ادبیات، در روند انقلاب فرهنگی چین
ا. ژلوخوفتسوف
برگردان: جواد اسحاقیان
در دوره ی “انقلاب فرهنگی چین”، سیاست فرهنگی کشور، مردم چین را از بقیه ی جهان و پیش از همه کشورهای پیشرفته ی غرب و گنجینه ی فرهنگ جهان جدا کرد. اگر قرار باشد جامعه ای با نظامی خودکامه و سطح بسیار نازل اجتماعی خود همچنان به حیات خود ادامه دهد، باید تا جایی که ممکن است، احتیاجات و توقعات مردم تعمداً در سطحی پایین باقی بماند و بهترین شیوه برای پاکسازی حافظه ی تاریخی، ملّی و فرهنگی غنی پیشین کشور، به پا کردن انقلابی فرهنگی است تا از این رهگذر، رابطه ی میان مردم و فرهنگ و تاریخ را با جهان مدرن معاصر قطع کرد. از این رو، مطبوعات دولتی بر ضد میراث فرهنگی گذشته و دستاوردهای نبوغ بشری به گونه ای عوام فریبانه به مبارزه برخاستند. با این همه، هدف واقعی این انقلاب، کوشش برای انزوای بیشتر چین و نگاه داشتن مردم این کشور در اسارت فکری محض بود. بنابراین سعی شد تا از شعارهای جامعه شناختی مبتذل توده ای به عنوان پوششی جهت توجیه به اصطلاح “انقلاب فرهنگی” تازه استفاده شود. در این حال، “انقلاب فرهنگی” هدفی جز مبارزه بر ضد “مدرنیته”، نواندیشی، فرهنگ و گفتمان جهانی نداشت.
موقعی که من به عنوان یک خبرنگار روسی به چین وارد شدم، مطبوعات چینی ادعا می کردند که در آغاز ۱۹۶۶ ابتذال فرهنگی در کشور به اوج خود رسیده است و مائوئیست ها مشغول بسیج نیرویی بودند که قرار بود به “انقلاب فرهنگی” بپردازد؛ یعنی بسیج جوانانی که گویا وظیفه داشتند خود را از آسیب تهاجم فرهنگ و تاریخ گذشته و نیز مناسباتشان با جهان غرب برهانند. اندکی پیش در اوت ۱۹۶۴ “چائولی” نقاد مائوئیست، آشکارا از نیّات خود پرده برداشت:
” ایده ئولوژی بورژوایی موجود در ادبیات سرمایه داری اروپا در یک دوره ی مشخص تاریخی، نقشی پیشرو داشت که عبارت بود از آرمان رهایی و تأمین سعادت فردی که نویسندگان اومانیست رنسانس ( از “بوکاچیو” تا “شکسپیر” ) آن را تبلیغ می کردند. این آرمان گاه ناظر به اعتراض فردی برخی از نویسندگان برجسته و رمانتیسم انقلابی و رآلیسم انتقادی قرن نوزدهم ( از “ویکتور هوگو” گرفته تا “برناردشاو” ) می شد و زمانی شامل مقاومتی از نوع مقاومت منفی “تولستوی” در قبال “شر” به جای “خشونت” و درست در برابر ایده ئولوژی اشتراکی کارگران در روند مبارزه ی طبقاتی . . . اگر ما از انتقاد شدید از عوارض گوناگون نگرش غیرکارگری موجود در آثار ادبی گذشتگان غربی خودداری کنیم و اجازه دهیم که این آثار بر روی ذهن خوانندگان نسل ما تأثیر ناگوار بگذارد، نهایتاً به نفی آرمان تعلیم و تربیت و جهان بینی سوسیالیستی و اشتراکی ما خواهد انجامید. درواقع، اگر گاه از بازتاب برخی دانشجویان و خوانندگان انتقاد می کنیم، دقیقاً به دلیل تأثیر نامطلوب همین نویسندگان غربی بر اذهان خوانندگان ما است ” (کوانگ مین ژیبائو، نهم اوت ۱۹۶۴).
اگر از شعارهایی جنجالی “اشتراکی کردن” و “منش انقلابی پرولتری” بگذریم، می توانیم بگوییم که مائوئیست ها از اشاعه ی ادبیات قرن نوزدهم اروپا به این دلیل جلوگیری و با آن مخالفت می کردند که گویا این گونه ادبیات برای “نظم نو” چین زیان آور است. مائوئیست ها مقاصد و نیّات خود را به هیچ وجه پنهان نمی کردند. مجله ی “ون یی یا ئو” نوشت:
” آثار رآلیسم انتقادی، بازتاب تمجید نگرش بورژوایی به “فردیت” و “انسانگرایی” است و از نظر محتوایی بدون استثنا می خواهد بگوید چگونه شخصیت اصلی داستان، از راه مبارزه ی فردی توانسته به خوشبختی فردی برسد. برای نمونه شخصیتهایی داستانی مانند “ژولین” در رمان “سرخ و سیاه” نوشته ی “استاندال” ، “آنّا کارنینا” اثر “تولستوی”، “ژان کریستف” نوشته ی “رومن رولان” چنین نگرشی دارند. به نظر ما رمان های این نویسندگان از نظر حیات انسانی و انتخاب شیوه ی زندگی نه تنها بسیار حقیر و مبتذل بوده، بلکه هیچیک از آنان به مقصود خود هم نمی رسیدند. “ژولین” به عنوان شخصیتی منزوی و مطرود، گرفتار تضادهای درونی خود می شود و برای این که از شرّ این تضادها رها شود، مجبور می گردد راهی را برگزیند که به تباهی اش می انجامد. “آنا کارنینا” در اوج ناامیدی، دست به خودکشی می زند و “ژان کریستف” نیز به نوبه ی خود، تنها مدت کوتاهی می تواند بر ضد “شر” و “بی عدالتی” مبارزه کند و به همین دلیل در واپسین سال های زندگی، لحن تصانیف موسیقی اش، سازشکارانه و از نظر محتوایی از مضامین مذهبی، سرشار می شود. پایان کار “ژان کریستف” نیز فاجعه آمیز است. هیچیک از این شخصیت های داستانی به نیروی هوشیاری و قدرت زحمتکشان پی نمی برند و به طرف آنان کشیده نمی شوند. گذشته از این، بیشتر آنان نسبت توده های مردم، نظری تحقیرآمیز و خودپسندانه دارند. چنین آثاری ضمن این که تباهی اشرافیت فئودالی و سرمایه داری را افشا می کنند، نمی توانند به خوانندگان نشان دهند که راه درستِ مبارزه کدام است. نه آرمان های فردگرایانه ی آنان در زندگی با روحیه ی انقلابی ما سازگار است، نه شیوه ی مبارزه ی فردی آنان که نویسندگان این آثار این اندازه از آنان تعریف و تمجید می کنند ” (ون یی یا ئو، ۱۹۶۴، شماره ۴).
در سال ۱۹۶۳ “چیانگ چینگ” (همسر “مائو”) در پهنه ی فرهنگ چینی بیش از پیش فعال شد و بر ضد نمایش گذشته ی چین شروع به مبارزه کرد و برای “انقلابی کردن” تئاتر، مبارزه ی بی امانی را آغاز کرد که به خیال خودش “خارق العاده” بود. سپس نوبت به حمله به “شکسپیر” رسید زیرا در “مکبث” بارها از جادوگران سخن رفته بود. منتقدی ادبی محتاطانه به بررسی این تراژدی پرداخت و گفت این اثر ارزشی صرفاً “زیبایی شناختی” و “سرگرم کننده” دارد. منتقدی دیگر به نام “سوما چانگ پینگ” در مقاله ای با عنوان “در نمایشنامه های شکسپیر چگونه با مسأله ی خرافات برخورد کنیم؟” نوشت:
” البته مضمون و موضوع اصلی تراژدی “شر” است و جادوگری به “محور اصلی” نمایشنامه تبدیل نمی شود. هدف، افشای “مکبث” است. . . این، به جای خود اما نکته ای را هم که نباید از یاد برد، این است که شکسپیر در این اثر به این پرسش که چه کسی باید جنایتکاران را به سزای کارهایشان برساند، پاسخ غلطی می دهد و از توضیح واقعیت خودداری می کند. به راستی کدام نیروهای اجتماعی به حکومت ستمگر باید پایان دهند؟ نویسنده مصرّانه بر “کیفر الهی و آسمانی” تأکید می کند. البته این نیز درست است که خرافه و جادوگری به مضمون اصلی تبدیل نمی شود اما گاه برخی ادعا می کنند که بخش های خرافه آمیز و “سرگرم کننده” ی آن، چندان نمودی ندارد. ولی حقیقت این است که اصولاً خرافه و جادو، با واقعیات ناسازگار است. دفاع از این موارد درواقع، به معنی انکار جنبه های منفی “مکبث” است و ما را از درک نقادانه ی آن، باز می دارد. برخی قراین تاریخی موجود نشان می دهد که شکسپیر اصلاً خودش مذهبی بوده و بستگانش ( از جمله دکتر جانکر، دامادش) نیز مذهبی بوده اند. به این دلیل هرچند در آثارش به اشعار زیبایی برمی خوریم که سرنوشت را به مبارزه می طلبد، درجمعبندی نهایی می توان گفت همین سروده ها از خرافه پرستی و غیب گویی و تأثیر ستارگان بر زندگی آدمی برکنار نیست (مثلاً غزلواره های ۱۴، ۱۵، ۲۶، ۶۸، ۱۰۷). اعتقاد به شیطان و روح، نشانه ی ایمان خرافه آمیز سراینده به غیبگویی است.
وقتی مطبوعات غربی ابتذال و بینش منفی بافانه ی مائوئیست ها را مورد انتقاد قرار دادند، مطبوعات چین هم به مبارزه ی عقیدتی پرداختند. نشریه ی “کریسچن ساینس مانیتور” در مقاله ای با عنوان “خطر شکسپیر” (ژوئیه ۱۹۶۵، شماره ۲۰) نوشت:
” شکسپیر در جمهوری خلق چین، مورد تردید و انتقاد قرار گرفته و در نتیجه برای مردم چین “خطرناک” به شمار رفته است. به نظر مطبوعات آمریکا، علت هراس چینی ها از او، این است که نمایشنامه های شکسپیر باعث هوشیاری مردم و فروکش تب انقلاب می گردد. ” نویسنده ی آمریکایی، به خطا نرفته بود زیرا در همان سال، چین در تب “انقلاب فرهنگی” می سوخت.
در ۲۶ اکتبر ۱۹۶۵ نشریه ی “کوانک مین ژیبائو” به نوشته ی طنزآمیز روزنامه ی آمریکایی پاسخ گفت و مقاله ای به قلم “چو هونگ” و با عنوان “شکسپیر و کریسچن ساینس مانیتور” منتشر ساخت. “چوهونگ” نوشته بود: ” پاورقی نویس آمریکایی می کوشد رندانه شکسپیر را “تطهیر” کند و به خوانندگان مقاله ی خود بقبولاند که در آثار شکسپیر دو بار از “چین” ذکری به میان آمده و این، تلویحاً یعنی شکسپیر اصلاً گرایش ضد چینی نداشته است. ” منتقد چینی می کوشد برای اثبات لزوم ارزیابی مجدد آثار “شکسپیر”، دلیلی اقامه کند. پس می نویسد: “جلب خیر و دفع شر” قانون عام پیشرفت فرهنگی است. . . بدیهی است که تلقی شما از میراث فرهنگی طبقه ی استثمارگر و از جمله فرهنگتان با تلقی مردم چین فرق دارد، زیرا مردم چین هم اکنون در حال خلق فرهنگ سوسیالیستی تازه ای هستند. به همین دلیل چینیان به خود حق می دهند با تحلیل جدّی و اعتقاد به فلسفه ی “جلب خیر و دفع شر” با این میراث فرهنگی روبه رو شوند. ما “دفع شر” را همین میراث فرهنگی بیگانه می دانیم، زیرا بی تردید بخشی از نظام جهان بینی بورژوایی است.
” آقایان بورژوا ! محترمانه از شما می خواهیم که اسم شکسپیر را هم بر زبان نیاورید. اصلاً و مطلقا ! شما و شکسپیر در دو قطب متفاوت عصر سرمایه داری قرار دارید. برای ما ـ که در حال ساختمان سوسیالیسم هستیم ـ شکسپیر در حکم شاخه ای از درخت تناوری به نام میراث تاریخ ادبی است اما میراث ما، بازتابی از واقعیت شفاف عصر ما است؛ فرهنگی که به گونه ای باورنکردنی در مقایسه با فرهنگ بورژوایی شما، پیشرفت زیادی کرده است. مقاله ی مندرج در “کریسچن ساینس مانیتتور” مدعی است که آثار شکسپیر، باعث تقویت عقل سلیم خواننده می شود، در حالی که خوانندگان آثار او به خوبی دریافته اند که پس از مطالعه ی آثار او، دیگر نمی توانند خود را از ورطه ی تفکر جزمیتگرا و عاری از حقیقت او رهایی بخشند. آقای مقاله نویس ! هرچند شما در باره ی شکسپیر زیاد نوشته اید و بسیاری از نمایشنامه هایش را هم به روی صحنه برده اید و پیوسته در باره ی این “نوشدارو” ـ که به نظر ما زهر هلاهل است ـ دادِ سخن داده اید، ما در این که این “نوشدارو” توانسته شما را وادارد که در افعال و افکار خود تجدید نظر اساسی کنید و به دشمنی خود نسبت به خلق چین و تمام مردم جهان پایان دهید، تردید داریم. تا زمانی که در تلقی و رفتار خود تجدید نظر نکنید، می توانید مطمئن باشید که شکسپیر هم دردی از شما دوا نخواهد کرد. “
تقابل با همین خصلت احساسات انسانی در ادبیات کلاسیک اروپایی بود که مائئیست ها را واداشت تا برای پیشبرد مقاصد خود، مردم را تشویق کنند که جز اراده ی “صدر مائو” کس و چیز دیگری را شایسته ی تکریم ندانند. انقلاب فرهنگی پوپولیستی چین با تأکید بر ریاضت طلبی و ضرورت کاهش میزان زادِ ولد، عشق رمانتیک مورد نکوهش و تحقیر قرار گرفت. مائوئیست ها چنین می پنداشتند که گویا احساسات پدری منشأ تباهی می شود و نسل جوان را به تباهی می کشد. وظیفه ی بزرگتران این است که با این گونه احساسات و عواطف رمانتیک جداً برخورد کنند و یکی از دستاویزهای ادبی آنان، تاختن به رمان “بالزاک” با عنوان “بابا گوریو” بود. منتقدی به نام “لوسین” در مقاله ای به نام “ماهیت عشق پدری بابا گوریو” نوشت:
” رمان نویس با قدرت بی مانندی از آزمندی و جاه طلبی اشرافیت مالی فرانسه پرده برمی دارد اما بالزاک با ستایش “عشق پدری” به طور انتزاعی “بابا گوریو” این نماینده ی بورژوازی را به عرش اعلی می رساند و در تمجید نظریه ی ارتجاعی “اومانیسم” اغراق می کند. او صفحات متعددی از رمان را به توصیف این عشق اختصاص داده و بارها از آن با عنوان “عشق پدری نمونه” و از “بابا گوریو” به عنوان “پدر واقعی” یاد کرده است اما به باور ما، عشق پدری یک نفر سوداگر، ارزشی ندارد. چنین عشقی از نوع ارزش های بورژوایی و سودجویی شخصی است. “بابا گوریو” به ظاهر تمام زندگی خود را وقف دختران خود کرده اما او از فداکاری خود، دو هدف دارد: نخست، مقابله با خودبینی و ابتذال بورژوایی و دوم، نوعی حسابگری؛ یعنی “بابا گوریو” به دخترانش عشق می ورزد و در مقابل، از مهر و محبت آنان برخوردار می شود که این خود، جز معامله نیست. آن بخش از اثر نویسنده ـ که سعی دارد عشق پدری را به عنوان احساسی معرفی کند که در همه ی مردم دنیا وجود دارد ـ کاملاً ارتجاعی است ” (کوانک مین ژیبائو، ۱۶ اوت ۱۹۶۴).
مبارزه با آثار “بایرون”، غرب و “مدرنیته” به بهانه ی “انقلاب فرهنگی” کوشش دیگری برای جدا سازی “چین” از بقیه ی جهان آزاد بود. “یوان کو کیا” نقاد چینی، “بایرون” را به خاطر طغیان خودانگیخته ی شخصیت هایش محکوم کرد:
” تمامی شخصیت های آثار او، قهرمانانی فردیت گرایند و می توان گفت که همه ی آنان به نوعی، نشان دهنده ی منش خود بایرون هستند. امروز، شخصیت بایرونی، شخصیتی منزوی و منفی تلقی می شود. البته برخی از جوانب جهان بینی بایرون هنوز هم ارزشمند هستند؛ مثلاً فراخوان مردم برای مقابله با مهاجمان بیگانه، تمایز میان جنگ های عادلانه و غیر عادلانه، انتقاد از جامعه ی سرمایه داری و جز آن. با این همه، در آثار بایرون ضعف هایی هم هست که باعث می شود از ارزش آثارش بکاهد ” (همان، ۱۲ ژوئیه ۱۹۶۴).
در سال ۱۹۶۵ نقادان ادبی چینی شروع به ترویج این اندیشه کردند که مبارزه با مرده ریگ ادبیات کلاسیک اروپا، تنها کار “انقلاب سوسیالیستی در زمینه ی فرهنگ” است. هنوز در این زمان از اصطلاح “انقلاب فرهنگی” استفاده نمی شد. برای تحقق این مهم، حمله به رمان “سرخ و سیاه” ـ که در میان جوانان چینی خوانندگان زیادی داشت ـ آغاز شد. منتقدی ادبی به نام “چائولونگ چانگ” “ژولین” شخصیت اصلی این رمان را چنین معرفی کرد: “دنیای آرمانی ژولین، جهان کوشش خستگی ناپذیر برای رسیدن به ثروت، ارضای جاه طلبی فردی و برخورداری از نعم زندگی و لذت جویی است. در سراسر رمان، روحیه ی فردیت گرایی بورژوایی، کاملاً محسوس است. “
منتقد مائوئیست مدعی است که “ژولین” به خدمت “اشرافیت مرتجع” درآمده در برابر ارتجاع، “تسلیم محض” است. “ماتیلد” شخصیت دیگر رمان، نیز تجسم برداشت نادرست بورژوایی از عشق است. چنین عشقی، چیزی جز فساد اخلاقی، شهوت پرستی و وقاحت نیست. نتیجه گیری نهایی منتقد ادبی بیشتر به فتوایی برضد “ژولین” شباهت دارد. منتقد ادبی می نویسد:
” در جمعبندی نهایی، زندگی ژولین همانند مرگش جز سگ دوی، فردگرایی و جاه طلبی چیزی نیست. مرگ ژولین، مرگ انسانی واخورده و ماجراجو است و حاوی هیچ گونه اعتراض اجتماعی نیست. . . ما برای رسیدن به زندگی مرفه به هیچ وجه نباید زیر تأثیر آثار استاندال قرار بگیریم. او مدت ها پیش مرده و امروز دیگر نمی توانیم برای کسانی چون او اهمیتی قایل شویم. خلق ما، شیوه های فکری خاص خود دارد و از نظر جهان بینی، راهمان از امثال او جدا است. ما برای تعمیق انقلاب سوسیالیستی خود در زمینه ی فرهنگی و خلق روبنایی که بتواند در خدمت هرچه بهتر زیربنای سوسیالیستی باشد، پیوسته باید از بورژوازی و خرده بورژوازی، فردیت گرایی، شهوت پرستی، فساد و تلقّی منحط حاکم بر آثار ادبی سرمایه داری از نوع “سرخ و سیاه” انتقاد کنیم ” (همان، ۲۵ ژوئیه ۱۹۶۵).
یکی از تزهای مائوئیستی می گوید: ” اگر رنسانس بورژوازی اروپا در قرن شانزدهم و “روشنگری” قرن هجدهم و “واقعگرایی انتقادی” قرن نوزدهم را در نظر بگیرید، درخواهید یافت که تا مدت ها پیش آثار این دوره را کسانی چون “لیو شائوچی” خائن و گروه چهار نفری (هسیا یان، تین هان، یانگ هان شنگ و چویانگ) نیز می ستودند و تبلیغ می کردند. درواقع شعارهای “اومانیسم”، “آزادی”، “برابری” و “برادری” بورژوازی، ابزاری ایده ئولوژیک جهت کسب قدرت سیاسی و تحکیم سلطه ی آنان است. آثار مشهور آن روزگاران مانند “پانتا گروئل”، “گارگانتوا” اثر “رابله” و “زندگی و ماجراهای شگفت روبینسون کروزوئه” اثر “دیفو” به ترسیم روحیه و منش چنین قهرمانانی می پردازد. در “گارگانتوا” قهرمان داستان می گوید: ” هرکس بخواهد، می تواند ثروت و اندوخته ی هنگفتی به دست آورد و هر طور که می خواهد، زندگی کند. ” چنین حکمی، اوج خودبینی بوژوایی و شوق او به لذت جویی است. “روبینسون” این به اصطلاح آدم متمدن جزیره، یکی از پیشگامان استعمار است و به یاری مذهب مسیحیت و آتش و شمشیر، تمدن بورژوایی را بر دیگران تحمیل کرد؛ به فروش سیاهان پرداخت، جزایر و دشت ها را به تملک خود درآورد و بومیان را از بین برد. او مهاجمی تمام عیار است. “واقعگرایی انتقادی” هم در عصر انحطاط سرمایه داری، هدفی جز تجارت نظام سرمایه داری در حال احتضار نداشت. انتقاد این نویسندگان از سرمایه داری، از همدردی واقعی آنان با بورژوازی فاسد و بیمار، ناشی می شود، زیرا آنان به این امید حاضر می شدند دمل چرکین جامعه ی سرمایه داری را نشان دهند که شاید چاره ای برای شکافتن آن بیابند. هدف نهایی همه ی این القائات، کاهش تضادهای حاد طبقاتی و تحکیم حاکمیت خونین سرمایه داری بود ” (ژن مین ژیبائو، ۲۱ دسامبر ۱۹۷۰).
مبارزه بر ضد میراث عظیم ادبی و فرهنگ غرب و ضرورت پیروی از افکار تابناک “صدر مائو” با بستن همه ی دانشگاه ها و دادن بیل و کلنگ به دست استادان دانشگاه و اعزام و الزامشان به کار در مزارع اشتراکی مانند کارگران ساده، هدفی جز تحقیر دانش و دانشمند و آزاداندیشی نداشت. در انقلاب فرهنگی به سبک چینی، می بایست دانشگاه به عنوان مرکز تولید فرهنگ و بینش علمی، تجربی و نیروی بالنده در جامعه ی سنتی، تابعی از اندیشه های رهبری می شد که از کشوری با جامعه ای روستایی، عقب مانده و توده ای برخاسته بود. هدف انقلاب فرهنگی در این کشور، خاموش کردن صداهای مخالف سیاسی، علمی، هنری و ادبی و در برابر، خلق فضایی برای “تک صدایی” رهبر انقلاب “صدر مائو” بود. در سال ۱۹۷۳ همه ی کوشش برای “انقلاب فرهنگی”، پیشبرد اندیشه های تابناک “مائو” بود. برای منتقدان ادبی چینی، مهم نبود که آیا فلان رمان چه حقیقتی را بیان می کند و آیا ارزش هایی زیباشناختی دارد یا نه. همه ی تلاش مطبوعات چین بر این است که آیا فلان داستان نویس، افکار “مائو” را بیان می کند یا نه؟ درواقع، می توان گفت که برخی از نویسندگان چین به این بهانه که گویا می خواهند خود را از تأثیر زهر تلقینات بیگانگان و دشمنان مصون دارند، می کوشند تا محتوای نوشته های خود را بیش از پیش محدود و سفارشی کنند. به همین دلیل بود که در این سال مطبوعات چین، جنبه های القایی ادبیات غرب را مورد خرده گیری قرار دادند و یک بار دیگر مسأله ی نفی و نکوهش هر گونه “الهام” و “کشف و شهود هنری” مطرح گردید. منتقدان ادبی چینی نوشتند: “بلینسکی” منتقد ادبی برجسته ی روسی می گفت: ” الهام، منبع خلق همه ی آثار خلاق است. اما اگر در همین اتاق های نشیمن نامناسب وضعیتی مناسب فراهم شود، چرا باید وقت خود را به خاطر تأمل در زندگی و تغییر جهان بینی تلف کرد؟ ” (ژن مین ژیبائو، ۲۳ می ۱۹۷۳)
از یاد نبریم که مطابق نظر “مائو” آنچه باعث “تغییر ایده ئولوژی” در میان روشنفکران و استادان دانشگاه های چین می شود، این است که آنان را موظف به پاک کردن و نظافت توالت ها و فاضلاب های عمومی کنیم. پیروان “مائو” بر این باورند که چنین مجازات هایی، کارایی بیشتری دارد و علایق و انگیزه های اخلاق منفی بورژوایی و خرده بورژوایی اندیشه ورزان دانشگاهی و روشنفکران هنری را از یک سو و فاصله ی میان کارِ دستی و خلاقیت فکری و روشنفکری را از سوی دیگر از میان برمی دارد و همه ی نیروی کار انسانی در کشور با الهام از اندیشه های تابناک “صدر مائو” همسو و همداستان خواهد شد. آنان سال ها بعد پس از بازگشایی دانشگاه ها، گروه هایی موسوم به “هونگ وی پینگ” را به عنوان جوانان و هواداران وفادار به “مائو” به دانشگاه ها فرستادند تا شاهد تحقق اندیشه های تابناک “صدر مائو” باشند و بر پیشبرد انقلاب فرهنگی در دانشگاه نظارت کنند.
۲ لایک شده