دو شعر از عبدالرضا قنبری
۱
زندانی سنگ هایم
با رازی غریب
چاوشی خوان سکوت
پرستوهای عبور!
مرا
با باد،با باران
همراه با جاری جویبار
به دریا برسانید
۲
می توان روزهای بی گاه خویش را
بر تقویم سینه ی دیوار
هر روز خط کشید
وثانیه
ثانیه
شمرد
وبا چشم های خالی از اشک
روزهای نرفته را گریست
می توان ساعت آزادی را
چنان نقاشی سوم ماه مه”گویا”
بر دیوارهای سرد کشید
آه از “نقاشی های سیاه ” که هجوم می آورند و
فرزندان خود را می بلعند ….
یادبودهایی از بدخواهی و دشمنی
هوشیاری و شهامت
سبکسری و صداقت و…
می توان هر حقیقتی را دروغ
و هر دروغی را حقیقت نام نهاد
اما
حقیقت را نمی توان هم آغوش سرد دروغ کرد
می توان بر دیوار های سرد
خواب شیرین پرواز را
به گویا ترین پرده نشان داد