«چهار ندا» ی میلان کوندرا
متن سخنرانی جواد اسحاقیان در پانزدهمین و شانزدهمین دوره ی جایزه ی مهرگان
اشاره:
آن چه می خوانید، متن سخنرانی پیشنهادیِ استاد «جواد اسحاقیان»- منتقد و پژوهشگر ادبی- است. این سخنرانی قرار بود به مناسبتِ برگزاری پانزدهمین و شانزدهمین دوره ی «جایزه ی مهرگان ادب و علم» در سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران که در جمعه سیزده اسفند ماه ۱۳۹۵ برگزار شد، ایراد گردد که متاسفانه به دلیل تنگی وقت، از برنامه حذف شد.
حضور، ضمن سپاس از جناب اسحاقیان، به سببِ در اختیار قرار دادنِ متن سخنرانی، این متن را در اختیار علاقه مندان قرار می دهد
به نام خداوند جان و خرد
افتخار دارم به عنوان یکی از اعضای هیأت داوران «جایزه ی مهرگان ادب و علم» ضمن خوش آمدگویی و سپاس از استقبال گرم مدعوّین گرامیِ حاضر در مرحله ی نهایی پانزدهمین و شانزدهمین دوره ی جایزه ی مهرگان ادبی و علمی و با رویکردی به محیط زیست به فراخوان جناب اقای «علیرضا زرگر» مدیریت محترم دبیرخانه ی جایزه ی مهرگان به عنوان یک نهاد مستقل فرهنگی، در فرصت ده دقیقه ای که در خدمت شما شیفتگان و پاسداران فرهنگ ایران زمین هستم، به برخی ویژگی های متفاوت و تازه ای اشاره کنم که به طور کلی در آثار و تولیدات فرهنگی و ادبی این جشنواره مشترک می نماید و به دلیل کمی وقت از ذکر جزئیات، پوزش می خواهم.
«کوندرا» در «هنرِ رمان» به «چهار ندا» در رمان و با توسّعی بیشتر در «داستان» باور دارد و من می کوشم در این ده دقیقه، به برخی از نمودهای آن ها در آثار برجسته تر راه یافته به مرحله ی نهایی اشاره کنم:
- «ندایِ بازی»: این نویسنده و نظریه پرداز رمان اعتقاد دارد که رمان «تریسترام شندی» نوشته ی «استرن» به این دلیل مصداق کامل «ندای بازی» است که همه ی هنجارهای رایج و چیره بر روزگار خود را شکسته؛ فصول کتاب را به هم ریخته یا جای چند صفحه را سفید باقی گذاشته است. در «پایان خوش ناتمام» نویسنده به دلیل آشنایی با زبان فیلم و سینما، از شیوه ای بهره می جوید که به آن «ادیت»، «کات» و «مونتاژ» می گویند. این گونه بازی هنری شباهت زیادی به «ندای بازی» و «جریان به اصطلاح سیال ذهن» در «خشم و هیاهو» نوشته ی «فاکنر» دارد که تصور می رفت زیر تأثیر کتاب «اصول روان شناسی» ویلیام جیمز باشد اما پژوهشگران معاصر آن را زیر تأثیر شگرد «کات» و «مونتاژ» در فیلم معروف «اعتصاب» ساخته ی «آیزنشتین» در دهه ی ۱۹۲۰ می دانند. در رمان «چیدن باد» نویسنده هم از زبان انقلابی جوان رمانتیک حرف می زند، هم از زبان سیاستمداران پخته ای چون «فروغی» و «ملک الشعرا بهار». نویسنده اجازه می دهد شاهانی چون «محمد علی شاه»، احمد شاه و پسرش، «رضا شاه» و شاه سابق و ملکه در دوران تبعید و آوارگی، از زاویه ی دید اول شخص و شخصاً به طرح دقایق و ظرایفی اشاره کنند که در هیچ کتاب تاریخی نوشته نشده است و به اصطلاح رمان «چند صدایی» است.
- «ندای رؤیا»: «کوندرا» این اصطلاح را به معنی کارآمد سازی بیشتر قدرت تخیل نویسنده می داند و از «کافکا» مثال می آورد که چگونه می تواند در «مسخ» میان یک واقعیت اجتماعی و قدرت تخیل، تلفیقی آگاهانه به وجود آورد. در «سرطان جن» خیاطی که عمری برای آدمیان سفارش کت و شلوار دامادی می گرفته اکنون، برای اجنه لباس سفارشی می دوزد و همین امر، باعث مرگ دوست راوی می شود اما هدف پسر خیاط از ادامه ی این کار، تباه کردن جنی است که باعث مرگ پدر شده است. در رمان «خوف» نویسنده می کوشد از وحشت نویسنده ی زنی با خواننده سخن بگوید که از روزگار ستم شاهی تا سالیان بعد با آن زندگی می کند و همه ی توان جسمی و روانی و خلاقیت وی را تباه کرده است. توصیف حمله و مزاحمت موش ها، پارس سگان و قطع آب و برق و گاز یک سرهنگ زاده ی دیوانه به عنوان مراقب و صاحبخانه و شکنجه گر تازه و پناه بردن راوی به زیرزمین یک دوست تریاکی و کوشش برای حفظ نوشته هایش به زبان نماد و استعاره و صحنه آفرینی های دلالتگر، از هراس نویسنده ای با خواننده می گوید که همه ی اصحاب فرهنگ با آن، مواجه و با آن مأنوس هستند.
- «ندای اندیشه»: منظور «کوندرا» از این اصطلاح، رسیدن نویسنده و خواننده به شناخت عقلی و علمی و کشف هستی انسان معاصر است. او می گوید «هستی»، همان «واقعیت موجود» نیست؛ بلکه همه ی امکاناتی است که باعث تعالی انسان می شود. رمان «کافورپوش» در باره ی تباهی هویت انسانی، اجتماعی و فردی شهروند امروز است. این رمان چندان نگران «عناصر داستان» نیست اما آنچه آن را از دیگر آثار ممتاز می کند، برانگیختن خواننده به واکاوی درون و طرح این پرسش است که بر سر ما چه آمده است؟ آنچه در این رمان، ممتاز می نماید، بی هویت شدگی انسان معاصر ایرانی است. دیگر نه روستا و روستایی همان روستا و روستای پیشین است، نه تهران همان تهران قاجاری. آنچه باعث بی هویتی ما شده، روابط ناسالم اجتماعی، خودخواهی، ظاهربینی و بیگانگی از همه ی پدیده هایی است که روزگاری «ارزش» به شمار می رفت. نقش نوکیسه هایی که امروز یک شبه ره ساله می روند و زنانی که به اصالت دروغین تهرانی بودن می بالند و روستا و روستایی و شهرستانی را می نکوهند اما خود به هیچ یک از ارزش های انسانی و اجتماعی پابند نیستند. «غریبه ای زیر درخت نارنج» بر محور مرگ، نکبت، خشونت و پلشتی های زندگی میگردد. در نخستین داستان این مجموعه، شخصیت ها هرچند ظاهر آدم هستند، زندگی آنان بهتر از سگی نیست که پیوسته استخوان مردگان گورستان را در جایی پنهان می کند که سپس نمی تواند یافت. پدری گورکن ـ که تنها پسرش را پیوسته «توله سگ» خطاب می کند و همیشه بر سر دستمزد گورکنی با «آشیخ» و خانواده ی مردگان بگومگو دارد ـ چنان عرصه را بر پسر نوجوانش تنگ می کند که پسر جسد یخزده ی پدر را در چاله ای چنان کوچک دفن می کند که هر لحظه امکان دارد از خاک بیرون بیفتد. در داستان «واهمه های خاکستری» خطر وقوع زلزله در شب، امان اعضای خانواده را بریده و هر لحظه منتظر مرگ خویشند. در این حال، بزرگترین نگرانی آنان، نداشتن گوری است که پس از مرگ در آن دفن شوند و جسدشان روی زمین بماند. مرگ، هر لحظه در کمین آدمیان است و نویسنده مرگ محتوم و بیشکوه شخصیت ها را با ناپدید شدن پنجاه ستاره ی دنباله داری ممثّل می کند که هر شب تباه می شوند.
- «ندای زمان»: «کوندرا» با نقل جمله ای از «هایده گر» از فاجعه ای برای انسان معاصر می گوید که «فراموشی گذشته» است. او دو گونه گذشته گرایی می شناسد: نخست، کاویدن گذشته های فردی و شخصی شخصیت داستان در روزگار کودکی مانند آنچه «پروست» به آن علاقه دارد و دوم، کوشش برای بازشناخت گذشه های تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و اسطورای مانند آنچه در «صد سال تنهایی» یا آثار «فوئنتس» آمده است. «کوندرا» می گوید «روح زمان» با «روح رمان» فرق دارد. «روح زمان» همان است که قدرت سیاسی و ایده ئولوژی چیره بر زمان در تبلیغ و اشاعه ی آن بر مبنای احساس و رفتار کورانه می کوشد و ذهنیت و رفتاری قالبی برای مردم می آفریند. اما «روح رمان» درست بر خلاف جهت «روح زمان» حرکت می کند. آنچه امروز از تاریخ معاصر ما از روزگار مشروطیت تا کنون به عنوان درسنامه تدریس می شود، همان است که به آن «روح زمان» می گوییم اما در رمان «چیدن باد» خواننده با روندی از تاریخ مواجه و آشنا می شود که با آموزه های تاریخی موجود متفاوت است. در این رمان طیف نیروهای انقلابی اعم از نوع عقلایی و واقع بین و نیز رمانتیک، اصلاح طلب و ارتجاعی، نهادهای سیاسی و فرهنگی و جامعه ی مدنی به گونه ای «چند صدایی» مطرح می شود و نشان می دهد که نیروهای بالنده ی اجتماعی در این انقلاب و رخدادهای پس از آن تا کنون، در بستر شرایط ذهنی و عینی، چه نقشی ایفا می کرده اند. رمان ـ که به شدت مستند و موثق است ـ مقطعی از تاریخ ما را در معرض داوری خواننده قرار می دهد که در کتاب های رسمی و رایج وجود ندارد. پس گزافه نیست اگر بگوییم امروز روندهای تاریخ راستین نه در کتاب های تاریخ، بلکه تنها در رمان هایی بازتاب یافته که نویسنده اش از رسالت هنری و «ندای روح رمان» آگاهی واقعی دارد. در «صد سال تنهایی» مقامات دولتی و نظامی، کشتار چند هزار کارگر معترض «شرکت موز» را قویاً تکذیب می کنند اما «گارسیا مارکز» آن را به گونه ای مستند، تصویر می کند. در «چیدن باد» نویسنده نشان می دهد آنان که به واقع در انقلاب نقش آفرین بودند، چه نیروهایی بودند و آنان که از قبل ایثار و شهادت مردم، انقلابیون، روشنفکران و طرفداران تجدد به ثروت های نجومی رسیدند، چه کسانی بودند.