۱۳ آذر ۱۴۰۳

مطالب مشابه

4 Comments

  1. 1

    سا لار ملازهی

    با ور می کنم.. ازروی کوه خواجه همشان را می بینم و زاد و رود گثیفشان را زیر نظر دارم. لب هامان خشک است اما چشم مان می بیند. همین.

    پاسخ
  2. 2

    رضا بخشی

    در چارچوب زمان با شرایط مکانی در گیر هستیم بسیاری چیزها را با نسبیت ها توجیه می کنیم دم از حقیقت می زنیم اما برده واسیر دروغیم موجودیت مان زیر سوال رفته یکی گرسنه است دیگری ندارد و ناچار است .آن یکی دارد وناچار است واقعیت مطلق مرگ بر همه حکم می راند با این همه سیصد روز سال را باید مر ده ها از ترس مرگ بی مرگی دروغی را باز تولید کنند همه این ها حادثه های چربی است که یک پوسیدگی ننگین را خوراک می دهد و فربه می کند. جانور بی شاخ ودمی این جا به روز می شود که غارتگرپیدا و ناپیدای خیابان و بیابان وجنگل و کوه هاو رو دهای رو به زوال مان است. کی باید این متن را این متن زندگی امروز مان را باور کنیم؟! تلخ مثل چاقوی زهر آلودی دم به دم فرصت از بریدگی های عصب هامان می گذرد..

    پاسخ
  3. 3

    ناصر پاکزاد

    گوناگونی شیوه های بیان و تنوع کارکردهای توصیفی و ایجاز داستان برای من فوق العاده جذاب بود. روشن است که با یک نویسنده حرفه ای طرف هستیم که به شدت آماتور می زند!!…

    پاسخ
  4. 4

    سامان

    آشکار کردن شگرد و همراه با آن طنز هشدار دهنده داستان برای من خیلی جالب بود.
    ممنونم

    پاسخ

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 تمامی حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به سايت ادبی-هنری حضور می باشد...... طراح گرافیک : آرمان خرمک