پشت در قباد حیدر این جمله راهرگز فراموش نمی کنم، و هم چنین روزی را که با شنیدنش سرخوش بودم و کلی خندیدم: «همه ی ما حق داریم.» چه قدراین جملات فاضلانه درعمل احمقانه اند و چه قدر آن چه ک... ادامه متن
داستانکی از آفاق شوهانی سه روز از زلزله می گذرد، از دیروز تا حالا هیچی نخورده ام. سرم گیج می رود، مردی می دود و داد می زند: صبر داشته باشید به زودی بسته های خوراکی توزیع می شود. دیگر نای ندا... ادامه متن
آواز آسااو پوروین محسنی آزاد خیابان یکطرفه بود. به چپ و راست نگاه کرد. از عرض خیابان عبور کرد و در حیاط خانه را باز کرد. پشت دیوار کوتاه حیاط خیابان سی متری بود، بلوار ساحلی، درختان غمزده... ادامه متن
میرزا قَشمشَم علی ملایجردی رجبعلی گفته بود بگذار با یک بیلِ تراکتور چاله را پر کنم و خلاص! اما پیرمحمد در حالی که عرقِ سرد پیشانیش را پاک می کرد پکی به سیگارش زده بود و گفته بود:« نه پسرم، ع... ادامه متن
پل عابر آفاق شوهانی پلِ عابر دیگر عادت کرده بود به رفت وآمد و دیدن آن دو دختر، گاهی که نرمه ی شال یا مانتوی آن ها به تنه اش می خورد سرمست می شد. تشنه ی نسیمی بود که از عبورشان برمی خ... ادامه متن
باغچه نیازمند ریچارد براتیگان برگردان: علیرضا طاهری عراقی وقتی رسیدم داشتند دوباره شیر را توی حیاط خلوت خاک می کردند. طبق معمول قبر را هول هولکی و با ناشی گری تمام کنده بودند، طوری که اصلا ا... ادامه متن