با بوطیقای نو در شمس و طغرای
نگاهی اجمالی به مقاله ی
شرایط اجتماعی و تاریخی ظهور رمان تاریخی ” لوکاچ “
مقدمه ای بر ” رمانس تاریخی ” شمس و طغرا
بخش سوم
جواد اسحاقیان
نوشتن در باره ی “رمان تاریخی” یا “رمانس تاریخی” ۱ به راستی دشوار است. این دشواری، از یک سو در تعاریف ناهمگون، متضاد و گوناگونی وجود دارد که در مورد این “نوع ادبی” ۲ خاص نقل شده است و از سوی دیگر، دشواری در ذات و خود “آثار” ی است که با این عنوان مشخص می شوند. به تعریف زیر از دکتر “محمد غلام” در کتاب رمان تاریخی : سیر و نقد و تحلیل رمان های تاریخی فارسی (۱۳۸۱) دقت کنیم :
” رمان تاریخی، گریزی است از یکنواختی و پیچیدگی امروز به قهرمانی های فرمانروایان و ماجراجویان گذشته ی دور، مثل آثار الکساندر دوما ۳ و تعدادی از آثار والتر اسکات ” ۴ (غلام، ۱۳۸۱، ۴۸) .
این گونه تعریف از “رمان تاریخی” جامع و مانع نیست. اگر مقصود نویسنده از “یکنواختی و پیچیدگی امروز ” ناخشنودی و ملال ” نویسنده از روزگار نامطلوب روزگار خودش باشد، پس داراب نامه ی طُرسوسی را در قرن ششم هجری نیز باید “رمان تاریخی” دانست، زیرا ناخشنودی نویسنده ی خراسانی را صد سال بعد از فردوسی با تشدید سلطه ی سیاسی، فرهنگی و مذهبی دو عنصر متجاوز تازی و ترک نشان می دهد که البته اطلاق نوع ادبی “حکایت” و “قصه” بنا به تعریف دقیق “تودوروف” ۵ بر آن دقیق تر است. بر این نظر “غلام” دو خرده ی دیگر هم وارد است که چون نمی خواهم مقدمه ی مقاله بیش از این طولانی شود، در مقاله ی بعد به آن خواهم پرداخت.”محمد باقر میرزا خسروی” رمانس تاریخی شمس و طغرا را در سال ۱۲۸۷ و هنگامی انتشار داده که دو سال از انقلاب مشروطیت ایران می گذشته و چنان که گفته ایم وی خود نخستین بنیانگذار “انجمن ایالتی کرمانشاهان” در حمایت از این انقلاب بوده، هرچند خود از شاهزادگان قاجاری است. من تأسیس “انجمن ایالتی کرمانشاهان” را مانند “انجمن ایالتی آذربایجان”، مقدمه ی تبدیل انجمن و ایالت محلی برای تأسیس اندیشه ای بزرگ تر به نام “وحدت ملی” و “هویت ملی” می دانم؛ چنان که نظایر چنین انجمن هایی محلی و ایالتی را در “خراسان” و “فارس” قراین دیگری برای اثبات گفته ی خود می دانم. این، نخستین بار است که مردم ایران به دلیل رسیدن به برداشت گسترده تر و عمیق تری از مفهوم “ناسیونالیسم” در وضعیت تاریخی تازه در سطح “کلی” و کشوری با یکدیگر متحد می شوند و هویت یگانه ای می یابند. این گونه برداشت از هویت ملی و ناسیونالیستی، نه تنها کوششی برای ضرورت نوسازی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است، بلکه درست در نقطه ی مقابل مطامع استعماری قدرت های بزرگ بیگانه ای مانند “خرس های شمالی آسیایی” و “روباه مکار و پیر اروپایی” است که به تعبیر زیبا و رسای دکتر “نیکی کِدی” ۶ از سیاست های استعماری آنان به “صید امتیازات” در ایران یاد می کند.
اما آنچه “خسروی” را برانگیخته تا تاریخ رخدادهای رمانس خود را به روزگار “اتابکان سلغری فارس” در قرن هفتم بازگرداند، بیم از خودکامگی کارگزاران مخالفان انقلاب به ویژه “سالارالدوله” بوده است که به دشمنی با انقلابیون، شهره ی کشور بوده است و نویسنده ی آزادیخواه ما، مدتها مرارت حبس و تبعید را هم از جانب خرس های روسی قطب شمال، به جان خریده بوده است و هم از آسیب خودکامگی شاهان ایلیاتی منش و عقب مانده ی فکری “قاجاریه” ایمن نبوده است. طبعاً عنوان شاهزادگی و در همان حال، دفاع از دستاوردهای انقلاب مردمی، بر این بیم می افزوده است.
با آن که “محمد غلام” منبعی مستند و ارزنده مانند ترجمه ی مقاله ی شرایط اجتماعی و تاریخی ظهور رمان تاریخی نوشته ی “گئورگ لوکاچ” ۷ را در اختیار داشته است، به پندار من نتوانسته به گونه ای شایسته از آن بهره برداری کند و بارها به راه خطا رفته است. به اعتبار نظری، آنچه باعث خلق “رمان تاریخی” و از جمله شمس و طغرا شده، سه عامل بوده است: دو عامل، درونی و داخلی است که در مقاله ی بعدی در باره ی آن، خواهیم نوشت اما یک عامل، بیرونی و خارجی است. عامل خارجی به این دلیل اهمیت بیش تری دارد که بر “فردیت” شخصیت پردازی در رمان تأکید دارد که خود از دستاوردهای “بورژوازی” و “مدرنیته” ی اروپایی (فرانسوی) است. آثاری مانند امیر ارسلان “نقیب الممالک شیرازی” مستقیماً زیر تأثیر کنتِ مونت کریستو ۸ و شمس و طغرا زیر تأثیر کنتِ مونت کریستو و نیز سه تفنگدار۹ “دوما” از یک سو و عَذرا قریش “جورجی زَیدان” لبنانی تبار مصری از سوی دیگر نوشته شده اند و ملهَم از “انقلاب کبیر فرانسه” اند. از یاد نبریم که نویسندگان عصر مشروطه خواهی از رهگذر زبان “ترکی” و “عربی” و به ویژه “فرانسه” با “فرنگ” آشنا شده اند. بنابراین، اصرار “لوکاچ” در مورد این که انقلاب فرانسه چرا این اندازه باعث بیداری فکری و رسیدن به “هویت ملّی” در کشورهای اروپایی و به تبع آن کشورهای پس افتاده تر “آلمان”، “ایتالیا”، “لهستان” و “مصر” شده، قابل توجیه است. آنچه از “تجدد” و “مدرنیته” در ادبیات داستانی و نمایشی پیش ( مانند تمثیلات “آخوندزاده” ) و پس از انقلاب مشروطیت پدید آمده، به طفیل همین رخداد عظیم تاریخی بوده است. بهره جویی از شیوه های تازه ی روایت، شخصیت پردازی مبتنی بر روان شناسی فردی و عناصر و سازه های داستانی مثلاً در امیر ارسلان و شمس و طغرا، زیر تأثیر ادبیات داستانی فرانسه بوده است که من در کتاب با بوطیقای نو در امیر ارسلان در دو فصل به آن پرداخته ام و در همین کتاب به تأثیر آثار “دوما” بر شمس و طغرا خواهم پرداخت. من حتی رگه های بینش علمی و تربیتی نو در اثار “طالبوف” مانند کتاب احمد را در امیل ۱۰ “روسو” ۱۱ و اندکی پیش از آن در کتاب های درسی ” مدرسه ی دارالفنون ” ردیابی کرده ام که مدرّسان اروپایی نوشته اند. به این دلیل، شایسته است یک بار دیگر به مقاله ی “لوکاچ” بازگردیم و پیش از آن که به سازه های “رمانس” تاریخی شمس و طغرا بپردازیم، به نقشی اشاره کنیم که انقلاب بورژوایی فرانسه و انگلستان در پیدایش “رمان تاریخی” ایفا کرده اند.
***
چکیده ی نظر “لوکاچ” در مقاله ی شرایط اجتماعی و تاریخی ظهور رمان تاریخی در کتاب رمان تاریخی ۱۲ اش این است که رمان تاریخی در آغاز قرن نوزده و تقریباً همزمان با افول “ناپلئون” ۱۳ با انتشار Waverley اثر “اسکات” پدید آمد . به نظر “لوکاچ” آنچه در کار “اسکات” اهمیت داشت و آن را با دیگر آثار مشابه متفاوت می ساخت، ” استخراج و اقتباس فردیت شخصیت های رمان از ورای ویژگی های تاریخی دوره ی آن ها ” بود. پیش از این، آنچه برای “بوی لیو” ۱۴ در رمان اهمیت داشت، این بود که “شخصیت های رمان باید فقط از لحاظ روان شناسی و اجتماعی، حقیقی باشند و خواستار آن است که در رمان فی المثل، شیوه ی عشق ورزی یک حکمران با رفتار یک چوپان متفاوت نشان داده شود اما او اصلاً در اندیشه ی “حقیقت تاریخی” نبود. به باور “لوکاچ” آنچه در دیدگاه تاریخنگاران دوره ی “روشنگری” تغییر کرد ” تعیین و نشان دادن علت های عظمت و افول دوره ی کلاسیک بود که یکی از مهم ترین مبانی نظری برای تغییر شکل جامعه در آینده بوده است ” (لوکاچ، ۱۳۷۵، ۱۳۹-۱۳۷) .
نکته ای که “لوکاچ” در انقلاب بورژوایی کبیر فرانسه می بیند ـ و در تحلیل های بعدی ما نیز به کار می اید ـ این است که این انقلاب، تاریخ را به یک “تجربه ی توده ای” تبدیل کرد. به نظر او، در دهه های بین ۱۷۸۹ (وقوع انقلاب فرانسه) و ۱۸۱۴ (افول جهانگشایی های ناپلئون) کشورهای اروپایی تجربیات تاریخی ای را پشت سر گذاردند که تا ان روزگار سابقه نداشت. جمهوری فرانسه در مبارزه ی دفاعی اش بر ضد ائتلاف شاهان مستبد مجبور شد ارتشی خلقی ایجاد کند؛ ارتشی مرکب از کشاورزان، کارگران، پیشه وران و افراد بی طبقه که با ارتش های کلاسیک و مزدور گذشته تفاوت داشت. طبیعی است که فرماندهان، اهداف تاریخی و ملی خود را برای تصرف مناطق ارضی دشمن توضیح می دادند و حس و غرور ملی را در ارتش توده ای برمی انگیختند و برای این جنگ ها، انگیزه های تاریخی و اجتماعی ایجاد می کردند. این گونه جنگ ها، تلقی سربازان را از زندگی اجتماعی و تاریخ تغییر می داد و تصور نمی کردند که فقط دارند به یک جنگ تجاوزکارانه و استعماری مبادرت می ورزند. آنان احساس می کردند دارند برای پیشبرد اهداف ملی و پیشرفت اقتصادی ـ اجتماعی کشور خود مبارزه می کنند. شماری از این سربازان در اثر لیاقت و شهامت، به مناصب عالی تر نظامی و سیاسی می رسیدند و برای نخستین بار در خود احساس غرور ملی می کردند. به این ترتیب، سرنوشت فردی آنان با تقدیر تاریخی، اجتماعی و ملی ایشان گره می خورد و به نوعی “هویت ملی” تازه می انجامید. “لوکاچ” سرشت این گونه جنگ ها را “جنگ های تبلیغاتی” می خواند (۱۲۳) .
طبعاً کشورهایی مانند ایتالیا، انگلستان، مصر، لهستان و روسیه و دیگر مناطقی که آماج تاخت و تاز ارتش خلقی “ناپلئون” قرار می گرفتند، می کوشیدند تا با تمام توش و توان خود، از کیان و “هویت ملی” خود دفاع کنند؛ به ویژه که برخی از این کشورها مانند “مصر” پیشینه ی تاریخی و باستانی افتخارآمیزی داشتند. این گونه جنگ ها، مکانیسم های متفاوت، اهداف و نتایج متعددی داشت. ساخت غالب اقتصادی، سیاسی و اداری برخی کشورهای مغلوب، ساختاری پس افتاده بود. نخستین تغییر، دگرگونی ساختار حکومت در جهت نوسازی غربی و ورود عناصر و اندیشه های مدرنیته به کشور متصرف شده بود. شکست نیروی دریایی فرانسه در نبرد دریایی “ابوقیر” در ۱۷۹۸ قدرت ارتش خلقی و کسب هویت ملی را به مردم قبلاً شکست خورده ی مصر یاد داد؛ در حالی که همین کشور ده ها سال زیر سلطه ی سیاسی کشور خودکامه و پس افتاده ی “عثمانی” در حالت تسلیم به سر می برد. امپراتوری عقیم و علیلی مانند “عثمانی” با تصرف ممالک عظیمی در آسیا و آفریقا، چیزی از جنس فرهنگ و فلسفه و ادبیات و هنر نداشت که به مردم کشورهای تحت تصرف خود عرضه کند؛ در حالی که فرانسه با پشت سر نهادن چند قرن تجربه ی فرهنگی و علمی، چیزی برای دادن و عرضه ی اندیشه های تازه داشت و بخش اعظم دانسته های تاریخی، هنری، فلسفی و ادبی استادان بعدی دانشگاه “الازهر” در “قاهره” مدیون فرانسویان است. افزون بر این، شکست کشورهای پس افتاده ی اروپایی از ارتش فرانسه نشان داد که ساخت های اقتصادی و فئودالی عقب افتاده ی آنان، دیگر نمی تواند در برابر ساختارهای تازه ی بورژوازی داخلی و خارجی پایداری کند. پیشه وران، روستاییان و تولید کنندگان مستقل و خرده بورژوازی تجاری و صنعتی نوپای شهری، مطالبات تازه ای داشتند و دیگر حاضر نبودند به همان شکل گذشته بر آنان حکومت شود و خواهان نوسازی اقتصادی ، اجتماعی و شرکت در قدرت سیاسی بودند که درخواست “مجلس شورای ملی” نمود عینی آن بود. این گونه تعاملات اجتماعی، آگاهی ملی، اجتماعی و تاریخی مردم را بالا می بُرد.
باری، آنچه در “انقلاب فرانسه” نقش تعیین کننده ای به ویژه در خلق “رمان تاریخی” ایفا کرد “کسب تجربه ی توده ای” است؛ تجربه ای که پیش از این، سابقه نداشت. معنی این گفته، این است که توصیف شخصیت های داستان تاریخی از این پس، به گونه ای است که توجه نویسنده و خواننده را از وصف و ترسیم شخصیت های فردی رمان ، متوجه اهمیت جغرافیای سیاسی، محلی و رخدادهای عمومی تاریخ می کند و جنبه ی فردی شخصیت در پیوند با زمینه ی اجتماعی روستایی و جغرافیای ملی شکل می گیرد. “ایگلتون” ۱۵ در مورد اهمیت کار “اسکات” می نویسد:
” اگر والتر اسکات این اندازه در زمینه ی ساختن هویت ملی نقش برجسته ای دارد، به این دلیل است که او نخستین بار به مفهوم ولایت، محلی گرایی و مناطق ملی فراموش شده پرداخت؛ روندی که قبلاً اصلاً ارزش و اهمیت نداشت. نبوغ و اصالت او در این بود که می خواست شاهد فرهنگ های محلی باشد؛ فرهنگ هایی که بتوانند در چهارچوب یک فرهنگی کلی تر حق حیات داشته باشند. به نظر او ـ که اهل اسکاتلند بود ـ ملت، حاصل همنوایی تمامی تفاوت های موجود در یک فرهنگ ملی است نه این که تنها یک کیان و موجودیت همنواخت و یکسان بر همه ی عناصر فرهنگ ملی مسلط باشد . پادشاهی متحد ۱۶ انگلستان، آمیزه ای از ملت هایی است که به گونه ای مسالمت آمیز همزیستی دارند؛ درست مثل یک اثر هنری، مثل یک رمان. ملت نیز باید چند صدایی ۱۷ و به اعتبار درونی، متفاوت ، متکثر و متعدد باشد؛ مثل یک گروه نمایشی که بازیگرانی با صداهای گوناگون، ارکستر واحدی را اجرا می کنند. رمان نیز از بسیاری از جهات به ملت شباهت دارد. رمان ها هم یگانه و شبیه، هم متنوع و متفاوت هستند. مردمی که ملت را تشکیل می دهند، نیز مرکب از خویشاوندان و افراد بیگانه و غریبه اند. هم بومی و محلی اند، هم غریبه و اجنبی ” (ایگلتون، ۲۰۱۱ ، ۱۰۱) .
یکی از برجسته ترین رمانس های تاریخی “اسکات” ویورلی ۱۸ نام دارد که در ۱۸۱۴ نوشته و داستان در روستایی به همین نام می گذرد. با توجه به این که “اسکات” اصالتاً “اسکاتلند” ی است، اصرار بر بردن محیط داستان به زادگاه و روستایی کوچک، البته دلالتگر است. “رمانس تاریخی” می کوشد فاصله ی میان شهر و روستا و “متروپول” و دهکوره های دورافتاده را از میان بردارد و نشان دهد که همه ی واحدهای جغرافیایی کشور، یک “هویت” و “ملیّت مشترک و ملی” دارند. کوشش او برای تدوین تاریخ اسکاتلند ۱۹ (۱۸۳۰-۱۸۲۹) گامی دیگر برای معرفی سرزمین بومی خویش بود که در آن روزگار چندان قرب و منزلتی نمی داشت و به دیده ی تحقیر نگریسته می شد.
“تأثیر رمان های تاریخی”اسکات” در روزگار خودش، چشمگیر بود و در قرن نوزدهم خوانندگان بی شماری داشت. رمان نویسانی مانند “جی. الیوت” ۲۰ و “برونته” ۲۱ ها او را به خاطر طرح مسائل و حیات و فضاهای روستایی و نیز بهره جویی از زبان گفتاری و روستایی اش می ستودند. لوکاچ، منتقد مارکسیست به بررسی آثار او از نظرتاریخگرایی پرداخت و در ۱۹۵۱ ” سه مقاله ی مهم در باره ی این رمان نویس نوشته شد که یکی نوشته ی “دیوید دیچز” ۲۲ با عنوان دستاورد اسکات به عنوان رمان نویس ۲۳ بود که در مجموعه ی داستان قرن نوزدهم ۲۴ منتشر شد. مقاله ی دوم، فصلی بود که “آرنولد کتل” ۲۵ در جلد اول کتاب مقدمه ای بر رمان انگلیسی ۲۶ نوشت و سومین نوشته، از اس. استوارت گوردون ۲۷ با عنوان وی ورلی و “انگاره ی یگانه” ۲۸ در مجموعه ی ( تاریخ ادبی انگلیس ، ۱۸) ۲۹ بود. (درابل، ۲۰۰۰ ، ۹۱۰).
با این همه، اهمیت “رمان های تاریخی” این نویسنده اسکاتلندی تنها در رویکرد او به مسائل روستایی و محلی نیست. او در آغاز از جمله طرفداران حزب “توری” ۳۰ بود که از اشراف ملاک و محدود کردن حقوق پیروان مذاهب غیر انگلیکان حمایت می کرد. پس از وقوع انقلاب فرانسه، این حزب به شدت به ارتجاع گرایید و با تصویب لایحه ی اصلاحی ۱۸۳۲، اعتبار خود را در “مجلس عوام” از دست داد. در این حاال بود که “والتر اسکات” از این حزب کناره گرفت و به حزب “ویگ” ۳۱ پیوست که از نطریه ی “حکومت مشروطه” حمایت می کرد. رویکرد تازه ی این رمان نویس تاریخی در تلقی او از حرکت پیشرونده ی تاریخ و باور به گرایش های توده ای و مردمی، بر آثارش اثر نهاد . اکنون دیگر ” شخصیت های سرزنده و متقاعد کننده ی او از طبقات میانه و پایین جامعه انتخاب می شدند: تجارت پیشگان ، خدمتکاران، دهقانان، رانده شدگان جامعه و پیرزنان مجنونی که همگی با لهجه ی غلیظ بومی اسکاتلند سخن می گویند. . . این شخصیت ها، دنیایی پرجمعیتی را تشکیل می دهند که در آن هر فرد، تمامیتی است مستقل که در حوادث زمان و مکان، طبقه و شغل و حرفه ی خود ریشه دارد ” (نورتون، ۱۳۷۶، ۱۹۰).
نقش “اسکار وایلد” در تاریخ ادبیات انگلیس و تأثیر آن بر ادبیات دیگر ملل، انکارناپذیر است. او به عنوان یک نویسنده ی اسکاتلندی در کشوری می زیست که تجربه ی سرمایه داری و بورژوازی ملی را آهسته، با تأنی و بی هیچ گونه خشونت اجتماعی به آرامی پیش می برد و خوشبختانه بر خلاف تجربه ی خونبار و خشونت آمیز فرانسه، سنجیده تر به هویت و خودآگاهی ملی دست یافت و آن را در “رمان های تاریخی” خود بازتاب داد. دکتر “جمشید م. ایرانیان” باتوجه به آرای “لوکاچ” می نویسد :
” چون بورژوازی در جزیره ی انگلستان پیشرفته تر از کشورهای قاره ی اروپا بود، احساسات ملی در آنجا پیش از این ” کشورها زاده شد. از همین رو “رمان تاریخی” ـ که محور مرکزی فلسفه اش احساسات ملی است ـ در انگلستان زودتر از کشورهای قاره پدید آمد ” (ایرانیان، ۱۳۵۸، ۱۶) .
با این همه، “ایرانیان” این نظر “لوکاچ” را که گویا ” احساسات ملی، مِلک طِلق بورژوازی است ” (همان) قبول ندارد و اعتقاد دارد که “احساسات ملی، همان احساس مشترک انسان های جامعه ای است که دارای تاریخ و سود مشترک باشند . وجود چنین احساسی در ایران، پیش و پس از یورش تازیان و بازتاب آن چه در ادبیات و چه در رفتارهای اجتماعی، آدم را در باره ی این ادعا که گویا احساست ملی پدیده ای بورژوایی است، به گمان می اندازد ” (همان). “احساسات ملی” یا “ناسیونالیسم” با “هویت ملی” فرق دارد. به گفته ی “ماشاء الله آجودانی” (آجودانی، روزنامک) چهار عنصر در تکوین “هویت ملی” ما نقش داشته است: نخست تاریخ باستان، زبان و فرهنگ مشترک ما ایرانیان که پیشینه ای چند هزار ساله دارد و نقشی چشمگیر در ناسیونالیسم ما دارد. دوم، آیین و فرهنگ اسلام که جزئی جدایی ناپذیر از فرهنگ و هویت ملّی ما است و ما خود در خلق و ارتقای آن نقش داشته ایم. سوم، فرهنگ یونان باستان که نمودهایش را در علومی مانند جغرافیا، نجوم، پزشکی و فلسفه و آرای “فارابی” و “ابن سینا” و فِرَقی فکری مانند “معتزله” و “اخوان الصفا” می توانیم یافت که کوششی برای عقلایی ساختن فرهنگ است. چهارم، کوشش انقلابیون مشروطه خواه برای نوسازی اجتماعی و سیاسی کشور با الهام از “انقلاب فرانسه”، فکر دموکراتیسم، لیبرالیسم و طرح مسأله ی حاکمیت ملی در آستانه ی انقلاب مشروطیت ایران و پیگیری این فکر که دولت وقتی ملّی است که منتخب ملت و مورد حمایت آن باشد. در این انقلاب، ملت خواهان مشارکت سیاسی در قدرت و حاکمیت بود. قدرت مطلقه ی سلطنتی می بایست با پدید شدن “مجلس شورای ملی” از میان می رفت و تعدد و تکثر در قدرت سیاسی متحقق می شد. قیام “کاوه” مبارزه برای برانداختن عنصر بیگانه و ستمگر بود نه به خاطر شرکت طبقات اجتماعی مختلف در قدرت سیاسی. انقلاب مشروطیت با الهام از اندیشه های اروپایی، در پی مدرن سازی جامعه بر پایه ی آزادی های فردی و مدنی و سیاسی بود. انقلاب فرانسه، برداشت تازه ای از “ملت” و “دولت” برایمان به ارمغان آورد که به بخشی جدایی ناپذیر از هویت ملی ما تبدیل شده است. انقلاب مشروطیت، به ناسیونالیسم تاریخی ما، ابعاد تازه ای داد و آن را پویاتر ساخت.
“لوکاچ” آشکارا می گوید “آلمان” تا پیش از رسیدن به “وحدت ملی”، مرکب از یک رشته “دربارهای کوچک آلمانی” بود که در زمینه های فرهنگی و به ویژه “شبه فرهنگ” و “فرهنگ دروغین” از غرب تقلید می کرد اما واقعاً فاقد “وحدت” و “هویت مشترک سیاسی و ملی” بود (۱۴۱). من می خواهم با آوردن یک واقعیت و نمونه ی تاریخی، نشان دهم که در عصر ننگین قاجاریه، این ویژگی به ساختار بنیادین سیاسی ـ اجتماعی تبدیل شده بود. “ایران” عصر قاجاری، مِلک طِلق صدها شاهزاده ی بی نام و نشان و ده ها رهبر ایلیاتی غارتگر، فرصت طلب و سازشکاری بود که تنها به خود و عشیره و ایل خود می اندیشیدند؛ گاه با جاسوسان آلمانی ساخت و پاخت می کردند و گاه با انگلیسی ها کنار می آمدند و زمانی چون قشقایی ها با کارگزاران شناخته شده ی استعمار مانند “سیّد ضیاء طباطبایی” همکاری می کردند. قربانی کردن منافع و مصالح ملی در پای مطامع حقیر فردی و قومی و ایلیاتی، جایی برای “وحدت و کسب هویت ملی” باقی نمی گذارد. “سالارالدوله” یکی از بداندیشان “خسروی” است که در آوارگی، حبس و تبعید او دست می داشته است. این شاهزاده ی بی هویت، برادر “محمد علی شاه قاجار” است که “مجلس شورای ملی” را به توپ بسته است و یک بار هم برای بازگشت برادر مخلوع خود به سلطنت، با سپاهی مرکب از سی هزار نفر از ایلات کلهر و سنجابی و اَلوار به “تهران” حمله می کند اما در نزدیکی های “ساوه” از “یفرم خان ارمنی” شکست می خورد ( دایره المعارف فارسی ) . کارنامه ی تباه این شاهزاده ی بی حمیّت و بیگانه پرست نشان می دهد که پیوسته از ایلات “کردستان” یارگیری می کند تا “همدان” را تصرف کند. با “خرس های شمالی” سازش می کند و به اشاره ی آنان به “حکومت گیلان” منصوب می شود (همان). این گونه رفتارهای سیاسی ـ نظامی نشان می دهد که ایلات و عشایر ما “خودآگاه “، غیرت و “هویت ملی” نداشته و با دشمنان ملت خود همکاری می کرده اند. البته برخی از این ایلات گاه در کنار نیروهای ملی و ژاندارم های غیور در برابر تجاوزات نظامی روس و انگلیس در غرب ایران پایداری می کردند اما این گونه رفتار سیاسی، وجه غالب نبود. این شاهزادگان قاجاری، ترک تبار و غیر ایرانی، هیچ گونه پیوند ملی با کشور و مردم سرزمین خود نداشته اند. “خسروی” در “رمانس تاریخی” خود می کوشد برای نخستین بار زیر تأثیر شناختی که از “وحدت و هویت ملی و دینی” می شناسد، مردم “فارس” را بر ضد مغولان غارتگری که “نکودریان” نامیده می شوند، متحد کرده حمله ی آنان را برای غارت این ایالت خنثی کند. طوایف “شبانکاره” در “فیروزآباد” برای نخستین بار شاید در تاریخ ما دست به یک رشته حرکات ایذایی بر ضد “انکیانو” حکمران مغولی “فارس” می زنند تا خلع او را از سلطان مغول بخواهند و حکومت محلی “اتابکان سلغری فارس” را ـ که در میان ایرانیان اندک وجاهتی دارد ـ بر سر قدرت نگاه دارند، هرچند شیوه ی مبارزاتی آنان، بهترین شیوه نیست اما به هر حال، آن “مانور نظامی ـ سیاسی” آنان را سرانجام به پیروزی می رساند. “رمانس تاریخی” به این اعتبار، سرشتی ملی و تاریخی دارد.
اما به قول “فرگوسن” ۳۲ آنچه “اسکات” را به نظر “لوکاچ” در مقایسه با “فلوبر” ۳۳ به رآلیستی بزرگ تر تبدیل کرده است، این است که “اسکات” در برقراری پیوند میان آگاهی اجتماعی و تاریخی شخصیت های رمان از یک سو، و کل مجموعه ی تاریخی ـ اجتماعی ـ که به آگاهی شخصیت ها شکل می دهد ـ از سوی دیگر پیوند ایجاد می کند؛ یعنی نشان می دهد که آگاهی تاریخی ـ اجتماعی کسان رمان، ناشی از محیط تاریخی و اجتماعی آنان است ” (فرگوسن، ۲۰۰۵ ، ۳۳ ). “هاری شاو” ۳۴ نیز در تأیید نظر “لوکاچ” در مورد همین ویژگی در رمان های تاریخی “اسکات” و تفاوتش با دیگر نویسندگان می گوید: ” زمینه ی تاریخی و اجتماعی شخصیت پردازی در آثار اسکات، به گونه ای است که نمودهای مربوط به زمینه ی تاریخی یک شخصیت خیلی برجسته را از نظر زیبایی شناسی واقعیت انسانی، خیلی قوی تر از هر گونه شخصیت پردازی در آثار دیگر نویسندگان ترسیم می کند (هاری شاو، ۱۹۶۳، ۴۲) .
“خسروی” در “رمانس تاریخی” خود تا اندازه ای به راه “اسکات” می رود، هرچند وی از رمانس های تاریخی “دوما” ی فرانسوی متأثر است. او صحنه ی رخدادهای اصلی رمانس را به “شیراز” و اقلیم “فارس” می برد. از مانورهای نظامی طوایف “شبانکاره” در حدود “فیروزآباد” این استان بر ضد حکم مغول “سلطان اباقا خان” سخن می گوید؛ از سازمان دهی نظامی توده های بازاری و مردم عادی “شیراز” برای مبارزه و دفاع از شهر بر ضد عقب مانده ترین طوایف مغول به نام “نکودریان” می نویسد که ایالاتی چون سیستان و کرمان را غارت کرده اند. همسر دوم قهرمان ما “ماری” نام دارد که اصلاً “ایتالیایی” است و به عنوان کنیز از دربار سلطان مصر سر درآورده است. “ماری ونیزی” نمادی از فرهنگ اروپایی است و با شوهر از ساختارهای سیاسی و فرهنگی کشور خود می گوید. “شمس” ساخت سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی این کشور را با سرزمین خود مقایسه می کند و متوجه تفاوت وحشتناکی می شود که یک کشور اروپایی ـ که بورژوازی ملی در آن به قدرت رسیده و به “وحدت سیاسی” دست یافته است ـ با کشور خودش دارد که مانند مجمع الجزایری از جزیره های پراکنده با ساختارهای کهنه ی عشیره ای اداره می شود.
“شمس” که غیرت ملی و دینی دارد ـ در یک جا با نیروهای نظامی “شام” به فرماندهی “بدرالدین” سپهسالار مصر ، در نبرد با ارتش فراوان مغولان همکاری می کند و برای اولین بار، شکست سختی بر سلطان خونخوار مغول “سلطان اباقا خان” وارد می سازد. سلطان مغول از “شمس” می خواهد تا در حال نبرد با سپاهان عرب، “ایلکان بهادر” ـ یکی از بزرگ ترین فرماندهان سپاه مغول را که سد راه خود می یابد ـ از بین ببرد اما “شمس” با پرده برداشتن از این راز و همدستی با وی، نقشه ی خائنانه ی سلطان مغول را هم خنثی می کند (۳۲۸). شخص “خسروی” با آن که با “سالارالدوله” از یک تبار است، “انجمن ایالتی کرمانشاهان” را در دفاع از “مشروطیت” تأسیس می کند. این گونه رفتار سیاسی، کوچک ترین شباهتی با حرکات سیاسی دیگر شاهزادگان مرتجع و کهنه اندیش قاجاری ندارد. البته این همه، به این معنی نیست که وی دیدی کاملاً پیشرو و انقلابی دارد و خواهان تغییر بنیادی اجتماعی است؛ مثلاً وقتی “ماری ونیزی” به “شمس” پیشنهاد می کند که اگر تمام افراد جامعه ی شما با هم متحد و متفق شده ” از قانون آسمانی ـ که دارید ـ مو به مو پیروی کنید و رشته ی کار را به دست عقلای مملکت دهید . . . همان حال آنجا [ ایتالیا، ونیز ] را پیدا می کنید ” (۱۵۰) . “خسروی” ذهنیت درباری و تاریخی عصر خود را دارد و هنوز درنیافته که رسیدن به پیشرفت اجتماعی، در گرو ایجاد ساختارهای فکری و اجتماعی “مدرنیته” است، نه الهام از “قانون آسمانی” که گویا ازلی و ابدی است و انسان اجتماعی در تدوین آن، نقشی نداشته است. با این همه، منش آزاده ی وی، او را از تأیید وضعیت موجود باز می دارد و نگاهی به غرب دارد. او زیر تأثیر آثار تاریخی “دوما” ی فرانسوی است و تلویحاً تا حدی ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مترقی فرانسویان را در آثار خود بازتاب می دهد که در باره ی آن ها، خواهیم نوشت.
“محمد غلام” در رمان تاریخی خود ” جایگزینی ماری ونیزی را به جای طغرای مغول و تداوم بخشیدن به حیات او ” نشانی از این واقعیت می داند که نویسنده، گوشه ی چشمی به فرهنگ و تمدن غرب دارد:
” رد پای این گرایش نویسنده در متن داستان و برخی توصیفات مثبت وی از آتن و فرهنگ و تمدن آن دیار نیز دیده می شود. گزینش عنوان ماری ونیزی برای کتاب و نیز اشاره ی نویسنده در فصل بیستم این داستان به ساخته شدن قصری ” با طرح و نقشه ی قصرهای فرنگستان ” به دست فردی رومی، تأیید دیگری بر این نکته است ” (۲۲۸-۲۲۷) .
“ماری ونیزی” در مورد دستاوردهای حکومت “جمهوری” به “شمس” می گوید که مطابق قوانین این نظام سیاسی، “شاه” دیگر دارای قدرت سیاسی مطلقه نیست:
” وکلا [ ی منتخب مردم ] از میان خود یک نفر را انتخاب کرده رئیس جمهور قرار می دهند و جزئی و کلی کارهای مملکت از کار دولتی و تجارتی و زراعت و نظم عدالت از روی دستور و قانونی است که آن جمع نشسته ، ترتیب داده اند . . . شمس را از آن وضع بسیار خوش آمد و گفت : ” شهدالله ! معنی زندگی، آن است که مردم آن مملکت دارند و هرکس اندازه ی خود را می داند و به حق دیگری تعرض نمی رساند و هیچ کاری به هوای نفس اشخاص قوی دست نمی گذرد و هزار نفر اسیر ، زیردست یک نفر بی دانش و انصاف نیستند که هرچه خواهد ، با آن ها بکند ؛ خود را در راحت و دیگران را در زحمت دارد ” ( خسروی، ۱۵۰-۱۴۹) .
باری، “فرانسه” و “پاریس” در آن روزگار، قلب تپنده ی تحولات اجتماعی و مبارزه ی طبقاتی است. تنها کافی است که خواننده ای خاطرات جوانی “هاینریش هاینه” ۳۵ را در چند فصل نخستین اندیشه ها : کتاب برجسته ۳۶ مطالعه کند تا متوجه شود که این شاعر رمانتیک آلمانی چه اندازه زیر تأثیر انقلاب فرانسه قرار گرفته است تا آنجا که در ۱۸۳۱ به پاریس می آید و مورد استقبال شخصیت هایی چون “هوگو” ۳۷ ، “بالزاک” ۳۸ و “دوما” قرار می گیرد و در این حال، خود را به “ماهی” ای مانند می بینند که به “آب” رسیده است. آشنایی او با “مارکس” ۳۹ در ۱۸۴۳در پاریس باعث می شود به شعر رمانتیک او، تعهد اجتماعی و سیاسی بدهد و با آن که وی با بسیاری از افراطگری های انقلاب فرانسه موافق نبود، با بی عدالتی اجتماعی به مبارزه برخاست؛ گرایشی که تا آن زمان در شعر سنت گرا و رمانتیک آلمان سابقه نداشت. با آن که میان “هاینه” ی احساساتی و “مارکس” انقلابی اختلاف نظر جدی وجود داشت، هر دو از “سرمایه داری” نفرت داشتند تا آنجا که “هاینه” در چاپ فرانسه ی کتابش با عنوان Lutetia یک سال قبل از مرگش نوشت: ” آینده، به کمونیست ها تعلق دارد ” ( Wikipedia ). این حکم هرچند از زبان “هاینه” به شدت احساساتی می نماید، دست کم نشان می دهد که به کشوری آمده و تجربیاتی به دست آورده که چند دهه تجربه ی تاریخ فکری، مبارزه ی ملی و طبقاتی را پست سر نهاده است و شاهد مبارزات ملی بورژوازی و پیکار شدید طبقاتی کارگری بوده است.
مقصود من از آوردن این نمونه، این بود که فرانسه در سال های پس از انقلاب، به ترویج آگاهی طبقاتی، ملی و کوشش برای رسیدن به مفهوم “هویت ملی و تاریخی” بسیاری از کشورهایی مانند ما کمک کرد. قصه ی امیر ارسلان ـ که نقالش مانند “شهرزاد” برای “ناصرالدین شاه” پیش از خواب حکایت نقل می کرد ـ سرشار از عناصر مدرنیته ای است که نویسنده آن ها را به هر حال از کنتِ مونت کریستو گرفته است و از آن می توان به عنوان یکی از”رمانس های تاریخی” یاد کرد. سرگذشت حاجی بابای اصفهانی ۴۰ ـ که “جیمز موریر” ۴۱ انگلیسی ضمن مسافرت های خود به ایران و در حال مأموریت های سیاسی خویش نوشته است، حامل بسیاری از انتقادات اجتماعی و مقایسه ی مبانی فرهنگی شرق (ایران) و فرنگ (انگلستان) است و با آن که از شائبه ی اغراض سیاسی برکنار نیست، نقشی افشاگرانه، پیشرو و متجددانه ایفا کرده است. شمس و طغرا به شدت تحت تأثیر کتاب دیگر “دوما” با عنوان سه تفنگدار است. این آشنایی با نمودهای تمدن فرنگ، راه را برای رسیدن به خودآگاهی ملی و تاریخی هموار کرد و خوانندگان دریافتند که چه فاصله ی عظیمی میان ما و دیگران وجود دارد و افزون بر این، گذشته های تاریخی خود را با نگاهی انتقادی نگریستند. خواننده ی سرگذشت حاجی بابای اصفهانی پس از اتمام رمان احساس می کند که مدت ها بوده که در جهنم ۴۲ “دانته” ۴۳ زندگی می کرده و خود نمی دانسته است. برخی شخصیت های رمان سه جلدی “خسروی” به راستی دارای شخصیت فردی، هویت و خودآگاهی تاریخی و ملی اند و کوچکترین همانندی با شخصیت های گول و گیج و بی هویت “قصه” های پیشین خود ندارند. این تحولات را البته باید به فال نیک گرفت. این گونه “ناسیونالیسم” با آنچه در حماسه های ملی پیشین ما وجود داشته، متفاوت است، زیرا برخی از ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی، سیاسی، اداری و فرهنگی پیشین را مورد تردید قرار می دهد و خواهان اصلاح آن ها می شود. برخی از نخستین مترجمان رمانس های تاریخی مانند “محمد طاهر قاجار” (اسکندری) مترجم کنت مونت کریستو و سه تفنگدار و نیز “خسروی” مترجم عذرا قریش از جمله شاهزادگان فرهیخته ی قاجاری اند که وابستگی سیاسی جدّی به حاکمیت استبدادی ندارند و از رهگذر ترجمه و آشنایی با ادبیات فرنگ، بینشی تقریباً لیبرال و مدرن دارند و درواقع، پلی میان “سنت” و “مدرنیته” هستند. “نقیب المالک شیرازی” نقال و راوی امیر ارسلان از تأثیر کنت مونت کریستو برکنار نیست و مضامین و شگردهای تازه ی داستانی را به قصه ی خود می آورد و با استعاره سازی هوشمندانه، ساخت های سیاسی و فرهنگی سنتی را مورد تردید و نکوهش قرار می دهد. این گونه تغییرات اندک را باید جدّی گرفت، چون در بافت حیات سنتی دوره ی قاجار، بیش از این ها نمی شد جلوتر رفت، زیرا پویایی جامعه، در گرو تغییر ساختارهای درونی اقتصادی ـ اجتماعی است و نفس آشنایی با نمودهای “مدرنیته” ۴۴ و “روشنگری” ۴۵ اروپا به تنهایی نمی تواند به تغییر ساخت های فکری به گونه ای بنیادی بینجامد.
۱. Historical Romance
۲. Genre
۳. Alexandre Dumas
۴. Walter Scott
۵. Todorov
۶. Nikki Keddie
۷.G. Lukács
۸. The Count of Monte – Cristo
۹. The Three Musketeers
۱۰. Emile
۱۱. Rousseau
۱۲. The Historical Novel
۱۳. Napoléon
۱۴. Boy Live
۱۵. Eagleton
۱۶. The United Kingdom
۱۷. Polyphonic
۱۸. Waverley
۱۹. History of Scotland
۲۰ .G. Eliot
۲۱. Brontés
۲۲. David Daiches
۲۳. Scott’s Achivement as a Novelist
۲۴. Nineteenth-Century Fiction
۲۵. Arnold Kettle
۲۶. Introduction to the English Novel
۲۷. S. Stewart Gordon
۲۸. Waverley and the “ Unified Design “
۲۹. English Literary History
۳۰. Tory
۳۱. Whig
۳۲. Ferguson
۳۳. Flaubert
۳۴. Harry Shaw
۳۵. Heinrich Heine
۳۶. Ideen: das Buch le Grand
۳۷. Hugo
۳۸. Balzac
۳۹. Marx
۴۰. The Adventures of Jajji Baba of Ispahan
۴۱. Jimes Morier
۴۲. Inferno
۴۳. Dante
۴۴. Modernity
۴۵. Enlightenment
منابع:
آجودانی، ماشاء الله. بخش چهارم و پایانی گفت و گوی مسعود لقمان با ماشاء الله آجودانی با عنوان زبان فارسی و هویت ایرانی. www.rousnamak.blogfa.com
خسروی، محمد باقر میرزا. شمس و طغرا. تهران: کانون معرفت، ۱۳۴۳.
غلام، محمد. رمان تاریخی: سیر و نقد و تحلیل رمان های تاریخی فارسی ( ۱۳۳۲-۱۲۸۲ ). تهران: نشر چشمه، ۱۳۸۱.
لوکاچ، گئورگ. شرایط اجتماعی و تاریخی ظهور رمان تاریخی. ترجمه ی مجید مددی. فصل نامه ی فلسفی، ادبی و فرهنگی ارغنون. سال سوم، شماره های ۹ و ۱۰، بهار و تابستان ۱۳۷۵.
مصاحب، غلام حسین (سرپرست). دایره المعارف فارسی. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری مؤسسه ی انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۵.
مصباحی پور ایرانیان، جمشید. واقعیت اجتماعی و جهان داستان. تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳
نورتون (جُنگ ادبی) . تاریخ تحلیلی ادبیات انگلیسی. ترجمه ی جلال عباسی. تهران: اندیش ورزان، ۱۳۷۶
Drabble, Margaret (ed.) The Oxford Companion to English Literature. Oxford University Press, Sixth edition, 2000.
Eagleton,Terry. The English Novel: An Introduction. Blackwell Publishing, 9th Edition, 2011.
Ferguson, Stuart “ The Imaginative Construction Historical Character: What Goerge Lukács and Walter Scott Could Tell Temporary Novelists. “ Scottish Reviews, ۶.۲ (۲۰۰۵): ۳۲-۴۸. MLA. Web.25 January 2011. Cited in: Ole Andrew Schenk. Dynamics of Genre and Shape of Historical Fiction: A Lukácsian Reading of Walter Scott’s The Heart of Midlothian, April 2011.
Shaw, Harry E. The Forms of Historical Fiction: Sir Walter Scott and His Successors. Ithaca: Cornell, 1963. Print.
Wikipedia: the free encyclopedia, Heinrich Heine
۱ مرتبه لایک شده