کسی از درون ما را می پاید
نگاهی به نمایشگاه «جای پایم پیدا نیست» در گالری مکث
کیوان خلیل نژاد
گالری مکث تا بیست و یکم اردبیهشت میزبان نمایشگاه گروهی عکس با عنوان جای پایم پیدا نیست، بود. در استیتمنت این مجموعه به قلم «مریم فیروزی» می خوانیم:
« اولین بار تصویر اثیری را در سطرهای آغازین بوف کور دیدم، آنجا که راوی از چارپایه بالا می رود و از سوراخ هواخور رف به صحرای پشت اتاقش، پیرمردی قوزی می بیند و دختری جوان که خم شده و گل نیلوفری به او تعارف می کند. « نگاه می کرد بی آنکه نگاه کرده باشد،…، مثل اینکه به فکر شخص غایبی باشد، این آینه ی جذاب، تمام هستی مرا تا آنجایی که فکر بشر عاجز است به خودش می کشید.» راوی اسیرِ زن اثیری است و من که اولین بار در تلاش برای فهم رهایی از جسم مادی و نزدیک شدن به ذات روح!
عکاسی از آغاز همچون معجزه ای برای ثبت لحظاتی که چشم قادر به دیدن اش نیست، بعدی غیرمادی داشته است: لحظه ای که ادوارد مایبریج هر چهار پای اسب را بر هوا ثبت کرد، لحظه ی قطعی کارتیه برسون، لحظاتی که برقآسا از مقابل دیدگان مان می گذرد؛ اما به معجزه ی ثبت تصویر می توان آن ها را تا ابدیت امتداد داد و در مقابل شان خیرگی کرد. آن لحظه ها شاید به تعبیری شکلی از لحظات اثیری باشند. در این مجموعه تلاش شده است با تمرکز بر پرتره ی اثیری در لحظاتی تامل کرد که آدمی از کالبد مادی اش رها می شود و به بعد دیگری دست می یابد. شاید آن بعد، جوهره ی اصلی اوست که در میان هیاهوی شهری و تکاپوی مادی فراموش شده است.»
این متن در دو بخش مجزا ابتدا پیشینه ای از نحوهی شکل گیری ایده ی اولیه ارائه می دهد، پس از آن می کوشد تا ارتباط مفهومی ایده را با پدیده ی عکاسی و مجموعه ی انتخاب شده روشن سازد. اولین دیدار با این مجموعه می تواند به طرح پرسش هایی از این دست بینجامد. آیا این مجموعه در امتداد فرهنگِ دیداری ما قرار دارد یا در خلاء میانِ برشی از جریانِ فرهنگِ دیداری ما، چیز تازه ای برای نمایش پیشنهاد می کند؟ این تصاویر با خاطرات ما در چه نسبتی قرار می گیرند؟ آیا آن ها در تلاشند تا خاطره ای دیگرگونه بسازند؟ آیا عکس های این مجموعه ابژه هایی خودآئین دارای استقلالی ساختاری اند؟ تا چه میزان آن ها می توانند تأثیرات آنی، درونی و نیرومند ایجاد کنند؟ آیا فرآیند دیدن آن ها به اندوخته ی متعارفِ نشان های ذهنی مخاطب چیزی می افزاید؟
تصاویر این مجموعه را می توان «عکاسی صحنه پردازانه» قلمداد کرد. صحنه های کارگردانی شده که بدون وابستگی به روایت، در چشم برهم زدنی پدیدار شده اند. رنگ باختن عنصرِ اتفاق و پرداخت دقیق و متوازنِ صحنه در تمامی تصاویر به چشم می خورد. در این جا زمان از حرکت باز ایستاده تا تصویر، خود را از زیر بار روایت رها سازد. عکس ها زمانی در حال شدن را دیدارپذیر نمی کنند بلکه برساخته ای از شرایطِ کارگردانی شده را در برابر مخاطب قرار می دهند. زمان تنها عنصر ساکن این مجموعه نیست، انسان نیز به عنوان موضوع اصلیِ آن، ثبوتی مجسمه وار یافته است. شیئیت بر زندگی و تحرک غلبه پیدا کرده تا بدن های صلب در امتداد اشیاء قرار گیرند. عکس ها به جای آن که انعکاسی از زیستِ بدن های درون قاب ارائه دهند، بیشتر می کوشند تا شمایلی از اندام را بازنمایی کنند. شمایلِ انسانِ شیء شده در این مجموعه غریب و نفوذ ناپذیر می نماید. غربت او بیش از آن که محصول پیچیدگی و دشواری باشد نتیجه ی معناگریزی و بی هویتی است. آن چه از بودن انسان در زمان و مکانی نامعلوم رؤیت پذیر شده پوستی نفوذناپذیر، پیرامونِ فضایی تهی است. شرایط حاکم بر دنیای تصاویر، دست یابیِ مخاطب به خوانشی جامعه شناسانه از آن ها را تا حدود زیادی از میان برده است.
فضای اثیری مفهومی است که استیتمنتِ مجموعه، بیش از همه بر آن تاکید دارد. وجود ترکیباتی همانند «تصویر اثیری»، «لحظات اثیری» و «پرتره ی اثیری» در این نوشتار کوتاه نشان دهنده ی به چنگ آوردن و تصویر کردن مفهوم فضای اثیری به عنوان ستون فقرات نمایشگاه است. کم و کیف این فضا و سطح بروز و ظهور آن پرسشی است که می توان به دنبال یافتن پاسخ آن اتمسفر درون قاب های تصویر را موضوع واکاوی قرار داد. آیا فضای کلی حاکم بر آثار مجموعه، موضوع آثار، زمینه ی آثار، ارتباط موضوع با زمینه و یا رخدادی درون انسان به عنوان سوژه ی اصلی نمایشگاه نمودی بارزتر از فضای اثیری را نمایش می دهد؟ اثیر، این وجود بی وزن، زیر پوستِ اندام ها و صورت ها جریان دارد. در اینجا اما اثیر فضایی بالاتر از جو زمین نیست بلکه خلاء میان فکر و نگاه است. انسانِ میان تهی راهی برای رهایی از کالبد مادی اش نخواهد یافت زیرا یگانه قالب معناپذیر او همین کالبدِ حاوی خلاء است. دیگری، درون او تنها سایه ی سیاهی است که صورت و اندامش را دو نیم می کند. بخش تیره به سرعت در فضا مستحیل می شود. در پایان این فرآیند، آن چه از این چارچوب جسمانی تاکنون محو نشده در آینه و یا در صورتی همسان اما معکوس به شکلی مکانیکی تکرار و بازتولید می شود.
مجموعه ی جای پایم پیدا نیست امکانی جز دیدن موضوع اثر را در اختیار مخاطب قرار نمی دهد. در این جا موضوع به طور کامل بر زمینه چیرگی یافته است. چینش عواملِ بصری درونِ قابِ تصویر به گونه ای است که تمامی عناصر پس زمینه در خدمت پیدایی دیکتاتوری موضوع عمل می کنند. در بیشتر موارد سوژه ی اصلی که در وسط کادر جانمایی شده مقدار زیادی از فضای فعال صحنه را اشغال کرده است. باقی مانده ی صفحه محملی تخت و منفعل را برای بروز سوژه فراهم می کند. قبض و بسطِ دیکتاتوری موضوع، شرایط لازم برای ایجاد کلان روایت حول شمایل های انسانی موجود در مجموعه را فراهم آورده است. کلان روایتی که حضور شکلی بی مانند و یکتا در مرکز صفحه تولید کرده در برابر امکان خیال پردازی مخاطب درباره ی لحظه ای قبل و بعد از ثبت تصویر سدی برساخته است. کلان روایتِ موجود، محصول حضور شمایلی شیء شده از بدن آدمی است، پس به زبان تصویر سخن می گوید و در سطح حضور شیء وارهای در برابر دوربین باقی می ماند. شیوه ی صحنه پردازانه ی به کار گرفته شده در غالب تصاویر این مجموعه برشی از زمانِ توقف یافته را نمایش می دهد.
شمایل انسانی به عنوان موضوع محوری این مجموعه، خیره به بیرون نگاه می کند. این جا چشم ها پرداخت متفاوتی یافته اند. آن ها دیگر به شکل متداول و مرسوم دروازه ی روح و منفذ ورود به دنیای درون نیستند. آن ها چیزی از شخصیتِ شمایل های درون قاب را آشکار نمی سازند. کره های شیشه ای براق، مرکز تیره ی خود را در برابر مخاطب قرار داده اند آن ها آخرین امید برای نفوذ به درون انسان را به یأس مبدل می کنند. شمایل های درون قاب به نگاه پرسش گر مخاطب خیره شده اند. موضوع درون تصاویر همچون صفحه های تبلیغاتی نشریات به مخاطب خیره شده است. این نگاه اما نه تنها خیالی را بابت خرید آسوده نمیکند بلکه می کوشد حریم خود را نیز در برابر نفوذ نگاه بیننده حفظ نماید. بر فضای تقابل نگاه هایی از درون و بیرون، سکوتی دلهره آور حکم فرما است. چالشی بزرگ بر سر راه رویه ی معمول در مواجهه ی مخاطب با اثر هنری قرار گرفته است. نگاهی سرد و مصنوعی از درونِ تصاویر طبیعتِ کنش گر، شناسا و پرسش گر مخاطب را ریشخند می کند.
۹ لایک شده