زنان و جنگ در داستان های کوتاه موپاسان
شعیب خسروی
گی دو موپاسان در فرانسه قرن نوزدهم شیوه ی تازه ای را در داستان کوتاه بنیان نهاد. در طول قرن بیستم در جهان داستان، محبوب عوام بود و مورد ستایش خواص. بسیاری از نویسندگان مشهور، در نهان و یا به عیان او را ستوده و از روش او الهام گرفته اند، تولستوی، رمان «بل آمی» و به روایتی «دل ما او را بهترین داستان ادبیات فرانسه بعد از «بینوایان» هوگو دانسته است، سامرست موام او را به همراه چخوف، یکه تازان عرصه ی داستان کوتاه در جهان پنداشته و ایساک بابل، داستان کوتاهی با عنوان «موپاسان» دارد که در قالب روایتی خاص، شیفتگی اش را به وی فریاد میزند و …
با آن حجم از محبوبیت در غرب، در ایران، موپاسان غریب است. هر چند در اوایل شکل گیری ترجمه ی داستان در ایران، داستان هایی از وی از سال ۱۳۰۰ به بعد توسط چندین مترجم به فارسی درآمد و بعدها در دهه ی پنجاه، مورد توجه مترجم بنامی چون محمد قاضی هم قرار گرفت و در سالهای اخیر ترجمه های مکرر و تازه ای هم از آثار او انجام شده است؛ اما هنوز در ایران بسیاری از آثارش ترجمه نشده اند.
موپاسان از برخی جهات، نویسنده ای منحصر به فرد است. مباحث مورد اشاره ی وی در عین آنکه قابل تفکیک اند با هم پیوستگی دارند. مهم ترین خصلتش این است که در هنرش زندگی کرده است، سرنوشت او در زندگی واقعی، دقیقاً به همان سمتی می رود که شخصیت های اصلی در بخشی از داستان هایش آن را تجربه کرده اند. سیر تحول داستان هایش به وضوح متأثر از گرفتاری های روحی اوست و متعاقباً سرنوشتش همان می شود که قهرمان هایش به آن تن داده اند. این شخصیت ها معمولاً در برابر نسبت های دردناک اجتماعی، بسته به موقعیت داستانی، به سوی عصیان، جنون و یا مرگی خودخواسته کشیده می شوند.
یکی از مباحث پرتکرار موپاسان، مقوله ی جنگ است. او از دوران جنگ گفته است، جنگ پروس و فرانسه که خود در آن شرکت داشت و شکست فرانسه به سال ۱۸۷۱ را تجربه کرد. در دوره ی بحران روحی فرانسویان و شکست تحقیرآمیز آنان. عصری که در فرانسه خاص و عام از انتقام سخن می گفتند.
از طرفی دیگر، در رمان قرن نوزدهم فرانسه، پول بیداد می کند. پیش تر از موپاسان در برخی آثار استاندال و فلوبر و به ویژه بالزاک و با شدت بیشتر در رمان های «ژرمینال» و «پول و زندگی» از امیل زولا، این موضوع برجسته شده است؛ اما موپاسان روحِ پول دوست فرانسوی و نتایج آن را طوری دیگری نشان می دهد، در فرانسه ی جنگ زده ی موپاسان، همه چیز به پول ختم می شود، از آبرو گرفته تا خانواده و عشق. در داستان هایی که وی جنگ را در مرکز توجه قرار داده است، این سه، توامان فدای پول شده اند. در چنین فضایی از انتقام چه می توان گفت؟ صحبت از وطن در چنین موقعیتی چگونه پیوندی با رئالیسم دارد؟ موپاسان در داستان های متعددی ذبح شدن آبرو، خانواده و عشق را در پای پول گفته است؛ اما وقتی به جنگ می رسد، این هر سه در وطن ادغام می شوند؛ هر کدام جنبه-ای از وطن را دربردارند؛ اما. جامعه ای که در پای پول، این هر سه را دست کم در جهان فکری موپاسان کشته بود؛ چگونه می توانست در برابر تجاوز دشمن، قدعلم کند؟ بنابراین وطن هم در دنیای ذهنی نویسنده و سبک رئال وی، باید قربانی پول و مناسبات سرمایه داری شود. مگر نه آن است که یکی از ارزش های دنیای سرمایه داری، بی وطنی(جهان وطنی) است؟ اینجاست که موپاسان با طنزی که سرچشمه اش پارادوکس است، مناسبات را برهم می زند، وطنی که هنگام بحران، توسط قشر بالادست، رها شده بود، به دست طبقه ای دیگر، طبقه ای که همواره تحقیر شده بود، حیثیت می یابد. برخی از مهم ترین داستان های کوتاه موپاسان، محصول تلاقی این اضداد است. داستانهای تپلی، مادموازل فی فی، ننه وحشی، تخت شماره۲۹ و… در تمامی این داستان ها فرانسه ای ترسیم شده اشت که نیروهای آلمانی به عیاشی در شهرهای آن مشغول هستند و فرانسویانی دیده می شوند که ستیزی با آن ها ندارند. همه چیز، نشان از مسالمتی محافظه کارانه دارد.
در داستان «تپلی»، شخصیت اصلی زنی است به ظاهر هرجایی و آواره. در کنار او، فرانسویانی محافطه کار و اشراف و صاحبان ثروتی هستند که قدرت اعتراض و اقدام ندارند. راه را در سر ِخویش گرفتن و رستن دیده اند، همه جا فرار می کنند. این«فرار» با جان و تا حد ممکن مال، در داستان های مختلفی به این طبقه نسبت داده شده است. در تپلی، چندین شخصیت یکسان و یکدست در دلیجانی توسط نیروهای دشمن موقتاً متوقف می شوند. شخصیت های مرفه ای که تماماً خصلت های مشابهی دارند، جز شخصیتی به نام “کورنوده” که در تمامی ویژگی ها، مانند سایر شخصیت هاست و آنچه او را متمایز می کند، افراط او در حس میهن دوستی است. حسی که هیچ گاه در داستان به فعلیت در نمی آید و در سینه پنهان و یا در حد شعاری که نشان از تأثری دارد، باقی می ماند.. احساسات میهن دوستانه ی کورنوده در چندین جا با واکنش هایی خنثی به تصویر در می آید؛ اما او جرأت بروز و ایستادن در برابر دشمن را پیدا نمی کند. مخاطب در برهه هایی از داستان انتطار دارد؛ اعتراض های خفیف و غرولندهای کورنوده به طیغانی هر چند بی نتیجه در برابر دشمن منجر شود؛ اما او که به طبقه ی مرفه و مصلحت-بین خاصی تعلق دارد از هر اقدامی عاجز است. کورنوده از درون متلاشی و تسلیم شده است. جایگاه اشرافی، علی رغم میلش، اجازه ی طغیان به او نمی دهد. این طبقه از افراد در داستان های موپاسان، چنین شخصیتی دارند: می گویند اما دست به کاری نمی زنند. کورنوده، پیش تر خواسته بود به تپلی نزدیک شود؛ اما تپلی حتی در ملک دشمن هم از این کار گریزان بود؛ اما اینک کام نداده به کورنده در چنبره ی دشمن بود. تپلی همان فرانسه و میهنی بود که در برابر کورنوده و برخلاف خواست او، به ناچار تن به دشمن سپرد و کورنوده، مغلوب مصلحت اندیشی خویش شد و دم بر نیاورد. کورنده در پایان همزمان که سرود وطن را می خواند به چهره ی شکست خورده و گریان تپلی می نگریست و تپلی که به هرجایی بودن، شهره بود در میان خیل بزرگان دلیجان، قهرمان است. اوست که غم مال و سودای مقام ندارد؛ پس در برداشتی سمبلیک ابتدا آذوقه اش را در طبق اخلاص نهاد و گرسنگان مایه دار را سیر کرد و پس از آن، فداکارانه حتی از تن خویش برای بقای جان همرهان دریغ نکرد. موپاسان نظم و عرف اجتماع را برهم می زند و قوانین آن را با پارادوکسی هنری که در اجتماع ریشه دارد به سخره می گرد. پیداست بهترین شیوه ی پرداخت پارادوکس، همواره به زبانی طنز آمیز منجر می شود. ریشه ی زبان و موقعیت های طنز آمیزی که موپاسان خلق می کند از همین پارادوکس و بر هم زدن عادت ها می آید.
در داستان «مادموازل فی فی» آن که می ایستد و در برابر متجاوز «نه» می-گوید، دختری است ریزه اندام و کم سن. نوازنده ای دوره گرد و به ظاهر بی پناه. اوست که دشمنان متجاوز را شایسته ی تسلط بر خود نمی داند. اگر چنین زن هایی، گاه تسلیم می شوند بنا بر تأمین مصلحتی است. قهرمان-سازی از آن ها در داستان های موپاسان، تصادفی نیست. اینکه چنین زن-هایی، علی رغم آگاهی از جایگاه نازل خویش در اجتماع، هیچگاه تسلیم کامیابی دشمن نمی شوند و پای میهن می ایستند، امری است، پربسامد و هدفمند. در جاهایی که کشیش و اشراف و اعیان، از درِ مسالمت و تقیه-گزینی با دشمن مستولی بر می آیند، زنان قصه، چنین سیاستی را بر نمی-تابند و صریح و بی مدارا، رویاروی دشمن قرار می گیرند.
در داستان مذکور، چند افسر آلمانی در قصری در خاک فرانسه، تصمیم دارند، جشنی شبانه، مهیا کنند. برای مهنا شدن عیش، چند دختر نوازنده را فرا می خوانند، دختری به اسم «راشل» در جمع آن ها، طمع به تن خویش و خوارداشت وطن از جانب دشمنِ غرّه را بر نمی تابد و در طرفه الیعنی، گلوی افسر هتاک را با چاقویی می برد. قصری که غضب و تصرف شده، متعلق به سرمایه داری فرانسوی است. موپاسان میگوید صاحب قصر، بی هیچ مقاومتی سر فرو آورد و هنگام فرار، مقداری از جواهراتش را با خود برد. صاحب قصر، نماینده همان قشر منفعل و بزدلی است که کنش پذیر است و البته آماده ی فرار. از طرف دیگر، کشیش منقطه، مطیع و در خدمت هتاک-هاست. او نیز تنها اعتراضش این است که ناقوس کلیسا را به صدا در نیاورد؛ اما در عمل نه طغیانی دارد و نه کمترین اعتراضی. در چنین فضایی است که پارادوکس موپاسانی خلق می شود. دختری تنها، بار فرومایگی کشیش ناصح و سرمایه دار تهی مایه را بر دوش می کشد.
در داستان تخت شماره ۲۹، دختری “ایرما” نام، دلداد ه ی افسری فرانسوی است، پروسی ها به شهر حمله می کنند، افسر به جنگ اعزام می شود. ایرما در غیاب افسر به سفلیس، مبتلا شده و برای آنکه از سربازان متجاوز پروسی انتقام بگیرد، به آنها کام می دهد، در مدت کوتاهی خیل عظیمی از سربازان پروسی را مبتلا می کند، افسرِ لشکرِ به هزیمت رفته با نشان افتخار، مغرور و متبختر از جنگ بازمی گرد و به عیادت معشوقه می رود. با آگاهی از حقیقت، افسر او را مایه ی فضاحت می داند؛ اما ایرما افسر را حقیر حقیقی می داند و می گوید: «چه چیزی شرم آوره؟ اینکه برای کشتن اونا از جونم مایه گذاشتم؟… تو با اون مدال صلیبت نتونستی از پسِ اونا بربیای من بیشتر از تو لیاقت مدال دارم” و افسر از شدت خشم، لرزان و هراسان، فرار می کند. در اینجا هم نیروی صاحب جاه، ترسو و منفعل است و زنی درمانده، نقشی موثر و کنشگر پیدا می کند. عملگراست و در بند نام و ننگ نیست. آزادی از بار تعلق به او، قدرت انتخاب و عمل می دهد. ضربه نهایی را نویسنده نه با دیالوگ و تشریح ماجرا؛ بلکه در انتهای داستان با نمایش تصویری پارادوکسیکال وارد می آورد: افسری در یونیفورم نظامی، پوشیده در نشان های افتخار، راست قامت و سینه ستبر بر بالین زنی ناتوان، بی نام و نشان و از پای افتاده، ایستاده است. اما هم اوست که شرمسار و خشمناک از پذیرش حقیقت فرار می کند.
موپاسان تلاش می کند، نگاه صلح آمیزی به جنگ داشته باشد. اغلب، تساهلی انسان دوستانه را به خواننده القا می کند. گاه می بینیم، سربازان پیروز دشمن در سرزمین کشور مغلوب، سکونت گزیده و به کامرانی مشغول شده اند، مادران و ساکنان کشور مغلوب نیز که اغلب خود، فرزندانی در کشور فاتح دارند، می توانند غم مادران این سربازان را درک کنند. همین نگاه، حس همدلی را در آن ها بر می انگیزد، اما به محض اینکه کنشی، نظم موجود را تهدید کند، واکنشی از سوی زنان فرودست، بروز پیدا می کند. در داستان «ننه وحشی» باز هم انتقام جو، زنی است که از جان ایثار می کند و دیگران به نظاره ی مرگش می نشینند. پیرزنی به اجبار، پذیرای چهار سرباز پروسی است و تک پسرش در پروس به جنگ رفته است، مادر، همواره در یاد اوست؛ اما میزبانِ سخت گیری هم برای سربازان دشمن نیست، جنگ میان فرانسه و پروس به او که اهل روستاست و دنیای ویژه ی خود را دارد، دخلی پیدا نمی کند. موپاسان خود در جایی می گوید، چنین عقده های میهن پرستانه ای، خاص طبقه ی اشراف (طبقه متعصب اما منفعل در جنگ) است. اما ناگهان نامه ای به او می رسد و او را آگاه می کند که پسرش به گلوله ی توپ دشمن به دو نیم شده است. پیرزن هر چه را که تا پیش از این به رنگ صلح می دید، از منظر خشم و جنگ می بیند، دیگر تمام سربازان فرانسه، دشمن او و قاتل پسرش شده اند، جنگ اینجا شخصی می-شود و او شخصاً در فکر انتقام بر می آید. با آرامش خاصی، شبانه کلبه اش را با هر چهار سرباز آلمانی، آتش می زند و داوطلبانه به انتظار اعدام می نشیند. او هر چه را که داشت در سر انتقام کرد. موپاسان داستان را وقتی که ننه وحشی تیرباران شده، این گونه تمام می کند.« پیرزن به زمین نیفتاد؛ بلکه فرونشست گویی که پاهایش را درو کرده بودند.»
در داستان «کلنل چه می گوید» یکسره ستایش زن است که می بینیم. زن می تواند مظهر شهامت باشد، در اواخر داستان، نیروهای گریزانِ فرانسه با دیدن دختری بی پناه، جان تازه می گیرند و خود را از مهلکه بیرون می-آورند؛ موپاسان می گوید: «به راستی که آن دختر همان فرانسه بود»..همان چیزی که با تلویح در داستان های دیگر گفته بود.
جان کلام اینکه موپاسان هنگام روایت جنگ، با طنزی معترضانه، طبقه بالادست و منفعل جامعه را در برابر زنان فرودست و بی پناه داستان های خود قرار می دهد و با تصویرسازی های دقیق و پاردوکسیکال، وجود باورهای طبقه ی مرفه را موجب فروپاشی نظم بنیادین جامعه می داند؛ نظمی که زنان فرودست، برای برقراری مجدد آن عصیان می کنند.
۶ لایک شده