجربه ی خالق اثر را با تجربه و درک و دریافت های شخصی خویش می آمیزد و از متن، تاویل دارد.
به این جهت است که هر قدر که تجربه های معنوی و با تجربه های انسان در روابط اجتماعی و سریع تر و عمیق تر باشد، با مخاطبان بیش تری ارتباط می یابد. خاصه در روزگار کنونی که با نهضت ترجمه در ایران، با آثار گرانقدر ادبیات جهان، کما بیش آشنا گشته ایم و به جهت گستردگی تجربه های ماده و معناست که نویسندگان قدرتمند امریکای لاتین و اروپا و امریکا، یعنی کسانی مثل «اکتاویو پاز»،«لورکا»،«ریتسوس»،«نرودا»،«آستوریاس» و… با مخاطب ایرانی به راحتی رابطه می گیرند و حال آن که در چند سال گذشته به خصوص شاعر هم زبانِ ما، با مخاطب خود قادر به برقراری هیچ نوع ارتباط نیست.
موضوع این نیست که جهان به سمت ادبیاتی جدید و ضد معنا و یا معنا گریز و تمامن متکی بر ساختار و ساختار و دیگ هیچ! و یا متکی بر زبان و باز، زبان و دیگر هیچ! پیش می رود و ما باید به آن قافله برسیم. نه! موضوع این است که اتفاقن به گواهی آثار کسانی مانند «تونی ماریسون»، «گونتر گراس»،«فوئنتس»، «یوسا» و«ساراماگو» و دیگران ادبیات قدر تمند جهان هنوز به تعهد- حتا گاه به معنای کلاسیک آن- متوجه است و از این ر و است که آثار جهانی، شوق و همدلی فراوان در مخاطب ایرانی بر می انگیزد؛ زیرا:«درد مشترک است/ مرا فریاد کن!»