باغچه نیازمند
ریچارد براتیگان
برگردان: علیرضا طاهری عراقی
وقتی رسیدم داشتند دوباره شیر را توی حیاط خلوت خاک می کردند. طبق معمول قبر را هول هولکی و با ناشی گری تمام کنده بودند، طوری که اصلا اندازه ی شیر نبود و حالا داشتند زور می زدند که شیر را بچپانند توی آن سوراخ سمبل کاری شده.
شیر مثل همیشه با صبر و حوصله با قضیه برخورد می کرد. بعد از دست کم پنجاه بار خاک شدن در دو سال گذشته، دیگر به خاک شدن توی حیاط خلوت عادت کرده بود.
اولین بار که خاکش می کردند یادم است. هاج و واج مانده بود که چه خبر شده. آن وقت ها چون سن و سالی نداشت، هم ترسیده بود و هم دست و پایش را گم کرده بود، اما حالا یک شیرِ پیرِ دنیا دیده شده بود و بعد از این همه خاک شدن، دیگر می دانست قضیه از چه قرار است.
وقتی پنجه های دستش را تا کردند و گذاشتند روی سینه اش و بعد شروع کردند به خاک ریختن روی صورتش، بفهمی نفهمی حالش گرفته بود.
اما واقعا ناامید کننده بود. شیر هیچ رقم توی چاله جا نمی شد. آن ها اصلا عرضه نداشتند چاله ای اندازه ی شیر بکنند.
گفتم:«سلام، چاله خیلی کوچیکه.»
گفتند:«سلام. نه، نیست.»
دو سال بود سلام علیک استاندارد ما همین بود.
ایستادم و یک ساعتی تماشای شان کردم که با ناامیدی دست وپا می زدند تا شیر را خاک کنند اما فقط توانستند یک چهارم او را خاک کنند و بعد با نفرت دست از کار کشیدند و دور تا دور ایستادند و به خاطر این که چاله را بزرگ نکنده بودند به هم سرکوفت زدند.
من گفتم:«بیایید سال بعد باغچه اش کنید. این خاک به نظر می آد هویج خوب بار می آره.»
حرفم برای شان خیلی هم بامزه نبود.
* برگرفته از مجموعه داستان «اتوبوس پیر و داستان های دیگر» ترجمه ی علیرضا طاهری عراقی. نشر مرکز۱۳۸۴
۲ لایک شده