علی اشرف، نویسنده ای با دغدغه های اجتماعی
تاملی کوتاه بر بینش و جهان فکری «علی اشرف درویشیان»
کیوان باژن
«نویسنده باید برای مردمی بنویسد که آزادی تغییر همه چیز را داشته باشند.»
ادبیات چیست- ژان پل سارتر
گاه نامِ اشخاص، چنان به هم گره می خورد که نام بردن از یکی، ناخودآگاه، دیگری را هم به یاد می آورد. برای نسل من و هم نسلانِ من، نامِ «علی اشرف» و«صمد» چنین است. این دو نام، چنان به هم پیوند خورده است که گویا هرگاه نامِ یکی به میان می آید به ضرورت، دیگری نیز به ذهن متبادر می شود. این متبادر شدن اما، به چند دلیل است که مهم ترین اش، نوعِ شخصیت و بینشِ آن است. آن چه نام اینان را به عنوان عناصری عینی در جامعه معرفی می کند، درواقع نقشی است که در«تربیت» و «بالا بردن سطحِ دانشِ» انسان ایفا کرده اند. نقشی که تاثیر آن، تفکری را می انجامد که به قول «امیرپرویزپویان» حاصل اش «چه گونه بودن» و نه «بودن» است که «چه گونه بودن را دانستن، از آگاهی به چرا بودن برمی خیزد و آنان که آگاهیِ خویش را باوردارند می دانند که چه گونه باید بود… باوردارانِ راستینِ تکامل، بی گمان دانندگانِ راستینِ چرا بودن اند. از آن پس، چه گونه بودن پاسخی نخواهد داشت جز در روند این تکامل، نقشی خلاق و بی شایبه داشتن.»۱
در این جا اما، سخن از«علی اشرف درویشیان» است. «علی اشرف» نیز در ادامه ی بینشی که آغازگرش «صمد» بود، با «آگاهی» و «شناخت» و تحلیل دقیق و دیالک تیکی جامعه و مهم تر از همه، باور داشتن به این که همه چیز را باید از نسل های جدید آغازید و سرانجام درکی که در زمینه ی ادبیاتِ کودک و نوجوان پیدا کرد، کارش را آغازید. او ازهمان نخست، با نوشتنِ کتابی زیرعنوان«صمد جادوانه شد» نه تنها درستی این شناخت را یاد آور شد، بل از نظرعینی و ذهنی نشان داد که برای پرداختن به کاری اساسی، باید ریشه ها را جست، که ریشه نبودِ فرهنگی سالم در جامعه است که باید به چالش گرفته شود، نه صرفا برای انتقاد، بل تمهیدی برای نشان دادن این که در یک جامعه ی جهان چندمی، تمام ابزار و آلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به کار گرفته می شود تا در راستای آن، جامعه همچنان عقب مانده، در قهقرا و در بسیاری موارد فسیل بماند و انسانِ این جامعه، نقش خود را به عنوان نیرویی عینی وعنصری پویا – که می تواند و باید با دیدی همه جانبه و هستی شناسانه به تحلیل پیرامون بپردازد- نادیده انگاشته شود.
«علی اشرف» در ادامه ی کارهایش نشان داد که اگر در چنین جوامعی، طبقه ی استثمارگر با تمام تجهیزاتِ خود برای ازبین بردن تفکر وبینش مردم می کوشد و اگر حتا از دوره ی ابتدایی درمدارس، ذهنِ کودک با مفاهیمی آشنا می شود که هیچ گونه رابطه ای با علم و اندیشه ندارد و نه تنها کمکی به شناخت او نمی کند، بل که حتا باعث بیزاری او از هرگونه شناخت و تفکر می شود و این، تا مراتبِ عالیه ی تحصیل نیز ادامه دارد، همه و همه برای یک هدف بوده و آن، عقب ماندگیِ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی «مردم» است. برای همین به این نتیجه رسید که باید همیشه معلم بود. به جرات می توان گفت که مفهومِ «معلم بودن» را باید در شخصیت هایی چون «علی اشرف» و«صمد» دید. اما در این راستا، برای آنان، معلم بودن یا معلم باقی ماندن، مهم نبود. برای آنان، آن چه اهمیت داشت نشان دادنِ «فقر فرهنگی» بود. فقر فرهنگی ای که به زور حقنه شده است. چرا که «برای عظیم ترین غارت ها، می باید عظیم ترین تحمیل فرهنگی ممکن شود. پس بیهوده نیست که فرهنگ های مللِ فقیرغارت زده، نیمه جان می شود. پس بیهوده نیست که معلم به هیچ گرفته می شود تا زیرِ فشار استراحت و نان و خانواده، مسئولیت خویش را از یاد ببرد و برای حفظ تعادل مرسوم زندگی، به مشاغل دیگر نیز بپردازد. پس بیهوده نیست که بر کتاب های درسی و کتاب های کودکان، نظارتی دیکتاتوری به عمل می آید و بیهوده نیست که مطبوعات ارزشی برابر تسلیحات می یابد… و گردنِ مفاهیم مترقی، با گیوتین سانسور قطع می گردد.»۲
«علی اشرف» با درکِ این مسئله که منشاء شناخت انسان،عینیت اوست و ذهن، تابع آن است، خیلی زود دانست که شناختِ مسائل اجتماعی ای چون فقر و بیکاری و… از طریقِ درک و تحلیل و شناخت عینی نهادهای جامعه امکان پذیر است تا با این شناخت، بتوان به درکِ تضادها در جامعه نائل آمد و البته در مرحله ی بعدی، حتا به تفکیکِ تضادهای شناخته شده قدم گذاشت. او بدین وسیله توانست گلوگاه و شاهراه اصلی صورت مسئله را با نیروی خلاقانه خود و با اتکا به عنصر آگاهی اش بیابد که این، خود حاصل مطالعه ی عمیق و تجربه هایی عینی از زندگی و درنهایت توازن دیالکتیکی میان عینیت و ذهنیت است. چرا که بدیهی است اگر چنین توازنی درک شود، مسیر اولیه برای شناخت مردم و مسائل پیرامون طی شده، در نتیجه راه برای قدم های بعدی هموارمی گردد. درواقع هم، جریانی که با تمامِ حرف و حدیث هایش خواستار کمرنگ نشان دادنِ چنین درکی است و خوش و گاه ناخوشایند، دوره ی این حرف ها را سپری شده می داند- که متاسفانه گاه از سوی بعضی به اصلاح منورالفکرها هم، کاسه ی داغ تر از آش می شود- ظلمی است که خواسته یا ناخواسته بر ادبیات رفته و می رود.
با تاملی دوباره و این بارعمیق تر در آثار «علی اشرف» چه در زمینه ی قصه نویسی و چه در زمینه های تحقیقاتی اش، درمقاله و نقد و یادداشت ها و در موضوعاتِ گوناگونِ تاریخی،اجتماعی و فرهنگی،هنری و چه درکارهای مردم شناسانه و جمع آوری قصه های عامیانه، افسانه ها، و… – که این آخری به خصوص، عمقِ مطالعات جامعه شناختی و عشق اش به مردمِ زادگاه و دردایره ی گسترده تر وطن اش را نشان می دهد- به خوبی می توانیم شاهد تلاش گسترده ی او در جهت نزدیکیِ هرچه بیش تر با مردم باشیم.
از این رو با تحلیلی جامعه شناسانه و نه یک بعدی، بل با ابعادی وسیع و همه جانبه از آثار«علی اشرف» و با نگاه به زمینه های متعدد کارهایش که هر کدام، بحثی مفصل و جداگانه را می طلبد و همه نشان دهنده ی عمق بینش و دید وسیع او با تمام گرفتاری وسختی های معیشتی اش است، می توان دید که دغدغه ی «علی اشرف» یافتن یکی از مهم ترین ریشه های درد جامعه ی جهان سومی بود و البته که به درستی دریافت چنین دردی سال ها است که گریبان مردم ایران را گرفته. پس او دراولین قدم، تبر به دست گرفت و با شدت هرچه تمام تر به سراغِ این ریشه ی تنومند رفت. کاری که نه تنها جسارت می طلبید بل که همت بلندی نیز. چه که دست گذاشتن روی چنین نقطه ی حساسی، مسلم است حکومت های استبداد زده را خوش نمی آید.
به نظر من تمام حرفی که «علی اشرف» زد و برای به کرسی نشاندن اش تلاش کرد، در این «تِم» خلاصه می شود که: باید توجه داشت تا زمانی که ادبیات داستانی نتواند هم قدم و حتا هم نفس با مردم به پیش رود و دغدغه ی اجتماعی اش را داشته باشد، اجتماعی که پرورش دهنده ی او است، نه هیاهوهای صرف برای به اصطلاح عرض اندام جلوی یک عده به اصطلاح فیلسوف و همه چیز دانِ داخلی و خارجی، هیچ گاه نمی تواند رشد کرده و حتا نفس بکشد.
«علی اشرف» از نسلی برخاست که آرمان گرایی در آن ریشه دارد. داستان هایی که او برای کودکان و نوجوانان نوشته است، همه به نوعی این آرمان گرایی را در خود دارند. بدیهی است که این آرمان گرایی همراه با مسائلی چون فقر، نیاز به صلح، خدمت به مردم و…- که در دستگاهِ فکری «علی اشرف» ریشه داشت- مسائلی نیست که غبار زمان، آن ها را به فراموشی بسپارد. درست است که نسلِ جدید نسلی است که در آن آرمان گرایی کمرنگ شده است اما نسل من و حتا نسل بعد از من نیز با چنین مفاهیمی درگیر است. این نسل هنوز هم همراه «لطیف تلخستانی» است. چرا که همراه با او، خانه به دوشی دارد و هنوز هم «به» در «کُتِ نو اش» گیر می کند و همه تلاش دارند تا آن را از جیبِ کُت اش در آورند بدون این که کُت پاره شود. هنوز هم موسیقی ممنوع است. رقص ممنوع است و هنوز هم مادری، پول اش را که گم کند از غصه نمی داند چه کند. اما چیزی که مهم است و هنوز خواننده را با آثار «عمو اشرف» درگیر می کند، عنصر «تاثیر» در کارهای داستانی اوست و چنین تاثیری، خود ناشی از فرم کارهای «علی اشرف» است. چرا که انتخابِ نوع واژه های او، به این حسِ تاثیر گذاری کمک کرده است. خود این امر، پاسخی است به کسانی که فرم در کارهای «علی اشرف» را ضعیف می دانند. کسانی که زور می زنند تا از هر راهی که به فکرشان می رسد، به حتا یک سومِ این تاثیرگذاری دست یابند. عنصر تاثیر و کشش در آثارِ «عمو اشرف» چنان اهمیتی دارد که اتفاقا نسل جدید را با داستان های او مانوس می کند. همان طور که هنوز نسل جدید با نام و آثار «عمو صمد» ارتباط می گیرند.
پانویس:
- امیر پرویز پویان، کنون ره او(مقاله ای به مناسبت گرامی داشت یاد صمد بهرنگی)، مجله آرش، شماره ۵، دوره سوم، سال ۱۳۴۷، با امضای مستعار«علی کبیری»
- سعید سلطانپور، نوعی از هنر، نوعی از اندیشه، ص۴