کامیابی در ناکجا آباد
نگاهی به نمایشگاه انفرادی نقاشی های مهدی فرهادیان تحت عنوان گرگ و میش در گالری آران
کیوان خلیل نژاد
آدمی همواره در چهارچوب کنشی فرهنگی که بعدها هنر نامیده شد به دنبال ثبت حضورِ خویش بوده است. او گام در جهت برساختنِ رسانه های دیداری گذاشت تا تصویر را ثبت نماید. ثبتِ تصویر به جاگذاشتنِ اثرات حضور است به جاگذاشتنی که محصول فراموشی نیست بلکه در مسیری معکوس محصول اراده ی انسان است. انسان شاید برآن بوده تا به کمک ثبتِ تصویر، اثراتِ حضورِ خود را جاودانه سازد. در گرگ و میش اثرات حضور انسان، هم چون نقاشی های دوران پارینه سنگی، غالباً در غیاب او تصویر شده است. مخاطب حضور انسان را از اثراتی که برجای گذاشته درک می کند. به نظر، تاریخی تن به تاویل می دهد؛ تاریخی از مردمی ناشناس که در مرزِ میان روز و شب ناپدید شده اند.
انسان موجودی ناگزیر تاریخی با فهمی زمان مند است. او خود را از طریق عینیت یافتگیِ زندگی می فهمد. برهمین مبنا برای فهم جهانِ تصویر نیز می بایست دانست چه گونه ای از زندگی در آن عینیت یافته است. تجربیات زیسته ی ما به دقت می توانند بگویند که ما که هستیم. زندگیِ انسان از درون، به واسطه ی فضاهایی که به وجود آورده و تعاملاتش با آن ها شناخته می شود. هنر ابزارِ عینیت بخشیدن به تجربه هاست، انسان به منظور عینیت بخشیدن به خویش دست به تجربه های هنری زده است. او تصاویری از خود را بر دالان های تاریخ باقی گذاشته تا ضمن عینیت بخشیدن به یک تجربه آن را تا حدِ امکان استمرار بخشد. در گرگ و میش اما با زمانی راکد و خالی از تجربه ای ملموس روبه رو هستیم. میراثی حاضر اما غیرفعال از زندگیِ انسان در قالبِ بیان های شکل یافته، با دقت و وسواس عینیت یافته است. تصاویر بیشتر جنبه های غیر کاربردی و نمایشی از زیستِ انسان را نمایش می دهند. چیزهای غیرقابل هضم ناکارآمد خواهندماند. آن چه توانِ خودی شدن نیافته بی استفاده رهاشده است. خیمه های بیسرباز و ابزارهای جنگیدنی که تمیزتر از آن اند که به کار نبرد بیایند. آن ها تنها بخشی از نمایشی پرطمطراق و خالی از معنا هستند. آن ها ابزار جشن و توپ های سالِ نویی هستند که نوید بهاری را می دهند که هیچ گاه نخواهد رسید.
در فضای منفعل و راکد، هیچ گونه کنش یا حتی واکنشی دیده نمی شود تنها حیوانات هستند که در نورشمع ها در اتاق هایی خالی از زندگی نبردی را در قاب تابلو تجربه می کنند. در جهانِ تصاویر تابلوهایی از نبرد به چشم می خورند که صحنه های پیروزی را نمایش نمی دهند بلکه تصویرگرِ درداند. آن ها چون حجاری های آشوری شکارِ حیوانات درنده توسط انسان را نشان نمی دهند. این حیوان است که در نبردی نابرابر توسط حیوانات دریده می شوند. تحرک و درندگی تنها از حیواناتِ درون تابلوها سر می زند. میان مخاطب و تابلوی درون ِ تصویر منبعِ نوری ترسیم شده است. این منبع نور کیفیتِ نوری درخشان و تباینی معناآفرین ایجاد کرده و در برابر کانونِ درگیری کشیده شده است. تقابل حیواناتِ درون تابلو، که درسایه قرارگرفته اند، با این نور به شکلی است که گویی گفتگویی میان آن ها و شمع برقرار است. آن ها فریاد می زنند و با چشمانی از حدقه بیرون آمده نورِ شمعی را که در دنیای دیگر قرار گرفته می نگرند. شاید کسی شمع دان را آن جا قرار داده تا ضمن یادآوری دردِ اکنون آن را بخشی جدایی ناپذیر از گذشته و آینده نشان دهد. مخاطبانی پشت به مخاطبان نمایشگاه و نزدیک تر از آن ها به موضوع تابلو ترسیم شده اند. آدم هایی بی روح که در برابر نورِ شمع های ابدی بی هیچ واکنشی نظاره گر دردی جاویدان هستند مخاطبان نمایشگاه نیز از پس آن ها با ایشان همراه می شوند.
ترسیمِ منظره تجسمِ مکان است و انتزاعی از حضور آدمی در مقامِ بیننده را نمایش می دهد. مفهوم تمدن با چشم انداز گره خورده است. چشم انداز مفهومی انسانی است که بر مبنای آن، انسان جهانِ خود و شیوه ی برقراری ارتباطِ اجتماعی با آن را بازنمایی می کند. نظام های اجتماعی خود را از طریق تبدیل مناظر به چشم اندازها تعریف می کنند. تصاویری که آن ها خلق می کنند ارزش ها و معانی را در چشم اندازها بازنمایی می کنند. چشم انداز کیفیتی اجتماعی است که ساخته شده تا ایدئولوژی مسلط را بازتاب دهد. همه ی چشم اندازها در نهایت ساحتی ایدئولوژیک دارند. گرگ و میش اما مفهوم ایدئولوژیکِ چشم انداز را به باد استهزا گرفته است. چشم انداز در ساحت ایدئولوژیک خود به شیوه های گوناگون نگریستن تن در نمی دهد این جا اما به دلیلِ عدم وجود قدرتی بالا دستی، در مقامِ یکی از اصلی ترین موتورهای مولد معنا، چشم اندازها بی سلاح در برابر مخاطب قرار گرفته اند. آسمانِ بلند به کرانه ی زمینی بی انتها، مسطح و پست دوخته شده است. ابری فراگیر طوری پهنه ی آسمان را پوشانیده که خورشید از شی ای نورانی به تاثیری فراگیر در زمین و آسمانِ به هم دوخته شده تبدیل شده است.
چشم اندازها تجربیات و معانی جامعه ساز را انتقال می دهند. آن ها مکان ها را به آثاری دیداری مبدل می کنند؛ آثاری که بعضاً حتی می توان امکان رویت شان را فروخت. پس چشم اندازها قابلیتِ این را دارند که مکان ها را به چیزهایی مصرف شدنی تبدیل کنند؛ فضاهایی که می توان در آن ها تفریح کرد و برای عرضه شدن، آن ها را ذیل یک آگهی تجاری تبلیغ کرد. در این مرتبه فهم آزاد و بی واسطه از چشم انداز رنگ می بازد و به جای آن ادراکی مشروط تر که اهداف و انتظارات جامعه ی سازنده ی چشم انداز را برطرف می سازد برجسته می شود. در گرگ و میش اما از جامعه ی سازنده ی چشماندازها اثرِ شایانی باقی نمانده است. آنها اینجا را دستنخورده ترک کرده و به مکانی نامعلوم رفتهاند. همهچیز دستنخورده باقی ماندهاست پس جامعهی سازنده نتوانسته اهداف خود را از ساختنِ این چشماندازها برآورده سازد. کامیابی در ناکجاآبادی غیرقابلِ دسترس قرار گرفته است. چشم اندازها در مرز مصرف شدن آماده اند آن ها ظاهری دست نخورده دارند. همین موضوع ضمن تولید ارزش آن ها را به کیفیت آثار باستانی نزدیک کرده است. آثار باستانی نیز هرچه از دخل و تصرفِ عبور زمان دورتر قرارگرفته باشند با ارزشترند. این جا اما ابداً زمان در مسیری خطی پیش نرفته است. همه چیز در لحظه ای که به نظر نیازی برای توقف زمان وجود نداشته باقی و مستمر مانده است.
امروزه فضا بافته ای جدایی ناپذیر از زمان است درآثار این مجموعه زمان از حرکت و تکاپو ایستاده است. آسمان و زمین همراه با این تحول، هم زمان و همانند از ریخت افتاده اند سازه های انسان ساز در برابر این کژنمایی از خود مقاومت نشان می دهند. آن ها از میان معنا، کارکرد و موقعیت دو موضوع نخست را از دست داده اند. تهی شدن سازهها از معنا و کارکرد شالوده های زندگی اجتماعی را متزلزل می سازد. انسان درجریانِ زمان زاده می شود، زندگی می کند و می میرد اما این جا زمان از حرکت ایستاده است. همه چیز در عین سادگی و آشنایی به شکلی غریب و رعب آور منجمد شده است. شاید روزی در این جا انسانی، گونه ای از زیست را تجربه کرده باشد اما اکنون تنها خاطره ای ساکن، راکد و متروک از او باقی مانده است.
۷ لایک شده